الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

191 روزت شد دخترم!

با خودم عهد بسته بودم تا الینا حالش کامل خوب نشه اینجا چیزی ننویسم از آخرین پستی که گذاشتم 1 ماهی میگذره از مریضی الینا 2 ماه ،  اما هنوزم الینا تشنج میکنه حتی با نسخه ای که دکتر غفرانی داد بازم الینا تشنج کرد  شاید اون موقعی که دکتر غفرانی بهم گفت :خانم دخترت بدترین نوع تشنج را داره و دو تا نسخه و هر نسخه 3 دوره درمان تجویز کرد باید انتظار همچین روزهایی را میداشتم که الینا به این زودی قرار نیست خوب بشه! ذهنم آشفته بازاره با مریضی الینا تموم زندگی ام زیر و رو شده تو این مدت هیچ لذتی از بچه داری نبردم   شبها تا صبح بیدارم و یاد روزهای خوبی می افتم که الینا حالش خوب بود  انگار از اون روزها صد سال میگذره  به این ...
21 خرداد 1391

یا من اسمه دوا و ذکره شفا

  به لطف خدا و یاری شما دوستهای مهربونم  تعداد ختم آیه الکرسی از 1300 هم گذشت و تعداد ختم شما باضافه  110 تا ختم من و 114 تایی که ماندانا جون قبول  کردند رسید به 1780 ختم .   از فردا ختم را شروع میکنیم و هر وقت ختمتون تموم شد اینجا یه ندایی بدید . انشالا که خدا قبول کنه و دل همه پدر و مادرها را با سلامتی بچه هاشون شاد کنه . الهی آمین
21 ارديبهشت 1391

به نیت شفای همه کوچولوهای بیمار . بسم الله...

بعد از اونهمه روزهای سخت ، روزنه امیدی توی دلم باز شده خدایا شکرت. الینا را بردم تهران و به سختی تونستم از دکتر غفرانی اولین متخصص مغز و اعصاب اطفال یه وقت ویزیت بگیرم  . دکتر غفرانی همه داروهایی که تا حالا به الینا میدادم و تشنجش را برطرف نکرده بودند را رد کرد  و بهم گفت که الینا بدترین نوع تشنج را داره و دوره درمانش ممکن طولانی بشه و  یه سری داروی جدید تجویز کرد و خدا رو هزار مرتبه شکر از روزی که  الینا داروهای جدید را مصرف میکنه دیگه تشنج نکرد  و من همش افسوس میخورم چرا زودتر از این الینا را نبردم تهران و چرا هر وقت به دکتر عزیزی میگفتم که الینا را میخوام ببرم تهران با اطمینان کامل بهم میگفت : میخوای برو تهران ا...
20 ارديبهشت 1391
15525 1 47 ادامه مطلب

فرشته کوچولوی من،معجزه زندگی من ،بخند!

  سه هفته از شروع مریضی الینا میگذره . این سه هفته بدترین لحظات زندگی من بودند هر روز صبح که از خواب بیدار میشم آرزو میکنم همه این اتفاقها یه کابوس وحشتناک بوده که تموم شده  اما واقعیت تلخی که انگار تمومی نداره!    19 فروردین روز نحسی بود باید از الینا نوار مغز میگرفتن موقع گرفتن نوار خانمی که مسئول بود حاضر نشد به الینا داروی خواب آور بده و بهانه اش این بود که شما آخر وقت اومدید و من نمیتونم تا بیهوش شدن بچه تون صبر کنم!الینا رو گرفتم بغلم و نشستم روی تخت و اون خانوم با سنگدلی تمام شروع کرد به چسبوندن پیچ و مهره(اسمشون را نمیدونم چیه) و یه کش را محکم چسبوند به سر الینا و الینای من که تا حالا هیچ وقت کسی صدای گ...
9 ارديبهشت 1391

الینای من را فراموش نکنید

حدود یکماهی میشه که نتنستم بیام اینجا خیلی دوست داشتم اولین پستی که توی سال جدید میذارم پر باشه از شور شوق بودن تو کنارمون و از مسافرتهای عید و عید دیدنی و عیدی گرفتنی هات باشه و اینجا را با عکسهای قشنگی که تو عید گرفتیم  رنگی کنم  اما حیف که نبدجوری دلم گرفته بدجوری دلم شکسته نه به اون 15 روز اول سال که چقققققققدر به همه خوش گذشت نه به اینچند روزه که بخاطر مریضی الینا یه چشمم اشک و یه چشمم خون الینا2 روز بعد از واکسن 4 ماهگیش که 16 فروردین زد دچار تشنج شد و تشنج بدون تب!بدون هیچ علائم قبلی 1 هفته بیمارستان بستری بود انواع و اقسام آزمایشها ، نوار مغز، سونوی مغز، سی تی اسکن و کلی داروهای تزریقی طفلی بدن بچه ام از جای آمپولها سور...
26 فروردين 1391

100 روزگی الینا جون

عزیز دلم الینا جون روزشمار زندگیت 3 رقمی شد. فرشته کوچولوی مامان اینروزها چقدر زود میگذرند انگار همین دیروز بود که من و تو و بابانویدت به خونمون برگشتیم وزندگی 3نفرمون را شروع کردیم. با وجود نازنین تو زندگیمون شیرین و شیرینتر میشه .  وقتی در آغوشم هستی و من نگاهت میکنم و تو با اون چشمهات و نگاهت که من عاشق چشمهات هستم نگاهم میکنی با خودم میگم یعنی واقعا این کوچولو دختر منه؟همیشه تو خیالم آروز داشتم که یه دختر کوچولوی ناز داشته باشم و باورم نمیشه که خدا  هدیه ای به این قشنگی به من داده ، هدیه ای که من برای نگهداری از اون حاضرم جونم را فداش کنم . ای خدای مهربان تو را سپاس که مرا لایق مادر شدن دانستی و من به شکرانه اش تمام سعی...
22 اسفند 1390

3،2،1، 3 ماه تمام شد!

3ماه گذشت 3 ماه از اون روزی که برای اولین بار با چشمهای پر از اشک توی اتاق عمل دیدمت یه دختر ریزه میزه سرخ و سفید که با تمام وجودش گریه میکرد  و من بعد از 9 ماه انتظار تو رو دیدم کوچولوی من ! گل من تولد3  ماهگیت مبارک. 5شنبه ای که گذشت به مناسبت سومین ماهگرد تولد الینا یه جشن تولد کوچولو برای الینا خونه مامانم گرفتیم و خاله های مهربون الینا کادوهای قشنگی واسه الینا جون خریدن :   خاله ملوک یه تروال 50 تومنی ،خاله مریم یه دست لباس خوشکل یه پیراهن و جوراب شلواری و روفرشی ، خاله شهلا یه عروسک که حامله است و یه عروسک کوچولو تو شکمش داشت! خاله منیر یه شورت صورتی قشنگ و یه سی دی شاد آهنگ واسه نی نی ها  ، میثم پسر خاله ...
13 اسفند 1390

دختر دارم چه دختری!

این چند وقتی که فرصت نشد بیام اینجا اتفاقهای زیادی افتاد اولیش ومهمترینش اینکه من و الینا به اتاق خوابمون برگشتیم! تو این مدت گهواره الینا رو گذاشته بودم تو اتاق پذیرایی و منم کنارش رو مبل میخوابیدم اما حدود دو هفته است که الینا شبا تو تختش میخوابه و منم کنارش اما تو تخت دونفرمون میخوابم اولین شب من تا صبح نخوابیدم هی بلند میشدم میرفتم بالا سرش و چکش میکردم میرفتم سراغ بخاری زیادش میکردم مبادا سردش بشه اووووووه بساطی داشتم تا صبح! دومین هم اینکه الینا جون به کتاب خوندن علاقه داره و من هر وقت فرصت کنم کتابهای شعری که خاله شهلا جونش خریده را میخونم و الینا با یه ذوقی به عکسهاش نگاه میکنه و هم نوا با شعر خوندن من از خودش صدا در میاره!این خصلت...
30 بهمن 1390

کوچولوی نیم متری من!

الینا جونم فرشته کوچولوی من ! از 2 ماهگیت 2 روز گذشته عسسسسیسسسسم .چقدر زود گذشت این 2 ماه! و تو چقدر زود داری بزرگ میشی!  نگاه کردنت ، خندیدنت، جیغ کشیدنت ، حتی صدای گریه هات هم فرق کرده وقتی گرسنه ات میشه اول شروع میکنی تند تند دستات را میخوری و یه صدای ملچ ملوچی در میاری انگار داری خوشمزه ترین غذای دنیا رو میخوری  چند دقیقه بعد وقتی مزه دستهات از دهنت می افته گریه میکنی و صدای گریه ی گرسنگی ات هم شده  NEH NEH  ! از دیروز هم یاد گرفتی که از خودت صداهای بامزه در بیاری و آغو آغو میکنی البته بیشتر میگی آقا آقا ! البته من هنوز نفهمیدم منظورت کدوم آقاهست؟!!! کوچولوی من! تو کی میخوای از صفری در بیای؟هنوز لباسهای سایز یک...
13 بهمن 1390