100 روزگی الینا جون
عزیز دلم الینا جون روزشمار زندگیت 3 رقمی شد.
فرشته کوچولوی مامان اینروزها چقدر زود میگذرند انگار همین دیروز بود که من و تو و بابانویدت به خونمون برگشتیم وزندگی 3نفرمون را شروع کردیم.
با وجود نازنین تو زندگیمون شیرین و شیرینتر میشه . وقتی در آغوشم هستی و من نگاهت میکنم و تو با اون چشمهات و نگاهت که من عاشق چشمهات هستم نگاهم میکنی با خودم میگم یعنی واقعا این کوچولو دختر منه؟همیشه تو خیالم آروز داشتم که یه دختر کوچولوی ناز داشته باشم و باورم نمیشه که خدا هدیه ای به این قشنگی به من داده ،
هدیه ای که من برای نگهداری از اون حاضرم جونم را فداش کنم .
ای خدای مهربان تو را سپاس که مرا لایق مادر شدن دانستی و من به شکرانه اش تمام سعی خود را تربیت فرشته وار فرشته کوچولوی زندگیم خواهم کرد.
و اما کمی هم از روزانه های الینا جون بگم:
بعدا اضافه شد:
از اونجاییکه نوشتن این پست 2 روز طول کشید و رسید به صدویک روزگی الینا که همون یکسال بودن اون با من! 9 ماه در وجودم بودی و سه ماه و اندی درکنارم!(21 اسفند زادروز بوجود آمدن غنچه زندگیم در وجودم مبارک!)
شاید تا عید نباشم پس پیشاپیش عید همگی مبارک و ایام به کامتان بخصوص نی نی های خوشکلی که مثل الینای من امسال اولین عیدی که در کنار خانوادشون هست
صبح از کله سحر بیداری!دیگه لازم نیست که نوید واسه بیدار شدن ساعت کوک کنه چون تو هر روز از ساعت 6 صبح بیدار میشی و هر 2 ساعت یه بار تو خواب شیر میخوری تا ظهر که بشه و با هزارررر ناز بالاخره افتخار بدی و چشمهای قشنگت واسم بخندند!
تو رختخوابت دراز میکشی و من چند دقیقه ای واست شعر تنبل همیشه خواب رو میخونم!بعد دست و پات رو تند تند تکون میدی و نوبت ورزش ظهر گاهی میرسه یک و دو سه دستا بالا پاها تو شکم!
عاشق عروسک موشی موزیکالت هستی که وقتی دمش را میکشم آهنگ میزنه
بعد از بیدار شدنت اگه هنوز گرسنه ات باشه بازم شیر میخوری . از همون روزهای اول عادت داشتی که وقت شیر خوردن با انگشتهای کوچیکت انشگت اشاره ام را محکم بگیری و با اون دستت از زیر می می را نیشگون بگیری!انگشتات اینقدر کوشمولوووون که چهارتاشون کنار هم تازه اندازه یه بند انگشت من میشن!
بعد از اون میذارمت تو کریر و با عروسکات و تی وی مشغول میشی بعضی وقتا هم با هم دیگه رضا صادقی گوش میدیم الینا هم مثل من از آهنگهای رضا صادقی خوشش میاد من با آهنگاش میخونم الینا هم همنوا با من آغو آغو میکنه!(اعظم جون خوبی؟دلم واست تنگ شده جونم ....)
تااااااا دوباره خوابت بیاد و گرسنه ات بشه البته خواب بعدازظهرت خیلی سبکه و نیم ساعت بعدش بیدار میشی موقع ناهار خوردن کنار سفره میذارمت و هی نگاه سفره میکنی هی زبونت را درمیاری و دستات را تند تند تکون میدی درست مثل آدمهایی که یه غذای خوشمزه میبینن و هوس میکنن!نوید که همش میگه گناه داره دخترم نگاه غذا میکنه هوس میکنه بذار یه ذره بهش بدم مزه مزه کنه! دیروز قبل از ناهار خوابوندمت که بابات میاد با خیال راحت بشینیم غذامون را بخوریم اما تو دوباره بیدار شدی و موقع ناهار خیلی دست و پات و تکون میدادی و سروصدا میکردی منم گذاشتمت تو بغلم تا آروم بشی و داشتم واسه خودم لقمه میگرفتم که تو یهو از تو بغلم پریدی سمت لقمه ام و میخواستی بذاریش تو دهانت! ای دختر شیکمو !دختر جونم زووووده از حالا بخوای غذا بخوری عزیزم!
بعضی شبها هم اگه دختر خوبی باشی میبریمت ماشین سواری و یا خونه مامان جون و بابا جونت اونجا هم اینقدر باهات بازی میکنن و بابا جونت اینقدر بپر بپرت میکنه تا خسته میشی و خوابت میبره! تو ماشین هم اصلا دوست نداری بابایی بایسته و تا ماشین می ایسته شروع میکنی به غر غر کردن که یعنی راه برو دیگه!بعضی وقتا تو ترافیک یا چراغ قرمز که نمیشه ماشین حرکت کنه من هی خودم را تکون تکون میدم که تو فکر کنی ماشین داره حرکت میکنه!
شبها هم که خوابیدنت هی ی ی ی ی ی چی بگم یه شب ساعت 12 خوابی یه شب تا 3 صبح بیداری یه شب تا صبح میخوابی یه شب دوبار در طی شب بیدار میشی
اینروزا هم که خونمون پر شده از صدای جیغ زدنهات و هروقت باتوحرف میزنم یا واست شعر میخونم تو هم جوابم را میدی البته به زبان چینی! اووو ایییی یا اوووو وااا! یه زمانی بابات با چینی ها کار میکرد فکر کنم این زبون را از اونا یاد گرفته باشی!
دیگه دیگه ... یه عادت بامزه هم که داری اینکه وقتی شیر میخوری و سیر میشی یا وقتی پوشکت را عوض میکنم و دارم میشورمت یه آغو ی بامزه میگی لبهات تکون نمیخورن انگار تو دلت میگی آغووووو!
خلاصه این داستان شبانه روزی من و تو تقریبا همینه هرچند هرروزتقریبا برنامه مون همینه و تکراریه اما روزهای شیرینی در کنار هم داریم و این عمر ماست که داره مثل باد میگذره و تو فرشته کوچولوی خونمون داری روز بروز بزرگتر و شیرینتر میشی و ما با تمام وجودمون دوسسسستتتت داریم