خدایا تنهامون نذار
دیشب الینا نوبت دکتر داشت قبل از اینکه بریم نماز خوندم و بعد از نماز از خدا خواستم اینبار که میریم دکتر یه راهی را جلوی پامون بذاره تا الی جونم شفای کامل پیدا کنه و از شر این تشنجهای خبیث! رها شه
دوساعتی تو مطب معطل شدیم نوبتمون که شد دکتر الینا را معاینه کرد و منم شرح حالی از این چند وقت و حالتهای خفیفی که از تشنج الینا بود را به دکتر گفتم . متاسفانه اینبار هم وقتی دکتر با چکش کوچکش به زانوها و کف پای الینا میزد هیچ عکس العملی و یا دردی را نشون نمیداد . دکتر پرسید وقتی بیمارستان بستری بود آمپولی بهش تزریق شده؟ گفتیم نه .
دکتر گفت:
پس یه سری آمپول خارجی برای کنترل کامل تشنج باید تزریق کنه و بخاطر همین باید بیمارستان بستری بشه . ....
اسم بیمارستان که اومد سرم گیج رفت حس کردم اتاق دور سرم میچرخه یاد خاطره تلخ دفعه قبلی که الینا بستری شد افتادم با صدایی که بزور شنیده میشد گفتم آقای دکتر نمیشه بستری نشه و فقط آمپولها را تزریق کنیم(حتی فکر تزریق آمپول هم واسم آزار دهنده است) دکتر یه چیزی در مورد اینکه یه روز درمیون یا هر روز یکی و اینکه باید فشارش و حالتش تحت کنترل باشه میگفت دیگه حرفهای دکتر را نمیفهمیدم فقط تصویر زشت اتاق بیمارستان و بچه های مریض و دست کوچولوی الینا که سرم بهش وصله جلوی چشام بود.
چاره ای نیست باید قبول کنیم . راه خیلی سختیه اما به قول نوید ما که همه راهها را رفتیم این یکی را هم توکل میکنیم به خدا و انجام میدیدم . شاید این جواب دعای من باشه شاید با این آمپولا از شر تشنجها راحت شیم
آمپول ها رو صبح از هلال احمر خریدم آلانم تو یخچال اداره است حتی از پلاستیک در نیاوردم اسمشون را بخونم نمیدونم وریدی اند یا تو سرم میزنن . نمیخوام چیزی بدونم نمیخوام بدن کوچولوی الینا را روی تخت بیمارستان تصور کنم . نمیخوام اما دست من نیست همینکه هست باید قوی باشم باید بتونم این 10 روز را با الینا تو محیط بیمارستان دووم بیارم اینبار باید تا آخرش برم و وقتی الینا را برای تعویض جای سرم به اتاق دیگه ای میبرن و با سوزن بدنش را سوراخ میکنن و ازش رگ میگیرن و الینا با صدای بلند گریه هاش دل همه را بلرزونه گوشام را بگیرم چشمام را ببندم و صبر کنم فقط صبر چاره دردی که توی دلمه صبر و امید به رحمت خداست .
آخ بار اولیکه الینا را بستری کردیم چقدر موقع رگ گرفتن اذیت میشد شب آخر تمام بخش را بهم ریختم نمیخواستم بذارم بازم از الینا رگ بگیرن تا 1 ساعت فقط داد میزدم به پرستار به دکتر کشیک به بهیار اما بعد تسلیم شدم چاره ای دیگه نداشتم.
10 روز ....
اینبار باید تحملم را بیشتر کنم
اینبار امیدوارترم
اینبار تو هر لحظه اش خدا را صدا میزنم
یا ارحم االراحمین ارحم لی الینا
اما الینا
سری قبل همه پرسنل بخش به اسم جوجه طلایی صداش میزدن !
نمیدونم این جوجه طلایی میتونه تمام طول روز تو هوای خفه و بسته اتاق بیمارستان دووم بیاره سری قبل از روز سوم هر وقت پرستارها را با روپوش سفید میدید میزد زیر گریه اونموقع تازه 4 ماهش شده بود الان داره 11 ماهش میشه معنی درد را بیشتر میفهمه . تازه یاد گرفته غلط بزنه با اسباب بازیاش بازی کنه . چطور روی تخت کوچک بیمارستان نگه اش دارم . این چند روز با یه فین گیر نمیذاره بینی اش را تمیز کنم و شرطی شده تا دستم را میبرم سمت صورتش سرش را زود میکشه عقب و شروع میکنه به گریه کردن . اونوقت چطور میتونه درد آمپول و سرم و ... را تحمل کنه
خدایا من میتونم صبر کردن و تحمل کردن را تمرین کنم این کوچولوی من چطور؟ خدایا بهش رحم کن نذار زیاد اذیت بشه
دوستان خوبم تو این مدت و روز گار سخت همیشه با نظراتی که واسم نوشتید کلی انرژی گرفتم و تو این مدت روحیه ام خیلی بهتر شد ممنونم از همتون بخاطر محبت هاتون بخاطر دعاهای قشنگتون . میخواستم اسم تک تکتون را بیارم و بدونید که دلم به حرفها و محبتهای شما گرمه چه خوبه که اینجا را نگه داشتم چه خوبه که شما هوای من را دارید
مرسی از همتون روی ماه همتون رو میبوسم و واسه همه و نی نی های خوشکلشون آروزی سلامتی دارم
دوستای مهربونم من چند روزی نیستم و نمیدونم وقتی پست بعدی را مینویسم چی واسه گفتن دارم
اما یه خواهش
تو این ١٠ روز بین دعاهای قشنگتون بعد از راز و نیاز تون با خدا و دعا واسه سلامتی نی نی های خوشکلتون این دعا را واسه الینای من زمزمه کنید
یا اَرحم الراحمین اِرحم لی الینا