الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

تولد دوباره

1391/8/18 11:17
5,931 بازدید
اشتراک گذاری

خدای مهربونم شکرت که تشنجهای الینا قطع شدند

الینا از 11 آبان تشنج نکرد . بعد از 8 ماه این کابوس لعنتی تموم شد خدایا شکرت که دست مهربونت را به سر دخترم کشیدی .

دوستای گلم ممنوم ممنونم مممممممنوم بابت دعاهای خوبتون و انرژی مثبتی که با دعاهاتون واسم فرستادید

میدونم که  اگه لطف خدا و دعای پاک شماها نبود اینبار هم دلشکسته برمیگشتم خونه .

بیمارستان که بودم یه روز دم  غروب بود که نرگس جون مامان ساینا  تماس گرفت و حال الینا را پرسید و بهم گفت کهاومده تو سایت الینا و دیده که  همه مامانا کلی واسه الینا دعا کردن و یکی گفته داره میره مشهد اونجا دعا میکنه یکی گفته هر روز صلوات میفرسته و خلاصه هر کی هر دعایی که میدونه واسه الینا انجام میده و

 نرگس جمله قشنگی را گفت که مطمئن باش خدا دعای دل مادر را میشنوه الانم اینهمه مادر دارن واسه الینا جونم دعا میکنن مطمئن باش خدا دعاشون را مستجاب میکنه چون دعای مادر بر آرورده میشه  .بعد از حرفهای نرگس جون و شنیدن اینکه همه دارن واسه الینای من دعا میکنن تو اون غروب دلگیر بیمارستان ،  بی اختیار گریه ام گرفت از خدا با تمام وجودم خواستم که با این آمپولها تشنج الینا کامل کنترل بشه و دیگه هیچوقت هیچوقت الینای من تو بیمارستان بستری نشه و برای همه کوچولوهای دوست داشتنی آرزوی سلامتی کردم. 

امروز صبح نظرات پر مهرتون  را خوندم از اینکه همه به فکر الینای من بودید اشک تو چشام جمع شده بود

مرسی مامانهای مهربون ، مرسی دوستهای خوبم

 

و اما از الینا گل زندگیم و روزهای بیمارستان  بگم اینکه:

 

 

بعدا نوشت :

پنج شنبه 18 آبان 91  

امروز اومدم بقیه ماجرای بیمارستان را بنویسم اما با خوندن نظرات شما دوستهای مهربونم گریه ام گرفت این اشک ها اشکهای شوقن از خوشحالی سلامتی الینا ، قلبهای پاک شما دوستای گلم مخصوصا فاطمه جون که اون پست قشنگ را واسه الینای من تو وبلاگ امیر حسین نوشته  ، دختر عمه های مهربونم ، مائده جون  که چقدر از سلامتی الینا خوشحالی کردین ، وای خدای مهربونم من اینروزا روی   ابرهام  زمین خیلی جای کوچیکی واسه دل پر از شادیم بالاخره کابوس تلخم به پایان رسید

امروز دقیقا شد 1 هفته که الینا دیگه تشنج نمیکنه

 خدایا شکرررررررررررررررررررررررررررررررررررت

اینبار من با دلی قرص تر و امید بیشتری الینا را بردم بیمارستان  یه چیزی ته دلم میگفت که اینبار خدا کمکمون میکنه و تنهامون نمیذاره و بالاخره بعد از اینهمه سختی نتیجه میگیریم  وسعی کردم  روحیه ام را ببرم بالاتر و یاد خاطرات دفعه قبل نیافتم  تا روزهای سخت و کشششششدار بیمارستان را بتونم بهتر پشت سر بذارم و همش دعا میکردم که الینا اینبار زیاد اذیت نشه و مثل دفعه قبل زیاد گریه نکنه تا با گریه هاش دلم را نلرزونه . 

 ساعت 8 صبح 8 آبان برای بستری کردن الینا به اروژانس اطفال بیمارستان گلستان رفتیم شاید باورتون نشه اما از 10 تخت اورژانس 8 تختش بچه های تشنجی بودند . از دختر بچه 3 ماهه تا پسر 6 ساله ای که هنوز نمیتونست بشینه و حتی حرف بزنه ! با دیدن وضع اورژانس و حال و روز پدر و مادرا حسابی روحیه ام را باختم . با یکی از مادرا که حرف زدم میگفت دختر 5 سالش از همون ساعت اول تولد تشنج میکرده . تخت کناریم پسر بچه 10 ماه ای بود که مثل الینا از 4 ماهگی تشنج میکرد و ....

الینا را برای گرفتن رگ  روی تخت خوابوندن ، بازم خاطره بار قبل اومد جلوی چشمم و یاد گریه و جیغهای الینا افتادم . رفتم بالای سرش دستش را گرفتم و آیه الکرسی را خوندم  پرستار که مشغول رگ گرفتن شد الینا گریه کوتاهی کرد و نگاهش به پرستار بود و  اون یکی دستش تو دهانش بود و انگشتش را میمکید  در عین ناباوری دیدم الینا نه تکون خورد و نه گریه کرد و تا آخر دستش تو دهانش بود و  فقط زل زده بود به پرستار . الهی قربون دختر صبورم برم . تمام طول روزهای  بیمارستان خیلی صبوری کرد .

  

قبل از اعزام به بخش باید نوار مغز میگرفتن و بازم از اون داروی خواب آور به الینا دادیم  و بعد از چند دقیقه خوابش برد و رفتیم به قسمت نواز مغز ، تو بغلم خوابیده بود که اون کش تنگ و پیچ و مهره ها را به سر خوشکلش وصل کردند و  نواز مغزشو گرفتن که متاسفانه تشنجهای زیادی را ثبت میکرد .

ساعت 12 ظهر الینا را بردیم بخش . خیلی جالب بود که تا وارد بخش اطفال شدیم  بعد از 8 ماه تمام پرستارا الینا هنوز خاطرشون بود و یکی از پرستارا به شوخی بهم گفت چرا دوباره مثل چک برگشتی ، برگشتی بیمارستان!

هر روز صبح ساعت 8 نوبت تزریق آمپول بود  هر پرستاری که شیفتش بود و باید آمپول تزریق میکرد هی غصه میخورد که ای وای حالا من باید دختر به این نازی را آمپول بزنم! قربونت برم مامان که هر جا میره همه عاشقت میشن ناناز مامان

 

این پست یه مقدار طولانی شد حتما فردا بقیه خاطرات بیمارستان را مینوسیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (45)

مامان شايان
16 آبان 91 13:21
از خوشحالي نمي دونم چي بنويسم. فقط ميگم خدايا شكرت كه صداي مونا خانم رو شنيدي و نااميدش نكردي. ميخوام برم يه جاي خلوت و بي سر و صدا و داد بزنم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا شكرت.
مامان پارمیس
16 آبان 91 14:50
سلام عزیزدلم نمیدونی چه قدرخوشحالم که خبرسلامتی دخترتو خوندم امیدوارم سالیان سال سایتون بالای سر الیناجونم باشه .خدایاازت ممنونیم که صداهامونوشنیدی .خدایاشکرت.
sahar
16 آبان 91 15:42
مامانم چند هفته پيش رفت كربلا نوشتم دادم دستش كه الينا دختر منا رو مخصوص دعا كنه خدايا صد هزار بار شكرت اميدوارم خبر خوشحالي دادنت هميشگي باشه و بيماري كلا از وجودش بره خيلي خوشحالم منا به خدا اصن نميدونم چي بگم
منا
16 آبان 91 16:07
منا عزیزم .منای قویم، دیدی بلاخره نتیجه گرفتی .تو میتونی با انرژی مثبتی که داری همه چیز رو بهتر کنه .دیدی گفتم خدا دعای مادر رو اجابت میکنه .خوندی پستم رو.منا شکر کن خدا رو که این وبلاگ نویسی رو سر رهت قر ار داد تا بنویسی و انرژی بگیری .بی نظیرییییییییییییییییی
شبنم
16 آبان 91 16:34
فکررررررررررررر کن،من صبح اون کامنت ها رو گذاشتم،و حالا اومدم و این پست تو رو دیدم...........برات نوشتم من حتی یه ذره هم شک ندارم که روزهای سلامتی و شادی الینا برمی گرده،و تو هم نتیجه صبر و بردباری تو می گیری.. خدایا هزار مرتبه شکر...منم می دونستم که دعای این همه مامان،بدون جواب نمی مونه.. منم هر وقتی که یادم به الینا بود،تو دلم دعا می کردم که این فرشته کوچولو سلامتی شو دوباره پیدا کنه..هرچند که من مامان نیستم و می دونم که دعاهای من اون وسط هیچ ارزشی نداشته و خدا فقط صدای مامان هایی رو شنیده که می تونستن واقعا درد تو رو لمس کنن،نه یه بی خاصیت مثل من!! اما مهم اینه که الان شادیش برای همه مونه...مبارک خودت و همسرت باشه،بازگشت سلامتی جوجوی خوشگل تون.
نازآفرين
16 آبان 91 16:50
خدايا شكرت امروز يكي از بهترين روزهاي زندگيمه تبريك ميگم مامان مناي نازنين.چشمت روشن.ديدي بالاخره خدا صداي غصه هاتو شنيد.الهي هيچ مادري غصه مريضيه بچشو نخوره.الهي همه فرشته هاي كوچولو صحيح وسالم بمونن. يا ارحم الراحمين ارحم لي الينا
مامان هانا
16 آبان 91 17:12
سلام عزیزم
خیلی خوشحال شدم که اومدین خونه و اون کابوس تلخ برای دخمل گلت به پایان رسیده .امیدوارم همیشه اینجا پر باشه از خاطرات شیرین الینا کوچولو


سلام لیلا جون
مرسی عزیز دلم که از اونور دنیا هم به فکر الینای من هستی روی ماه دختر گلت را ببوس
مامان کیان
16 آبان 91 18:00
سلاااااااااااااااااااام منا جونم.خیلییییییییییییییی خوشحالم کردی دوست خوبم.الهی فداش بشم که انقدر دختر ماهیه.عزیییییییییییییییزم خداروشکر الهی دیگه هیچ وقت غم تو دلت نشینه خدایا شکرت که دوستم خوشحاله
صبا
16 آبان 91 19:23
يا ارحم الراحمين ارحم لي الينا موناااااااااااااااااااااااانمیدونی چقدرخوشحال شدم.خدایااااااااااااااااااااممنونم که صدای موناروشنیدی.ممنونم که صدای همه ماروشنیدی.موناجونم خیلی واستون خوشحالم.یادته گفتم به زودی اشک شوق توی چشمات میاد.واست خوشحالم دوست صبورم.امیدوارم الیناروزبه روزبهتروشاداب تربشه ودیگه هرگزپاش به بیمارستان بازنشه.ازطرف من ببوسش
یه مامان
16 آبان 91 19:59
خدارو شکر .خدا رو شکر .ایشالا هر روز بهتر شه.مواظب خودت باش
ملی مامان میکاییل
16 آبان 91 21:42
مونای عزیزم هر شب می اومدم اینجا تا ببینم ازت خبری شده یا نه ، بسکه هر لحظه به یادتون بودم امشب که دیدم نوشتی تولدی دوباره از خوشی نمی دونستم چجوری پستت رو بخونم الهی که دیگه هیچ وقت راهی هیچ دکتر و بیمارستانی نشین خدایا ممنونم خدایا مرسی منتظرمون نذار دیگه زود به زود بیا
مامان ساینا
16 آبان 91 23:25
مامان قوی سلام خیییییییییییییییییلییییییییییییییییییییییی خوشحالم. دوستای خوب. دعاهای خوب. انرژی مثبت و از همه مهمتر خدای بزرگ. همه دست به دست هم دادن تا الینا جونم خوب بشه. الهی همیشه سالم باشه. همیشه خدایا بزرگیتو شکر. نمی دونم حکمتت چی بود اما می دونم تو بهترینی. بنده من بدون من از رگ گردن به تو نزدیکترم و صداتو می شنوم. همیشه با تو هستم. خالقم ممنونم. روی ماهشو ببوس.
الی مامی غزل و آوا
17 آبان 91 2:02
خدایا هززززززار هززززززار مرتبه شکرت مونا خدا شاهده اشکام داره میریزه ولی دلم خیلی روشن بود ایندفعه عزیزم خدا جونم شکرت ایشالله که همه کوچولوها شفا ببینن مواظب مو حناییمون باشی مونا خانومی
سمیه دختر عمه
17 آبان 91 9:27
سلام از خبری که خوندم خیلی خیلی خوشحال شدم ان شالله بهتر بهتر از قبل بشه الینا را برام ببوس .
شبنم
17 آبان 91 9:35
نمی دونم کامنتم برات ثبت شد یا نه؟
ترنم
17 آبان 91 12:41
منا جون واقعا با خوندن این خبرت از خوشحالی دارم اشک میریزم خدایا شکرت که این مامانو تنها نذاشتی و پاداش صبرشو دادی منا جون بی صبرانه منتظر خبرایه خوشتم عزیزم ایشالله دیگه هیچ وقت سر و کارتون به دکتر و بیمارستان نیفته آممممممممممممییییییییییییییین
فرشته ام "امیرحسین"
17 آبان 91 15:05
خدا رو شکر عزیزم انشاله این آرامش همیشگی باشه و نه شما و نه هیچ مادر دیگه ای درد و رنج بچه شو نبینه .ممنون خدای مهربون ممنون و بیماری ها رو از فرشته های ناز کوچولوت دور کن . الینا جون رو هزارتا ببوس
مامان محمد و ساقی
17 آبان 91 18:16
سلام مامانی.ایشا... روز به روز بهتر هم میشه.شما قوی باشو با انرژی بذار دخترت هم ازت روحیه میگیره و خوب میشه.خدا با شماست
مامی امیرحسین(فاطمه)
17 آبان 91 19:14
منای عزیزم
کاش میشد اشک رو نوشت...تا بدونی الان چی میخوام برات بنویسم...
یادم نمیره که روز عرفه هر چی که میخواستم از خدا بخوام فقط الینا میومد جلوی چشمام...فقط الینا رو میخواستم...روز عید قربان میخواستم از امام رضا عیدی بگیرم...نتونستم چیزی جز سلامتی الینا ازش بخوام...باورم نمیشه ...به امام رضا گفتم یا امام رئوف ....منا اومده اینجا و دل شکسته برگشته...بذار برم بهش بگم که امام مهربون ما دل هیچکسو نمیشکنه...بذار برم بهش بگم که اگه مدتی طول کشیده تا حاجتشو بگیره برای آزمایش الهی بوده...این بار که مشهد بودم همش منا بود و الینا که جلوی چشمام رژه میرفتن...میخواستم از غذای حضرت برات بفرستم که روز آخری که مشهد بودم دیدم پست گذاشتی که میری بیمارستان...گفتم شاید نرسه به دستت و خراب بشه...
خدا رو شکر منا جون...خدا رو شکر...چقدر دلم میخواد اون عروسک نازنینو بغل کنم و ببوسم و این اشکامو که امون نمیدن رو تو آغوشش آروم کنم...


عزیززززززززززززززز دلمی فاطمه جون
قربون مهربونیات برم فاطمه جون
الان که نظرت را خوندنم اشک تو چشام جمع شده و الینا هم توبغلمه ااز طرف تو اینقد بوسیدمش و بهش میگفتم اینا از طرف خاله فاطمه است

نمیدونم به چه زبونی از تو و این همه محبتی که در حق من و دخترم کردی تشکر کنم
با بند بند وجودم از خدا آرزوی سلامتی برای تو و شوهرت و امیر نازنینت دارم

فاطمه جان تو باعث شدی من دوباره امام رضا را صدا بزنم
یا امام رضا همه بچه های مریض را شفا بده
یا امام رئوف دل هیچ مادری را نشکن
وقتی نوشتی که میخواستی از غذای نذری واسم بفرستی آروز کردم پیشم بودی و میامدم دستهای مهربونت را میبوسیدم
فاطمه جان همیشه یه مهربونی و یه معصومیت خاصی تو چهره امیر حسینت هست که میدونم بخاطر دل پاک مادرش و شیر پاکی که خورده

امیر حسین شیر مادر حلال حلالت باد

میبوسمت و بی صبرانه منتظر روزی هستم که از نزذیک روی ماهت را ببینم و امیرت را به آغوش بگیرم
مامان صفا
17 آبان 91 19:21
نمی دونم چی بگم از خوشحالی بزور جلوی اشکام گرفتم یه وقت ناشکری نشه باید خندید باید فقط شادی کرد خدایا شکرت، وقتی فهمیدم میری بیمارستان همش دعایی که گفته بودی رو تو ذهنم میاوردم و تو نمازم می خوندم.. خدایا دل همه مادرهای منتظر شفای بچه شون هستن شاد کن.. مونا جون مراقب خودتون باشید..هزار هزار الله اکبر
مائده(دختر خاله ی الینا)
17 آبان 91 21:07
سلام عشقم
تواین مدت سر میزدم به وبلاگ اما طاقت نمیوردم بس که هر بار این صفحه باز میشد تو وجوجه ات ناراحت بودین.
این بار شکرخدا،شکرخدا،شکرخدا این جوجه ی موحنایی ما دوباره شادی رو بهمون هدیه داده
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای اگه شماها بدونین این فسقلی چه تودل بروشده...چه خانمی شده... چه جییییییییییییییییییییییییگری شده "ماشاالله"
وای خدا ممنونتم که جواب دعای همه رو دادی ودل کل این خانواده رو شاد کردی
مامان من که اگه یه روز به منا زنگ نزنه و به مامان الینا نگه:دخترم چه طوره؟ شب خوابش نمیبره{بس که این جوجه خوشکله مارو تحویل نمیگیره دیگه}
خلاصه ی کلام...خوشحالم براتون زییییییییییییییییییاااااااااااااااااااااااد
ومخلص خدای خوب ومهربونم هستم....خدا خیلیییییییییییییییییییییییییییی بزرگی
مواظب خودتون باشید...دوستون دارم



عزیز دلمی مائده جون

تو و مامانت و بقیه خاله ها تو بیمارستان خیلی زحمت کشیدین و یه لحظه هم من و الینا را تنها نذاشتین
انشالا الینا بزرگ میشه و محبت همه را جبران میکنه بهشم میگم که تو میخواستی لب تابت را واسش بیاری!
محيا كوچولو
17 آبان 91 21:33
خدا رو هزار مرتبه شكر. خيلي خوشحال شديم. به اميد روزهاي پر از شادي و دلخوشي
آیهان فرمانروای ماه
17 آبان 91 22:37
الینا جون خیلی خوشحالیم که خوب شدی و خدا را هزاران مرتبه شکر می کنیم. انشااله دیگه هیچ وقت مریض نشی و بیمارستان نری. همیشه شاد و سلامت باشی
مينا مامان ماهان
18 آبان 91 0:01
سلام واي كه نميدوني چقدر خوشحال شدم.خدايا شكرت.انشاالله كه الينا جون براي هميشه سالم و سلامت باشه نميدوني چقدر خوشحال شدم عزيزم
مامان ایلیا
18 آبان 91 0:47
سلام منا جون مدتی که به خاطر دیسک گردنم که دوباره اوت کرده نت نمیام ولی یه روز دم غروب همینجوری انگار که 1000 نفر بهم گفتن بیام و از تو ودخترت خبر بگیرم همون وقت اذون داده بودنو میخواستیم نماز بخونیم تا پستتو خوندم به شوهرم گفتم بیاد تا پستتو براش بخونم تا آخر پستت مثل ابر بهاری گریه میکردیم شوهرم که بلافاصله رفت 2 رکعت نماز برا شفای الینا جون خوند الهی 1000 بار شکرت ایشالله که الینای عزیز دیگه رنگ هیچ بیماریو نبینه برای ایلیای منم دعا کن تو نوار مغزیش احتمال تشنج هست ولی دلم نمیاد بهش دارو بدم از عوارضش میترسم



وای خدای من چقدر خوشحالم از داشتن دوست خوبی مثل تو که تو اون وضعیتی که داشتی به فکر الینای من بودی انشالا که خودت و شوهرت و ایلیا جون همیشه سلامت باشید

عزیز دلم انشالا که ایلیا سالم باشه و هیچ مشکلی نداشته باشه اما اگه دکترش واسش دارو تجویز کرده هیچ کوتاهی نکن ببین گلم عوارضی که ممکن تشنج روی سلولهای مغز بذاره خیلی بیشتر از عوارض این داورهاست دقیقا یادم نمیاد بهم گفته بودی ایلیا چند وقتشه؟ سعی کن روزانه بهش غذاهای مقوی بده آبمیوه یادت نره چون داروها باید از بدنش دفع بشن و تو کلیه هاش رسوب نکن مایعات زیاد بهش بده
اما به هیچ وجه به هیچ وجه داروهاش را قطع نکن چون عوارض تشنج بیشتره . تو الا در مقابل ایلیا مسئولی و به عنوان یه مادر وظیفه داری بهترین کار و اونم عمل به توصیه دکترهاست را انجا بدی
منم وقتی الینا تازه شروع به خوردن دارو کرده بود هزار و یک فکر به ذهنم میرسید حتی بعضی وقتا به سرم میزد تا داروهاش را قطع کنم و یا کمشون کنم اما جراتش را نداشتم اینقد تو اینترنت در مورد عوارض دارو ها و آسیبهایی که ممکن تشنج به مغز بچه ها بذاره خونده بودم و با توجه به تاخیر که توی رشد الینا هست و الا از هم سن و سالاش خیلی عقبه همش نگران بود که نکنه خدایی نکرده مغزش آسیب دیده باشه هر وقت میرفتم دکتر به دکترش میگفتم اما اون خاطرنشون میکرد که وظیفه اصلی ما الان کنترل تشنج هاست و بعد از از بین رفتن تشنج به مرور دوز دارو را کم میکنیم و باید حدود 2 سال از آخرین تشنج بگذره تا داروها را کم کرد و قطع کرد و اکثر بچه های تشنجی تاخیر دارند که با مرور و با کاردرمانی بر طرف میشه

پس عزیز دلم خواهشا اصلن اصلن داروهاش را قطع نکن
نسرين
18 آبان 91 7:59
خوشحالمون كردي خانمي آرزو دارم هميشه خوشحال باشي.
مامان نیایش
18 آبان 91 9:25
منای عزیزم اشک توی چشمام نمیذاره هیچی بنویسم خیلی خوشحالم گلم خیلی همیشه براتون آرزوی سلامتی و تندرستی کامل دارم به خدا اگه بدونی چه قدر روز عرفه یادت کردم یاد الینای گلم خدا رو شکر خدا رو هزار بار شکر خدا رو هزاران بار شکر شکر
حیفا دختر عمه منا
18 آبان 91 10:13
منای عزیز خیلی خیلی خیلی خوشحال شدیم این روزا خبر سلامتی الینای عسل برامون از همه چیز مهمتر بود خدارو شکر دعامون مستجاب شد از طرف من از دو تا لوپش ببوسش
محيا كوچولو
18 آبان 91 23:16
سلام خاله جوني ما هم امروز از خوندن اين شادي نامه شما خوشحال شديم الهي هيچ وقت تكرار نشه اين اتفاقايي كه اين جند ماه به اليناي عزيز گذشت منم اين دوهفته يه كم سختي بيمارستان و رگ گرفتن و... چشيدم و اشكاي ماماني و نگراني بابايي رو ديدم و همگي ياد سختي هاي شما هم بوديم. خيلي خوشحال شديم
رادین
19 آبان 91 11:32
خدا جوووونم شککککککککررررررررررت
Mr AZARAKHSH ot89shahid beheshti
19 آبان 91 13:33
سلام مامان مهربون ازآشنایی با شما خیلی خوشحالم حتما بازهم بهتون سرمی زنم خوشحال میشم شما هم افتخاربدید و به ما سربزنید و از نظرهای مفیدتون و ازحرفهای خوبتون مارو بهره مند کنید. موفق باشید مامانی عزیز
مادر سپید
19 آبان 91 20:04
م منا جان.خوشحالم حال عروسک خانم بهتره الله بهتر هم میشه... من هنوز دارو پیدا نکردم..خیلیم دنبالش بودم.دوتا بسته هفته دیش از داروخانه دکتراشرفی گرفتم.داروخانه زر.شما از کجا گرفتی؟اگر خاسام از خارج بگیرم برای شما هم سفارش بدم؟کامنت بزار برام. . دخترتو ببوس مراقب خودتم باش.
مادر سپید
20 آبان 91 10:09
چه پیشولی شده الینا ! دیشب به زحمت وبلاگا رو باز میکردم ندیدم عکسشو !
برای دارو بهم ایمیل بده ایمیلم رو توی لینک این کامنتم گذاشتم تا بتونم شماره تماسم رو بهت بدم. شماره حساب بده بعد بهت آدرس میدم . خیلی ضروری شده برام روزی دو تا میخوره و الان سه تا بیشتر ندارم .. بعد اینکه بهم بگو نسخه هم میخواد یا با نسخه ی الینا میگیری ؟ یه نکته مهم اینکه قوطی دارویی که لینک کردم رو دیدی ؟ همونه ؟ ال کارتینین ۱ گرمی ؟؟؟؟ ویال های زرد ؟؟؟ قوطی سفید یا خط های سورمه ایی ؟؟ اگه همونه دل ضعفه گرفتم از خوشی !!!


دقیقا همونی که تو دنبالش میگردی و منم تمام داروخانه های اهواز را گشتم تا واسه الینا پیدا کردم !
مادر سپید
20 آبان 91 10:11
دیشب کیبوردم ایراد داشت چقدر غلط غلوط تایپیدم !!!
صبا
20 آبان 91 10:36
خوشحالم که خوشحالی مونای عزیزم.الیناواسه همه مون عزیزه وواسه سلامتیش همیشه دعامی کنیم.دوستتون دارم وزندگی سرشارازشادی ولبخندبراتون آرزومیکنم.
مامان تارا و باربد
20 آبان 91 11:29
خدارو هزار مرتبه شکر که سلامتی این فرشته رو بهش برگردوند امیدوارم گل لبخند همیشه بر لبانتان شکوفا باشد
مریم مامان عسل
20 آبان 91 15:41
من کاش میتونستم حال الانومو برات توصیف کنم. فقط همینقدر بدون که دارم از خوشحالی میلرزم بخدا تا چشمم به تیتر این پست افتاد تمام تمام بدنم مورمور شد!!!! اصلا یه حالیم ها!!!! خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت الینای کوچولوی ما دوستت داریم عزیزممممممممممممم الهی شکر شکر مرحمتت ارحم الراحمین. وای منا دارم گریه میکنم.
مامان نيروانا
21 آبان 91 7:43
دقيقاً همين 10 روزي كه اين دور و برا نبودم، اينهمه اتفاق قشنگ افتاده منا!!!!!!! من الان گيجم،‌فقط اين جيغ بنفشِ من رو داشته باش از فرط شوق تا برگردم و حسابي ماچت كنم مناي من. عاشقتم با اليناي دوباره متولدت و اون خدايي كه خودِ عشقه
مامان ماني جون
22 آبان 91 13:11
عزیزم اون پای کوچولوت
منا جون منو کشتی به خدا
گریه امونم نمیده
قربون اون انگشتات که خونیه فدات شم الهی
بمیرم برات چه جوری طاقت آوردی


عززززززیز دلم قربون دل مهربونت
مامان پریسا
22 آبان 91 15:50
خدایا شکرت.خیلی خموشحال شدم مونا جون. خدا بزرگه و جواب میده ایشالله.
azar
24 آبان 91 0:04
baratoon yeh mess be sorat privat ferstadam


عزیزم خوندمش واقعا متاسفم شرایط سختیه
دکتر اینبار هم قبول نکرد الینا را ببرم کاردرمانی و گفت فعلا تا پایان تزریق آمپولها صبر کنیم و گفت فعلا تو خونه باهاش کار کنید !
مامان مهبد كوچولو
24 آبان 91 9:02
سلام عزيزم . الحمدلله كه مشكل اليناي عزيزتون حل شده . اميدوارم كه خدا هميشه همراهش باشه
مامی مائده
26 آبان 91 0:02
خیلی خوشحالمممممممم منا جون خیلییییی ایشالا که دیگه الینا جون هیچ وقته هیچ وقت تشنج نکنه و همیشه سلامت باشه
مریم مامان بردیا
30 آبان 91 21:34
خدا رو شکر ، بی اندازه خوشحال شدم عزیزم . ان شاءاله همیشه سلامت باشید.
مامان آرشیدا کوچولو
21 آذر 91 15:46
خدا جونم شکرت که این فرشته ناز ما خوب شد افرین به این مامان صبور و پر طاقت تولد نفس زندگی تون هم مبارک خصوصی داری دلبر