الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

لبخند زندگی!

سلام دوستای خوب جای همتون اینجا خالیه امروز از ساعت 4 صبح که الینا گلی بیدار شد و نخوابید ونذاشت من یه ساعت اضافه بخوابم ، داشت بارون میبارید تاااااااااااااا همین حالا! عجب هوایی شده پاییز و بارون سرما یهویی اومد و مهمون اهوازیها شد! تا یه روز قبلش کولر میزدیم و آستین کوتاه تن الی جون میکردم یه روز صبح بیدار شدیم دیدم وووای چه سرمایی !با شال و کلاه و کاپشن باید بردمش پیش مامان جونش!     چند تا خبر جدید دارم که نمیدونم اول کدومشون را بگم ؟!!! خبر اول اینکه : بالاخره الینا بی دندون ، دو تا دندون فینگیلی تو دهن کوچولوش جوونه زدن! فرشته من ، مرواریدات مبارک عسسسیییییسم! همیشه وقتی پستهای بقیه مامانها خصوصا پ...
3 آذر 1391

خدایا تنهامون نذار

دیشب الینا نوبت دکتر داشت قبل از اینکه بریم نماز خوندم و بعد از نماز از خدا خواستم اینبار که میریم دکتر یه راهی را جلوی پامون بذاره تا الی جونم شفای کامل پیدا کنه و از شر این تشنجهای خبیث! رها شه دوساعتی تو مطب معطل شدیم نوبتمون که شد دکتر الینا را معاینه کرد و منم شرح حالی از این چند وقت و حالتهای خفیفی که از تشنج الینا بود را به دکتر گفتم . متاسفانه اینبار هم وقتی دکتر با چکش کوچکش به زانوها و کف پای الینا میزد هیچ عکس العملی و یا دردی را نشون نمیداد . دکتر پرسید وقتی بیمارستان بستری بود آمپولی بهش تزریق شده؟ گفتیم نه .  دکتر گفت: پس یه سری آمپول خارجی برای کنترل کامل تشنج باید تزریق کنه  و بخاطر هم...
7 آبان 1391

دختر مو فرفری من!

از روزی که سرما خوردی تا حالا آبریزش بینی شدید پیدا کردی و صدات گرفته و مردونه شده! دو روز پیش دوباره بردمت دکتر و گفت که آلرژی داری و به جای داروهای سرما خوردگی شربت کتوتیفن خارجی اش را نوشت . اما زیاد تاثیری نداشته و بیشتر وقتا بینی فینگیلیت کیپه و نمیتونی راحت شیر یا غذا بخوری و من و تو همش با هم درگیریم چون تو از فینگیر خیلی بدت میاد و هر وقت قطره میریزم و میخوام تمیزش کنم گریه میکنی . قربون اون صدای گریه ات برم عزیز دلم . میدونی مامانی چند ماه بود صدای  گریه ات را نشنیده بودم . یادم میاد اولین باری که بقیه هم صدای گریه ات را شنیدند حدودا یکماه پیش بود خونه مامانم بودم و آخر شب بود و خوابت میومد تو بغل خاله مریمت بودی و میخواستی ب...
3 آبان 1391

دهمین ماهگردت مبارک

لبخند تو معجزه است   معجزه کن دوباره  بذار دوباره مهتاب  رو خاک شب بباره بذار که خاک تشنه نگاهت را بنوشه شب با طلوع چشمات وقت سحر بپوشه معجزه کن دوباره   وقتی که بی قرارم وقتیکه بی حضورت آرامشی ندارم  تو لحظه های تردید اسم منو صدا کن  از این سکوت دلگیر قلب منو رها کن با بمون که فردا سهم من  و تو باشه  اندوه لحظه هامون با بودنت فنا شه لبخند تو صدامو میبره تا ستاره دوباره شعله ور شو معجزه کن دوباره تا انتهای هستی همراه باش و هم پا ای همصدای دیروز با من  بیا به  فردا یه لحظه یه ترانه با من بمون و سر کن این لحظه های تلخ را با خنده بی اثر کن  ...
10 مهر 1391

به نیت شفای همه کوچولوهای بیمار . بسم الله...

بعد از اونهمه روزهای سخت ، روزنه امیدی توی دلم باز شده خدایا شکرت. الینا را بردم تهران و به سختی تونستم از دکتر غفرانی اولین متخصص مغز و اعصاب اطفال یه وقت ویزیت بگیرم  . دکتر غفرانی همه داروهایی که تا حالا به الینا میدادم و تشنجش را برطرف نکرده بودند را رد کرد  و بهم گفت که الینا بدترین نوع تشنج را داره و دوره درمانش ممکن طولانی بشه و  یه سری داروی جدید تجویز کرد و خدا رو هزار مرتبه شکر از روزی که  الینا داروهای جدید را مصرف میکنه دیگه تشنج نکرد  و من همش افسوس میخورم چرا زودتر از این الینا را نبردم تهران و چرا هر وقت به دکتر عزیزی میگفتم که الینا را میخوام ببرم تهران با اطمینان کامل بهم میگفت : میخوای برو تهران ا...
20 ارديبهشت 1391
15517 1 47 ادامه مطلب

فرشته کوچولوی من،معجزه زندگی من ،بخند!

  سه هفته از شروع مریضی الینا میگذره . این سه هفته بدترین لحظات زندگی من بودند هر روز صبح که از خواب بیدار میشم آرزو میکنم همه این اتفاقها یه کابوس وحشتناک بوده که تموم شده  اما واقعیت تلخی که انگار تمومی نداره!    19 فروردین روز نحسی بود باید از الینا نوار مغز میگرفتن موقع گرفتن نوار خانمی که مسئول بود حاضر نشد به الینا داروی خواب آور بده و بهانه اش این بود که شما آخر وقت اومدید و من نمیتونم تا بیهوش شدن بچه تون صبر کنم!الینا رو گرفتم بغلم و نشستم روی تخت و اون خانوم با سنگدلی تمام شروع کرد به چسبوندن پیچ و مهره(اسمشون را نمیدونم چیه) و یه کش را محکم چسبوند به سر الینا و الینای من که تا حالا هیچ وقت کسی صدای گ...
9 ارديبهشت 1391

100 روزگی الینا جون

عزیز دلم الینا جون روزشمار زندگیت 3 رقمی شد. فرشته کوچولوی مامان اینروزها چقدر زود میگذرند انگار همین دیروز بود که من و تو و بابانویدت به خونمون برگشتیم وزندگی 3نفرمون را شروع کردیم. با وجود نازنین تو زندگیمون شیرین و شیرینتر میشه .  وقتی در آغوشم هستی و من نگاهت میکنم و تو با اون چشمهات و نگاهت که من عاشق چشمهات هستم نگاهم میکنی با خودم میگم یعنی واقعا این کوچولو دختر منه؟همیشه تو خیالم آروز داشتم که یه دختر کوچولوی ناز داشته باشم و باورم نمیشه که خدا  هدیه ای به این قشنگی به من داده ، هدیه ای که من برای نگهداری از اون حاضرم جونم را فداش کنم . ای خدای مهربان تو را سپاس که مرا لایق مادر شدن دانستی و من به شکرانه اش تمام سعی...
22 اسفند 1390

دختر دارم چه دختری!

این چند وقتی که فرصت نشد بیام اینجا اتفاقهای زیادی افتاد اولیش ومهمترینش اینکه من و الینا به اتاق خوابمون برگشتیم! تو این مدت گهواره الینا رو گذاشته بودم تو اتاق پذیرایی و منم کنارش رو مبل میخوابیدم اما حدود دو هفته است که الینا شبا تو تختش میخوابه و منم کنارش اما تو تخت دونفرمون میخوابم اولین شب من تا صبح نخوابیدم هی بلند میشدم میرفتم بالا سرش و چکش میکردم میرفتم سراغ بخاری زیادش میکردم مبادا سردش بشه اووووووه بساطی داشتم تا صبح! دومین هم اینکه الینا جون به کتاب خوندن علاقه داره و من هر وقت فرصت کنم کتابهای شعری که خاله شهلا جونش خریده را میخونم و الینا با یه ذوقی به عکسهاش نگاه میکنه و هم نوا با شعر خوندن من از خودش صدا در میاره!این خصلت...
30 بهمن 1390