شبهای تب دار تو
الینای ِ من عسلی ِ مامان فرشته کوچولوی مامان روزهای سختی رو با هم گذروندیم ، خیلی وقته اون خاطرات تلخ رو فراموش کردم و دیگه مثل گذشته شبها قبل از خواب با مرور اون روزهای سخت اشک تو چشام جمع نمیشه به گذشته که برمیگشتم گاهی دلم واسه خودم میسوخت ، گاهی باورم نمیشد اون همه سختی رو چطور تحمل کردم ! یکه و تنها! هر چی بود گذشت ، تو بزرگتر شدی و من با سختیهایی که دیدم قویتر از قبل! و امید و توکلم به خدا بیشتر از همیشه . هفته اول خرداد هفته سختی بود برای تو عزیزکم ، سه شنبه 30 اردیبهشت تا صبح نتونستی تو خواب راحت نفس بکشی و از راه دهان کوچولوت با ص...