الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

شبهای تب دار تو

  الینای ِ من  عسلی ِ مامان فرشته کوچولوی مامان روزهای سختی رو با هم گذروندیم  ، خیلی وقته اون خاطرات تلخ رو فراموش کردم و دیگه مثل  گذشته شبها قبل از خواب با مرور اون روزهای سخت اشک تو چشام جمع نمیشه به گذشته که برمیگشتم گاهی دلم واسه خودم  میسوخت ، گاهی باورم نمیشد اون همه سختی رو چطور تحمل کردم ! یکه و تنها! هر چی بود گذشت ، تو بزرگتر شدی و من با سختیهایی که دیدم قویتر از قبل! و امید و توکلم به خدا بیشتر از همیشه .   هفته اول خرداد هفته سختی بود  برای تو  عزیزکم ،   سه شنبه 30 اردیبهشت تا صبح نتونستی تو خواب راحت نفس بکشی و  از راه دهان کوچولوت با ص...
13 خرداد 1393

یا حسین (ع)

 محرم و  پرچم هایی که مزین به نام متبرک امام حسین (ع) و ابولفضل عباس(ع) و مراسم سینه زنی و زنجیر زنی و صدای سنج و دمام دسته های بوشهری و اون ریتمشون که  شنیدن صداش قلبم تند تند میزنه ، مراسم طفل شیرخواره علی اصغر ، مراسم تاسوعا ، پختن نذری روز تاسوعا ، سینه زنی های عاشورا ، شام غریبان و روشن کردن شمع و طلب حاجت همه و همه اینها بوی محرم میدن ، بوی کربلا ، یاد و خاطره اون باری که برای اولین بار و فقط همون یک باردستم به ضریح متبرک امام حسین (ع) رسید ، یاد اون شب آخر وداع توی حرم ابولفضل عباس (ع) که همه کاروانهای ایرانی جمع شده بودند و با صدای بلند طلب عفو و بخشش میکردن و عاجزانه میخواستند که یه بار دیگه بتونن...
25 آبان 1392

واکسیناسرخک

از اونجایی که الینای ِ من خیلی خیلی تو واکسن زدن خوش شانسه !  از اونجایی که من همیشه باید خوشحال و خوش و خندون باشم! از اونجایی که هر چی بلای ِ بدِ مالِ آدمهای خیلی خیلی خوووشبخته! الینا یک هفته بعد از زدن واکسن یکسالگی سرخک گرفت! ای خدا من اگه نخوام دخترم واکسن بزنه گناه کردم!  روز یکشنبه الینا از صبحش تب داشت و اول فقط گونه هاش قرمز شده بودند و کمی هم پشت گوشش بود من فکر کردم که شاید  تبش بخاطر دندون در آوردنش باشه  و از اونجایی که قبلا بخاطر بزاق دهانش گونه هاش سرخ شده بودند اصصصصلن به ذهنم نمیرسید که اینها همه نشون دهنده سرخک باشن  تا اینکه شبش تمام بدنش دونه های قرمز زد و دو رو...
19 تير 1392

سفر به مشهد مقدس

جمعه شب پرواز کردیم و رفتیم به سمت حرم امام رضا(ع) .   ٤ روز اونجا موندیم    ٤ روزی که لحظه به لحظه اش برام خاطره ست و پر از احساس خوب   شور و حسی که  در اون مدت داشتم را با هیچ واژه ای نمیتونم توصیف کنم   اولین شب ، بعد از رسیدن به هتل و استراحتی کوتاه قصد رفتن به حرم کردیم ، با اینکه ساعت از نیمه   شب گذشته بود اما هر کاری کردم الینا نخوابید ، گویی دلش خبردار شده بود و مشتاق  زیارت بود   ما هم تسلیم شدیم و الینا را سوار کالسکه اش کردیم و به سمت حرم رفتیم .   وارد حرم که شدیم الینا با کنجکاوی اطراف را نگاه میکرد و حتی حاضر نمیشد که تو کالسکه تکیه بده و &nbs...
8 تير 1392

سه روز قبل از عید

این قسمت از خاطرات دفتر زندگیت رو تردید داشتم برای نوشتنش اما مینویسم تا بعد که بزرگ شدی بخونی و بفهمی تو  سال ٩١   چه پوسسسستی از من کندی فینگیل خانوم!!!! گفته بودم که بعد از واکسن سرخک ، سرخک گرفتی و خیلی حالت بد شده بود و و و و و و   یه بار برای معاینه بردمت دکتر اطفال که گفت داروی خاصی نباید مصرف کنی و باید صبر کرد تا دروه اش طی شه ما هم گفتیم چشم ! اما بی قراریهای تو  غذا نخوردنت بی حال بودنت یه طرف آبریزش شدید سرفه های ناجور و کیپ بودن بینی خیلی اذیتت میکردند . تا مجبور شدم ٢٧ اسفند بازم ببرمت دکتر اما نه دکتر قبلی یه متخصص دیگه . دکتر اسد پور .  اینبار هیچ نشونه ای از سرخک تو بدنت نبود و تمو...
22 ارديبهشت 1392

تعطیلاتی که داشتیم

تعطیلات عید و تحویل سال را با بی حوصلگی و خستگی شروع کردیم . از اینکه نتونسته بودم سفره هفت سین را پهن کنم خیلی ناراحت بودم  از سال ٩١ خاطره خوشی برامون نمونده بود و همونطور که گفتم موقع سال تحویل تنها آرزوم سلامتی برای الینا و آرامش برای من و نوید بود. چند روز اول عید را بیشتر خونه موندیم چون اول نوید و بعد از اون من سرما خورده بودیم و الینا هم هنوز سرفه ها  و آبریزش بینی را داشت و بیاد هر ١٢ ساعت ٣ سی سی شربت سفکسیم میخورد و تا ٤ عید الینا حالش خوب شد اما من و نوید هر کدوم دوبار رفتیم درمانگاه و هر سری کلی شربت و کپسول و آمپول! نوش جان کردیم !   کلید خونه پدر شوهر دستمون بود و اونا از اول عید رفته بودن مسافرت ما هم...
2 ارديبهشت 1392

کلیک ...

چند وقت پیش فیلم click را دیدم که یه فرشته میاد و به هنرپیشه فیلم یه کنترل میده و بهش  میگه هروقت دوست داشتی میتونی با فشار دادن دکمه های عقب و جلو و استپ  زندگیت را برگردونی عقب و یا جلو و یا لحظه را نگه داری اوایل فیلم هنرپیشه برای یاد آوری  خاطرات خوب زندگیش Backward کلیک میکرد و خاطرات خوش گذشته را میدید ، بعد از مدتی  که دوران سخت زندگیش شروع میشه و برای خلاصی از بدبختیهاش روی forward کلیک میکنه  و  تموم سختیها را در عرض چند ثانیه میگذرونه و ...   اینروزها داشتن اون کنترل یکی از آرزوهای بزرگ من شده :   - وقتی میرم دکتر و از دکتر مومن میپرسم کی میشه الینا داروهاش ...
19 اسفند 1391

بالاخره زدیم!!!!

دیشب بعد از خوابیدن الینا ساعت ١٢ شب!!! با نوید نشستیم فیلمهای نوزدای الینا را دیدیم . وای این دخمله چقدر کوشمولو بود باورم نمیشد! سایز لباسهای تنش صفر بود  با اینحال بازم آستیناش بلند پاچه های شلوارش تا شده و یقه پیرنش گشاد ! فینگیلی من ! اینقد دوتاییمون ذوق کردیم صدای گریه های ریز ریزت که مثل بچه گربه های دو روزه بود رو دوباره میشنیدیم من که کلی قربون صدقه ات رفتم وای دستاشو ببین کف پاش پوست صورتیشو چشماشو که به زور باز میکرد آخی فینیگیلی مامان!!! ببین چقدی بود الان هزار ماشالا چه بزرگ شده فکر کنم بزرگ که شد ی و فیلمها و عکسهات را ببینی خودت هم باورت نشه یه روز اینقد کوچولو بودی!!!   و اما مهمترین اتفاقی که من خیلی دیر دا...
24 بهمن 1391

...در اومد از حموم گل...!

خیلی وقت که چیزی اینجا ننوشتم کلی حرف واسه گفتن و اتفاقها واسه تعریف دارم اما نمیدونم چرا نوشتنم نمیاد که نمیاد! واسه اینکه نگن واه واه واه چه مامان تنبلی!!! یه سری از عکسهای الینا رو که روز جمعه بعد از حمام با گوشی ام گرفتم را اینجا میذارم تا بعد مفصصصل بیام و از اینروزا بنویسم   اووووف ای کاش اینقد که به مزه اسباب بازیهات علاقه نشون میدی ، غذا خوردنت هم خوب بود!!!! فعلا تا بعد!   بعدا اضافه شد : دیشب یعنی 15/11/91  خیلی خیلی شب خوبی بود خیییییییییییلی!بگم ؟ بگم یا نگم؟!!! دیشب جلسه سوم کاردرمانی الینا بود کاردرمان الینا یه دختر خانوم جوون و خوش اخلاقی که هر وقت میاد خونه الینا...
16 بهمن 1391