...در اومد از حموم گل...!
خیلی وقت که چیزی اینجا ننوشتم کلی حرف واسه گفتن و اتفاقها واسه تعریف دارم اما نمیدونم چرا نوشتنم نمیاد که نمیاد!
واسه اینکه نگن واه واه واه چه مامان تنبلی!!! یه سری از عکسهای الینا رو که روز جمعه بعد از حمام با گوشی ام گرفتم را اینجا میذارم تا بعد مفصصصل بیام و از اینروزا بنویسم
اووووف ای کاش اینقد که به مزه اسباب بازیهات علاقه نشون میدی ، غذا خوردنت هم خوب بود!!!!
فعلا تا بعد!
بعدا اضافه شد :
دیشب یعنی 15/11/91 خیلی خیلی شب خوبی بود خیییییییییییلی!بگم ؟ بگم یا نگم؟!!!
دیشب جلسه سوم کاردرمانی الینا بود کاردرمان الینا یه دختر خانوم جوون و خوش اخلاقی که هر وقت میاد خونه الینا اول با دیدنش کلی ذوق میکنه و میخنده و ووووو بیایید به دیدن اما اما به محض شروع تمرینها صدای نق و نوق و اخم کردنهای خانومی ما شروع میشه و بعدشم گریه و ایما ایما کردن و با نیگاهش بهم میفهموند که من را از دست این خانوم نجات بده منم دلم کباب میشد و جلسه اول تا یه ذره الینا گریه میکرد زود بغلش میکردم و میبوسیدمش و آرومش میکردم و خداییش جلسه اول خیلی گریه کرد طوری که از شروع کاردمانی الینا پشیمون شدم آخه این طفل معصوم چه گناهی داره چرا باید واسه نشستن ، چهار دست و پا رفتن و حفظ تعادل بدنش اینقدر فشار رو باید تحمل کنه ! اما خانم ابراهیم زاده گفت که اگه میخوای الینا راه بیفته و به تمرینها جواب بده باید گریه هاش را نا دیده بگیری و کم کم اونم به این حرکات عادت میکنه و گریه مال چند جلسه اول فقط!
هر چند واسه من دیدن گریه الینا که هیچوقت از گل نازکتر بهش نگفتم و به قول باباش حسابی لوسش کردم این دختر رو! خیلی سخت بود اما باید تحمل کرد چاره ای نیست!
تمرینهای هر جلسه را باید خودم هم طی روز چند بار باهاش کار کنم یه سری رو صبح به مادر شوهرم گفتم با الینا کار میکنه یه سری دیگه رو که باید با swiss ball و حرکات چهار دست و پا رو خودم تو خونه به کمک نوید انجام میدیم که اونم داستانی داره و به راحتی الینا با مون همکاری نمیکنه و کلی باید اسباب بازی و آهنگ و موبایل و شعرهای خاله شادونه بذاریم تا خانوم یه ذره بامون راه بیاد مثلا روی سویس بال باید کله پا آویزونش کنیم تا بتونه خودش را بکشه بالا و سرش را بیاره بالا و کمرش را تقریبا صاف کنه ماهم باید هی صداش بزنیم آواز بخونیم ارگش را واسش بزنیم تا خانوم لطف کنن و یه نیگا به بالا بندازن بعضی وقتا هم واسه خودش همونجوری خم شده رو توپ بازی میکنه و اصصصصلن عین خیالش نیس که از کله آویزونش کردیم!!!!
اما از دیشب بگم که ساعت 8 شب که خانم ابراهیم زاده اومد بازم الینا کلی ذوقیدن شد با دیدنش و اما من نفسم حبس کرده بودم که الان بازم بیقراریهای الینا شروع میشه اما خدا رو شکر ایندفعه الینا خیلی خیلی همکاری کرد و هر حرکتی را ازش میخواستیم خیلی خوب انجام میداد و همش میخندید وای من اینقد ذوق کرده بودم هی میبوسیدمش ! حتی کاردرمان الینا هم تعجب کرده بود که اینقدر دخترمون خانوم شده! از پیشرفتش هم خیلی راضی بود و گفت عضلاتش داره کم کم سفت میشه و با تمرین بیشتر بهتر هم میشه . انشاالله .
وقتی جلسه کاردرمانی تموم شد من اینقد خوشحال بودم خیلی حس خوبی داشتم بعد از مدتها یه حس گم شده توی دلم بیدار شده بود . امید . امید به بهتر شدن وضعیت الینا . خدایا شکرت
اینقدر خوشحال بودم پاشدم یه آهنگ شاد گذاشتم و الینا رو بغل کردم و با هم رقصیدیم ! دلم شادی میخواست دلم خنده میخواست . خدایا شکرت . من میرقصیدم الینا هم خوشحال بود و میخندید و جیغ میکشید . خدایا شکرت .....