عمر دوباره ...!
یکشنبه صبح ساعت ٥.٣٠ با زنگ ساعت بیدار میشم قرصها و شربت داروهای الینا و قاشق دارویی اش را آماده میکنم الینا خوابیده ، بغلش میکنم میبوسمش : مامانی بیدار میشی داروت را بخوری ؟ نخیییییر فرشته ام خوابه خواب بیشتر خودش را بهم میچسبونه تو خواب ٣ سی سی از شربتش را میذارم گوشه دهان کوچولوش به زور دهانش را باز میکنم تا همه شربتش را بخوره تا حالا از شربتش نچشیدم ببینم چه مزه ایه؟ دارویی که ١٠ ماهه دارم روزی سه بار به زور میریزم ته حلقش!شربت سفید غلیظ Liskantin! همونطور که خوابه شیرش میدم معلومه گرسنه اش اما حاضر نیست چشمای خوشکلش را باز کنه و با همون چشمهای بسته به خوردنش ادامه میده
موبایلم را گذاشتم کنارم تا ربع ساعت بعدش حواسم باشه اینبار قرصش را باید با باز هم به زور بذارم تو دهانش . Topomax50 نصف صبح نصب شب! از خودم جداش میکنم تا قرصش را بذارم تو دهانش ، یه گریه کوچولو که یعنی نمیخوام میخوام هنوز شیر بخورم و من صداش میزنم الینا عسیسم صبحت بخیر مامانی ، چند بار پلک میزنه و بعد چشماش را باز میکنه و واسم میخنده همون خنده ای که با یه دنیا عوضش نمیکنم ، یه کش و قوسی به بدن نازش میده و دوباره خودش را میچسبونه بهم و شیر میخوره ، بازم یه ربع ساعت بعدش یه نصفه قرص دیگه zipex5 نصف صبح نصف ظهر یه کامل شب .بازم دوست نداری بخوری اما باید بخوری و چاره ای دیگه نداریم .
ساعت 6.20 نوید بیدار میشه ، بابایی عزیزم صبحت بخیر، تا صدای بابایی را میشنوی سرت را برمیگردونی سمتش و یه لبخند به پهنای صورتت تحویل بابات میدی و خودت را میندازی سمتش یعنی بغلم کن ، پوشکت را عوض میکنم و میخوام آماده ات کنم تا ببرمت پیش مامان جون اما تو دوست داری هنوز بغلم باشی و با گریه میگی اییمه ایییمه ! 3 روز تعطیلی کنارت بودم و هر روز صبح واسه داروهات بیدارت میکردم و بعدش شیر میخوردی و کنارم میگرفتی میخوابیدی بد عادت شدی دختر!
بهت میگم : نه عزیز دلم امروز دیگه نمیتونم کنارت بخوابم باید آماده شی بریم خونه مامان جون تو بمونی اونجا منم میرم سر کار عصری دوباره میام پیشت باشه قربونت برم ؟ میخندم تو هم میخندی .
نوید میره پایین ماشین را روشن میکنه بخاری ماشین را همینطور تا ماشین گرم شه اینروزا سوز سرما زیاد شده . منم تند تند وسایل را میذارم تو ساک الینا ظرف ناهار صبحونه میوه قاشق دارویی و شربت ال کارنتین یه دست لباس اضافی .زیپ ساک را میبندم . صبحونه نوید ناهار خودم یه موز واسه نوید یکی هم واسه من! آماده میشم الینا شال و کلاه میذارم و تو پتو میپیچونم میذارم تو صندلی ماشین .
میرسم دم خونه پدر شوهرم و الینا را تحویل مامان جونش میدم . یه دلشوره بدی دارم نمیدونم از چیه ساعت ماشین ٧.٠٥ را نشون میده زیاد دیر نشده ، میرم سمت پل سوم و بعدش جاده ساحلی یه تاکسی از پشت هی چراغ میزنه و بوغ که راه بده رد شم . نمیدونم چرا بعضی راننده های مرد انگار کسر شأنشون میشه یه راننده خانوم ماشین جلویشون باشه هی اذیت میکنن و تا راه بهشون ندی ول کن نیستن ، بیا برو آقا تمام جاده مال خودت !
میرسم به سرعت گیر یه قدری سرعت دارم و ماشین جلوییم هنوز از سرعت گیر رد نشده ترمز میگیرم نمیگیره بازم پام را محکم میذارم رو ترمز نمیگیره این ای بی اس لامصب جایی که باید بگیره جواب نمیده ماشین را میکشه یه سمند هم پشت سرم بود پیش خودم گفتم زدم به ماشین جلویی و پشت سریم هم حتما بهم میزنه چشمام را بستم و میلیمتری مونده بهش ترمز گرفت . قلبم داره تند تند میزنه دستام لرزیدن خیلی ترسیدم سرعت گیر را که رد کردم زنگ زدم به نوید ترمز ماشین خرابه چرا نمیگیره؟! با همون استرسی که بهم وارد شده بود به رانندگی ام ادامه دادم از پل پارک جزیره رد میکنم میرسم به گاردریل های وسط جاده ساحلی جایی که پیچ بدی داره و جاده باریک میشه (همیشه هر وقت از اینجا رد میشدم یه احساس بدی نسبت به گاردریل ها داشتم نمیدونستم که یه روز هیمنجا وحشتناکترین اتفاق زندگیم می افته ) سرعت ماشین را کم میکنم و دنده را میارم ٣ تا اینجا را ردش کنم پیچ اول را رد کردم و یهو نمیدونم چی شد فرمون ماشین به فرمونم نبود! هل شدم گیج شدم نمیدونم پام رفت روی گاز یا ترمز تا هردو ! نفهمیدم چی شد فقط دیدم ماشین داره دور خودش میچرخه و یه بار خوردم به جدول کنار جاده یه بار هم به گاردریل وسط جاده و هر کاری میکنم ماشین نمی ایسته و چند بار دیگه هم چرخید و منم فقط جیغ میکشیدم و اون لحظه فقط چهره الینا بود که جلوی چشمام بود و فکر میکردم الان دیگه ماشین چپ میشه و یا یه ماشین دیگه میاد با سرعت میزنه و پرتم میکنه اون سمت جاده ! نفهمیدم چطور ماشین ایستاد ترمز دستی را کشیدم و تو شوک بودم هیچی نفهمیدم فقط دیدم وسط جاده خلاف جهت بقیه ماشینا ایستادم و بقیه ماشینها دارن میان تو روم!
بعد از چند لحظه که به خودم اومدم زنگ زدم به نوید از بس جیغ کشیده بودم صدام در نمی اومد با صدایی گرفته بهش گفتم تصادف کردم و طفلک نوید اینقد ترسیده بود پرسید خودت طوری شدی؟ حالت خوبه ؟ نمیدوستم هنوز تو شوک بودم یه آقایی از ماشینش پیاده شده بود وامده بود میزد به شیشه ماشین خانوم خانوم خوبی؟طوریت نشد؟
بعد از چند دقیقه اومدم پایین و جلوی ماشین را دیدم هیییچچچچی از جلوی ماشین نمونده بود نه چراغی نه سپری نه کاپوتی هیییچ!
از دیروز همش صحنه تصادف لعنتی میاد جلوی چشمام نمیدونم چی شد هر چی فکرش را میکنم نمیتونم بفهمم چرا یهو اینطور شد منکه 2 ساله دارم این مسیر خونه تا اداره را میرم آخه چرا؟؟؟؟؟؟
فقط یه چیز را خوب میدونم اونم اینکه خدای مهربون خیییییلی بهم رحم کرد که اتفاق بدی واسه من نیافتاد وگرنه تکلیف الینا چی میشد . یاد قولی که صبح بهش داده بودم افتادم که من عصری برمیگردم پیشت عزیزم! تو اون لحظات سخت همش الینا جلوی چشمام بود اگه دیگه الینا فرشته کوچولوم را نمیدیدم ..... وای نه خدا حتی یه لحظه هم نمیتونم تصور کنم ..... خدا به الینای منم رحم کرد .
خدایا ازت ممنونم که هوام را داشتی و اون لحظه تصادف من را تو دستهای مهربونت گرفتی خدایا هیچ وقت تنهام نذار .
خدایا تو به من عمر دوباره دادی ممنونم خدای مهربون
دیروز وقتی برگشتم خونه الینا را بغل کردم اینقدر بوسیدمش سرتا پاش را بوسیدم عروسکم انگار خودش هم فهمیده بود و خوشش اومده بود هی صورتش را میچسبوند به صورتم و لبهای غنچه ایش را میذاش روی صورتم ،تموم غم دنیا یادم رفت .
بهونه زندگی من ، میدونم که خدا به تو نگاه کرد که به من دوباره عمر دوباره داد فرشته زنگی من عاششقانه دوستت دارم