الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

عمر دوباره ...!

یکشنبه صبح ساعت ٥.٣٠ با زنگ ساعت بیدار میشم قرصها و شربت داروهای الینا و قاشق دارویی اش را آماده میکنم الینا خوابیده ، بغلش میکنم میبوسمش : مامانی بیدار میشی داروت را بخوری ؟ نخیییییر فرشته ام خوابه خواب بیشتر خودش را بهم میچسبونه  تو خواب ٣ سی سی از شربتش را میذارم گوشه دهان کوچولوش به زور دهانش را باز میکنم تا همه شربتش را بخوره  تا حالا از شربتش نچشیدم ببینم چه مزه ایه؟ دارویی که ١٠ ماهه دارم روزی سه بار به زور میریزم ته حلقش!شربت سفید غلیظ  Liskantin! همونطور که خوابه شیرش میدم معلومه گرسنه اش اما حاضر نیست چشمای خوشکلش را باز کنه و با همون چشمهای بسته به خوردنش ادامه میده موبایلم را گذاشتم کنارم تا ر...
25 دی 1391

منم مادرم...!

دیشب الینا نوبت دکتر داشت . هر وقت میخوام الینا رو ببرم دکتر از صبحش استرس دارم  و نهایت این استرس و آشفتگی ذهنم میشه یه مامانی عصبی و بهم ریخته با فکرهای درهم  از واقعیتهای تلخ زندگی ، از روزهایی که بهتر از این میشد بگذرند از خاطراتی که قشنگتر از این میشد اینجا ثبت بشن  اما نیست اما نشد و نتیجه اش میشه اینکه  هر نیم ساعت یه بار آه میکشه ! آه از این زمونه که با ما راه نیومد ، اصلا بذارید بگم  یه بغضی که همیشه ته دلم مونده را اینجا  فریاد بزنم  الان دیگه الینا یک سالش تموم شده اما اما اما هزار تا اما نه میتونه به تنهایی بشینه نه میتونه بایسته نه حتی میتونه چیزی را بگیره دستش به منظور خوردن بذاره ده...
26 آذر 1391

دو دو تا چهار تا!

مرواریدهای الینا فینگیلی 4 تا شدند . 2تا پایین 2 تا بالا! که خیلی هم فینگیلیند اما تییییییز و پوست کَن! الینا هم در راستای تقویت دندونهای کوشمولوش اینروزا همش مشغول گاز گرفتنه ، قاشق غذا، ظرف غذا، لیوان آب، شیشه شیر، اسباب بازیا، انگشت مامان ، صورت بابا و.... این هفته شنبه را تعطیل کردند بخاطر ضریح امام حسین (ع) که رسیده بود اهواز ، هر چند نشد که ما بریم و از نزدیک ضریح را ببینیم و انشالا قسمت بشه به اتفاق بابا نوید و الینا با هم بریم کربلا ،  یکشنبه هم من نیومدم سر کار و موندم خونه ،  چون الینا چند روزه که دمدمای صبح حدودای 4 صبح بیدار میشه و بدنش تب داره و بیقراری میکنه سرش را میزنه به بالشت ، موهای ...
21 آذر 1391