الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

منم مادرم...!

1391/9/26 12:00
3,312 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب الینا نوبت دکتر داشت . هر وقت میخوام الینا رو ببرم دکتر از صبحش استرس دارم  و نهایت این استرس و آشفتگی ذهنم میشه یه مامانی عصبی و بهم ریخته با فکرهای درهم  از واقعیتهای تلخ زندگی ، از روزهایی که بهتر از این میشد بگذرند از خاطراتی که قشنگتر از این میشد اینجا ثبت بشن  اما نیست اما نشد و نتیجه اش میشه اینکه  هر نیم ساعت یه بار آه میکشه ! آه از این زمونه که با ما راه نیومد ،

اصلا بذارید بگم  یه بغضی که همیشه ته دلم مونده را اینجا  فریاد بزنم  الان دیگه الینا یک سالش تموم شده

اما اما اما هزار تا اما

نه میتونه به تنهایی بشینه

نه میتونه بایسته

نه حتی میتونه چیزی را بگیره دستش به منظور خوردن بذاره دهنش

حتی اونقدر انگشتاش قدرت ندارن که شیشه شیری که از نوزادی بهش میدادم را خودش بگیره دستش بخوره

کلی اسباب ابازی داره اما فقط بلده با دو دستش محکم بکوبه روشون

معنی گرفتن  دادن  هیچی را نمیفهمه

نه وقتی

باش حرف میزنم  شعر میخونم دست روی موهاش میکشم محکم بغلش میکنم میبوسمش

نوازشش میکنم  هیچ هیچ هیچ نشونه ا ی از درک این کارها نداره

چرا هر جا میرم هر کی الینا را میبینه میگه وای دخترت چرا خوابش میاد مگه الان وقت خوابشه؟

چرا این خماری لعنتی زیر چشمهات از بین نمیره ؟

این هاله سیاهی که زیر چشماته مال سن تو نیست که عزیزم؟!!!

الینا یکسالش تموم شده اما

وقتی به کارهاش و رفتاراش فکر میکنم نمیدونم اینها مناسب چه سنی هستند؟ 4 ماهگی 6 ماهگی 8 ماهگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

منم حق داشتم مثل بقیه مادر ها از لحظه به لحظه زندگی دخترم لذذذذت ببرم

منم حق داشتم  یه بچه ای سالم بزرگ کنم

واسم بخنده دلبری کنه  آهنگ که بذارم برقصه نای نای کنه با دستاش بای بای کنه وقتی اسمش را صدا بزنم جوابم را بده

الینا بابا کجاست؟

الینا بیا پیش مامانی؟!!

الینا کو منا؟

هر ماه که داروهاش تموم میشه استرس اینو نداشته باشم که نکنه این قرصش گیرم نیاد نکنه دیگه شربتش از خارج وارد نشه  ، یا اینبار که برم دکتر به دکتر بگم اضافه بنویسه تا چند ماه تو خونه داشته باشم! و  وقتی قیمت نسخه جدیدش را که دو برابر قبل شده ، میبینم به این فکر نکنم که با پول این داروها چه چیزهای بهتری میشد واسه الینا خرید اسباب بازی جدید لباس قشنگ و و و و 

کسی نیاد بگه منا قوی باش ، منا روزهای بهتری دارن میان صبر کن ، چون هیچ کس نمیتونه خودش را جای من بذاره و بدونه که من چی میکشم  هییییچچچچچچچچ کس فقط خود خود اون خدا میدونه همون خدایی که سهم سلامتی الینا را اینجوری گذاشت! ببخشید خدا اما دلم خیلی پره ، کاش با سلامتی الینا صبر من را امتحان نمیکردی آه خدا خدا خدا

دلم خیلی گرفته بود اگه این حرفا رو اینجا نمیزدم میترکید با گفتنشون یکم سبک تر شدم . همیشه وقتی یه مدت تحمل میکنم صبر میکنم  چشمم را بروی خیلی چیزا می بندم اما بعد از مدتی دیگه اون کاسه هه پر میشه لبریز میشه نمیشه بازم صبر کرد بازم تحمل کرد یا باید گریه کرد یا داد زد . دیشب گریه هام را کردم تو ماشین آروم اشکام را ریختم شب تو اتاق خواب گریه هام را کردم آرومتر که شدم اومدم باز دختر نازم را بغل کردم مثل هر شب داروهاش را به هر زور و ترفندی بهش دادم و تا ساعت 12 بیدار بود بعد تو بغل باباش خوابش برد .

و اما ویزیت دکتر:

فعلا باید تزریق آمپولها را از هفته ای یه بار به هر دو هفته یه بار ادامه بدیم و نوبت بعدی 6 اسفند

در مورد وضعیت الینا که تاخیر حرکتی داره دکتر مومن گفت باید کاردرمانی را شروع کنیم اما فعلا فقط با ماساژ و بدون  استفاده از دستگاههای برقی ، توصیه کرد که اگه بتونیم کسی را پیدا کنیم که تو خونه بیاد  و کار درمانی انجام بده بهتره بخاطر اینکه الان فصل سرما و مریضی هاست و ممکنه انجا بچه های مریض باشند . که خوب این گزینه قابل تأملیه! باید برم ببینم اول اینکه کجا مرکز کاردرمانی خوب برای بچه ها تو اهواز وجود داره و هزینه کار درمانی تو خونه چقدر میشه ؟؟؟؟ این نیز بگذرد درسته؟!

 و در مورد چیزی که این مدت همیشه وحشت داشتم

اینکه باید واکسن الینا را بزنیم . آخ این دیگه خیلی سخته بعد از واکسن 4 ماهگی و اتفاق بدی که افتاد دیگه هیچ واکسنی به الینا نزدیم . کلی با دکتر صحبت کردم که میترسم الان که تشنجش قطع شد با زدن آمپول واکسن دوباره برگرده و نمیشه فعلا نزنم و صبر کنیم تا آمپولاش تموم بشه اما دکتر قبول نکرد و گفت چون هنوز بعضی بیماریها توی کشور ما ریشه کن نشدند و احتمال ابتلای بچه ها در سن پایین به اونها زیاده باید حتما واکسن الینا را بزنیم . البته دوگانه را یعنی سیاه سرفه را نمیزنه و تا 3 روز بعد از واکسن مرتب استامینوفن بدم که یه دف تب نکنه

فکر کنم خودم باید سه روز قبل از واکسنش آرامبخش قوی بخورم تا روز واکسنش سکته نزنم!

هنوز تصمیم قطعی برای واکسن زدن و اینکه چه روزی بزنم و اصلا با توجه به برنامه واکسیناسیون الینا که فقط تا 4 ماهگی زده واکسنش چطور میشه چی را با چی میزنن؟ وای نکنه بچه ام تب کنه

نمیدونم نمیدونم نمیدونم همه چی را میسپارم به خودش اونکه اون بالا نشسته و مهربونه و هوای دخترم را داره . الهی به امید تو

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (60)

مامان یاسمن ومحمد پارسا
26 آذر 91 12:09
فقط می تونم بگم ارزوی سلامتی برای خوشگل خانم و مامان مهربون دارم
مامان یاسمن ومحمد پارسا
26 آذر 91 14:19
خصوصی عزیزم
سميرا
26 آذر 91 15:55
مطمئنم با توکل به عشق الهی خوب خوب میشه شک ندارم
مامان ماني جون
26 آذر 91 16:31
الهی بمیرم واسه اون دلت که دیگه جا نداره نمیخوام بگم صبور باش طاقت بیار به خدا توکل کن خودمو جات میذارم و میگم من اصلا توانشو ندارم اما میگم از تو بدتر هم هست نه واسه اینکه آرومتکنم کسایی هستن که دور از جون الینا یه تیکه گوشت متولد میشن آدمایی که یه گوشه ول میشن و هیچ کس نیست که بزرگشون کنه کسایی که پول یه ویزیت دکتر رو ندارن امید به بهبودیشون صفره وای اگه بدونی عمهء مانی از چه بچه هایی میگه اونوقت میگی الینای من عالیه الینا نیاز به کاردرمانی داره خوب میشه من همیشه با عمهءمانی در موردش صحبت میکنم و میگه اگه از زمان تولدش این مشکل رو نداشته و الان تشنجهاش کنترل بشه و کاردرمان مناسب و کار بلدی داشته باشه خوب خوب میشه در مورد واکسنش بگم که یه سال پیش تو بهداشته یه بچه هفت ساله اورده بودن که اصلا واکسن نزده بود و مدرسه ایراد گرفته بود و تازه شروع کردن به واکسن زدن دکترش درست گفته چون مانهی هم یه بار تبش بالا رفت و متخصصش گفت وایه سیاه سرفه هست و باید اونو حذف کرد که بعدا گفت اگه تبش زیر 48 بوده حذف نکنین و یا واکسن آزاد بگیرین مال کشورای سطح پایینن زیاد غصه نخور و قوی باش
صبا
26 آذر 91 17:10
مونای عزیزم اینبارچون خودت ازمون خواستی دلداری ندیم هیچی نمیگم وبه احترام دلت فقط سکوت میکنم.امامن مطمئنم همه این روزهای سخت میگذره والیناخوب خوب میشه.دعامیکنم برایت.
فرشته ام "امیرحسین"
26 آذر 91 21:41
منای عزیز مطمئنا هر کسی که از مشکل الینا جون مطلع میشه دلش میگیره و غصه ها و درد شما رو با تمام وجود احساس میکنه واز خدا سوالای شما رو میپرسه من که همش به این میرسم که یعنی من از خدا مهربون ترم؟حتما حکمتی هست عزیزم امتحان سختی شدی اما پاداش اون هم حتما عالی خواهد بود.نگران نباش عزیزم به سلامتی واکسنش رو میزنی و مشکلی پیش نمیاد فقط مواظب باش تب و سرما خوردگی نداشته باشه و بعد از واکسنش هم لباس نازک بهش بپوش و اگه تب هم نداره پاشویه اش کن و قطره استامینوفن بهش بده البته میگن شیاف قوی تره. ما منتظر خبرای خوبیم
yalda
26 آذر 91 22:06
عزیز دلم تو و الینای عزیزم این روزا رو به سلامت پشت سر میگذارید من مطمئنم
مامان کیان
27 آذر 91 1:15
منا چرا این حرف ها رو میزنی؟! ببین منا خداروشکر تشنج های الینا خوب شد.آروم آروم همه ی مشکلاتشم حل میشه مطمئن باش.فقط باید صبور باشی عزیزم. الینا هنوز خیلی کوچولوه و همه کارایی رو که باید انجام بده یاد میگیره.آخه بچه تازه داره خوب میشه.نمیشه که توقع داشت یهو همه کاری رو الان انجام بده. به خدا قسم همیشه به فکرتم و یه غمی رو دلم. از خدا میخوام بهت توان و قدرت بده دوست خوبم.تورو خدا ناراحت نباش.انشاالله همه چیز درست میشه.
مرضیه
27 آذر 91 13:53
حق داری دوستم ................. فقط دعا میکنم اگه لایق باشم و آرزوی سلامتی کامل الینای عزیز
مامان آراد
27 آذر 91 19:05
منا عزیزم واقعا هیچ کس نمیتونه درکت کنه من خودم رو که جات میذارم میبینم واقعا من همچین طاقتی رو ندارم امیدوارم همه چی بزودی درست بشه منا جونم همیشه بیادتونم الینا جونم رو ببوس به اندازه این مدت که ندیدمش ببوسش
مامان ساینا
27 آذر 91 20:27
سلام عزیزم. هممون یه وقتهایی می زنیم جاده خاکی. دلمون پر می شه از غصه ها. از نداشتن ها. گاهی غصه داریم حتی از بودنمون. نمی دونم چی بگم. فقط می دونم آدم ها وقتی پر می شن اشکهاشون می یاد و همه غصه های عالم می یاد تو دلشون. حق داری عزیزم. کاملا حق داری. چقدر خوبه یکی به آدم بگه حق داری ها. انگاری آروم می شه. با اینکه می دونه شاید هیچی ار دردش ندونن اما یه آرامش عجیبی به آدم می ده که نگو. صبر تنها چاره اش گل من. راهی جز این نیست. صبر و پذیرش اینکه سرنوشت برات اینو رقم زده و تو ناخواسته تو مسیری هستی که شاید هیچوقت فکرش رو هم نمی کردی. روی ماهتو می بوسم و از خدا می خوام به هممون صبر و آرامش هدیه کنه. طاقت تحمل بده. یه چیز دیگم بگم فکر نکنی گلت متوجه چیزی نیست ها. اون همه چیز رو می فهمه. اینکه به کارات اونطوری که باید عکس العمل نشون نمی ده دلیل متوجه نبودنش نیست. روی ماهتونو می بوسم. خیلی زیاد.
مامان محمد و ساقی
28 آذر 91 1:18
سلام عزیزم خوب کاری کردی که نوشتی.این حقته که بغضتو خالی کنی گلم.اینطوری سبک میشی و بهتر میدونی اراده کنی.منا جون اون سختیهای اصلی گذشتن.ایشا... روز به روز بهتر میشه
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
28 آذر 91 8:34
منا جونم میدونم خیلی سخته ولی باز هم خدا رو شکر تشنجها تموم شده و انشالله با کاردرمانی کارهای زیادی رو بزودی انجام میده. عزیزم امیدت رو از دست نده. توکلت به خدا باشه. روزهای سخت سپری شدن و انشالله روزهای سفید و پر امید پیش رو داری. ممنون که ما رو قابل دونستی برامون درد دل کنی. بدون که فکر و ذکر ما پیشته. باور کن نمیشه یک روز از ذهنم بیرون برید. و هر بار که یادم میفته از خدای مهربون میخوام خیلی زود این فرشته کوچولو مثل همه بچه ها بتونه بازی کنه و سالم و سلامت باشه. با توکل به خدا برو و واکسنش رو بزن. حتما دکتر خودش میدونه چی براش خوبه و چی بد. با آرزوی سلامتی و خوشحالیتون. می بوسمتون.
مامی امیرحسین(فاطمه)
28 آذر 91 8:42
فریاد بزن منای عزیزم.شونه های مادرانه همه ما جای اشک های مقدس تو...گریه کن دوست خوبم...گلبرگ دوستیمون جای شبنم اشک های تو...اما نخواه که ازت نخوام که روزهای روشن رو ببینی.به چنذ ماه پیش فکر کن.چقدر آرزو داشتی الینا دیگه تشنج نکنه؟چند ماه بعد هم این روزا یادت میره.ببین همه ما هرکدوم حتی در مورد بچه هامون مشکلاتی داریم.امیرحسین مشکل آلت تناسلی و بیضه داره.اونقدر بیضه هاش کوچیک بود که اصلا تو سونو دیده نمیشد چه برسه به دست.آلت تناسلیش هم کاملا رشد نیافته بود.معلوم شد سطح هورموناش پایینه.با دوبار تزریق هورمون هنوز هم مشکلش کامل برطرف نشده و بیضه راستش هنوز خیلی خیلی کوچیکه.دوست و همکلاسیم که با من حامله بود و بچه هامون با هم متولد شدن بچش هنوز راه نمیره.تاندون پاش کوتاهه.الان یک سال و چهار ماهشه....باید فیزیوتراپی و کاردرمانی و نهایتا جراحی بشه.سایت آقای کوچک برو.چقدر بچه ها بیمارن.مشکل قلبی دارن.مشکل کلیوی دارن.بخدا این روزا برای همه هست.توی همین نی نی وبلاگ بگرد.
مامی امیرحسین(فاطمه)
28 آذر 91 8:44
من که میدونم تو صبوری.صبورتر از همیشه.فقط یکم دلت گرفت بود اومدی پیش ما درددل کنی.خوب کردی عزیزم.نگران هیچی نباش.خدایی که الینا رو دوباره متولد کرد و بهت بخشید همون خدا قدرت رو به دست و پای کوچولوش هدیه میکنه.اونقدر برات شیطونی میکنه که خودت خسته بشی.
منا
28 آذر 91 11:18
منا یه گلم .چی بگم . قربونت اون دله صافت برم که اینقدر پاک هست که حرفات به دل میشینه.باشه هیچی نمیگم ولی دلم طاقت نمیاره ،منم مادرم ،نمیتونم اشکهای مادرانمو نزارم بباره .نمیتونم بخونم و گریه نکنم ولی هر دفعه این اشک ها رو پنهان میکردم تا بتونم مادری رو اروم کنم وکمکش کنم .اگر حوصله نداری هیچی نمیگم فقط یک کلمه حرف مادرانه ،همین که خودت میدونی که از وقتی مادر میشیم چقدر با خدا بیشتر دوست میشیم وچقدر خدا هوامونو داره .منای عزیزم فکر کن به خدا ،خدا هواتو خیلی داشته .همین که مادر شدی .همین که اونقدر به خدا نزدیک شدی که با دله پاکت میتونی اینقدر زیبا بنویسی همین خدایی که تو رو مادرکرد خودش میدونه داره چی کار میکنه .فقط ازش بخواه که زودتر الینا رو خوب کنه.نا امیدش نکن اون خدایه که تو رو مادر کرد . بازهم بنویس .عاشق این قلمت هستم .قبل وبلاگم همیشه به وبلاگ تو اول سر میزنم
مامان آرشیدا کوچولو
28 آذر 91 13:26
سلام مامانی چقدر قشنگ نوشتی با تمام احساس مادرانه من این همه حس و لطافتت رو تبریک میگم حالا بخند دختر خوشگل مثل طلاتم از طرفم ببوس
مامان آرشیدا کوچولو
28 آذر 91 13:29
راستی لباس آرشیدا رو هم از خانم همسایمون خریدم از گناوه آورده بود
مامان آرشیدا کوچولو
28 آذر 91 13:31
منا جونی واکسن یک سالگی از بقیه واکسن ها بی درد سر تره حتی آرشیدا تب هم نکرد انشالله برا جیگمیل کاکلی ما هم همین طور باشه
میسون
29 آذر 91 0:27
داشتم عکسای الی رو تو گوشیم نگاه میکردم که یهو دلم هوای اینجاروکرد دقیقا نمیدونم الان چه مدت زمانیه که اینجام . الهی قربونت برم .تو همیشه واسم مثه یک خواهر نداشته عزیز بودی و هستی .الینای تو مثه یاسین واسم عزیزه.همیشه وقتی بهش فکر میکنم یه بغض سنگین راه گلوم میبنده و بعد از چند ثانیه ..... اما همیشه به این فکر میکنم که خدا هرچقدر بنده هاش بیشتر دوست داشته باشه امتحانش سخت تر میشه خداتورو با پاره تنت امتحان کرده عزیزم اینو خودت که قلبت مثه ایینه زلاله و مهربون بهتر از هرکس دیگه ای میدونی که چقدر دوست داره منا قوی و محکم باش الان باید خیلی محکمتر از این هشت ماه گذشته باشی عزیزم تو روزایی رو باصبوری گذروندی که حتی وقتی بهشون فکر میکنم کم میارم الینا روزای سختی رو پشت سرگذاشت و تو مثه یک کوه محکم بودی و نشکستی عزیزم الان اون همه سختی هات و دل گنده گیهات داره ثمر میده پس مایوس نشو .تو خیلی قوی هستی تو توی تمام لحظه هات خدارو داری و مطمئنم خدا صدای تورو خیلی دوست داره که بازم میخواد تو صبوری کنی و از ته قلبت صداش کنی منا دیگه چیزی نمونده بازم صبوری کن عزیزم.صورت ماه تو و فرشته کوچولوت میبوسم.
فرزانه
29 آذر 91 8:18
الهی به امید تو خدایا به حق حقانیت خودت الینای کوچولوی دوست داشتنی ما رو سلامت نگه دار به مامان گلش صبر بده که ان شالله این روزها تموم شن و به ساحل ارام زندگیشون برسن منا جون از ته دلم برات دعا کردم مطمئنم نتیجه همه زحمات و صبر و سختی هاتو میبینی چون تمام توکلت به خداست روی ماه دختر خشگلمون رو ببوس با اجازتون لینکتون کردم
مریم مامان ملینا
29 آذر 91 9:42
عزیزم از تو خیلی بعیده که با این همه صبر و تحملی که داشتی حالا اینقدر دل شکسته و مایوس حرف بزنی.... میدونیم که سخته و هیچ کسی تحمل یه لحظه بیماری بچه شو نداره ولی خب تو الان بحران اصلی رو پشت سر گذاشتی و حالا باید یا یه دل پرامید و یه روحیه ی قوی مثل قبل کنار الینا باشی و کاردرمانی شو شروع کنی تا با توکل به خدا آروم آروم همه ی این کارایی که ازشون عقب مونده رو به دست بیاره، این که اصلا نگرانی نداره فکر کن الینا تازه متولد شده و باید از نو شروع کنی و باهاش خیلی خیلی تمرین و همراهی کنی و هیچ وقت انرژی منفی به خودت راه نده دوست خوبم. همیشه به یادتیم مناجون، ببوس الیناتپل مپل عزیزمو
کاکل زری یا ناز پری
29 آذر 91 11:32
مونا جان از اونجایی که از همه مادر ها شنیدم نگرانی مال همه مامان هاست یعنی از اون لحظه که مادر میشی این استرس ها و نگرانی ها باهاته تا همیشه حالا هرکسی به یه نحوی مال شما بیشتره چون سلامتی از هرچیزی مهم تره به هر حال من خوشحالم چون الینا خیلی بهترهههههههههه یادته که روز های سختی رو اینجا می نوشتی؟؟حالا دیگه کم کم دارن تموم میشن و این یه حس خیلی خوب به ادم میده تو یک مادر نمونه ای و خدا ازت امتحان سختی گرفت پس کم نیار گلم
مریم مامان عسل
30 آذر 91 1:17
منا جونم خواهر گلم ازت خواهش میکنم یکم دیگه صبر کن. نمیگم میدونم چقدر سخته چون من نمیتونم خودمو جای تو بذارم. من میگم خدا هر کس رو به اندازه ظرفیت و ایمانش امتحان میکنه. من انقدر ضعیفم که با یه سرماخوردگی عسل از پا در میام اما تو شیر زنی! تو نمونه ی کامل یه مادر فداکاری. بخدا که الگوی خیلی از ما مادرا هستی. منای من واکسن یک سالگی خیییلی واکسن راحتیه. اصلا استرس نداشته باش. عسل که نه تب کرد و نه حتی دستش درد گرفت. دوستتون دارم. تو بخند عزیزم. تو فقط بخند. تو چه میدونی که توی مغز الینا چه میگذره؟ از کجا میدونی که لبخند های تورو درک نمیکنه؟؟ بازم بهش با لبخندهات و آغوش گرمت انرژی مثبت بده.
مامان ماني جون
30 آذر 91 15:54
عشقم یلدات مبارک وای گاز بگیرم اون لوپای بامزه اتو
خاطرات زایمان
2 دی 91 10:41
خاطره ات را برایم ثبت کن
sahar
2 دی 91 12:19
آقا عروس داماد به هم میان ! حسین 1 سال و دو ماهش بود به زووووووووور وایمیساد ! 10 ماهش بود به زووووور مینشست ! دور دور ک و ن گشادیه منا جون سوت بزن حالا هیییییی من به هزار زبون نخ میدم که الینا عروس منه ! تو هی به روی خودت نیار و سوت بزن ! واقعا که مادر زنی !
مامان ساینا
2 دی 91 22:37
عزیزم ممنون اومدی پیشمون. دومین یلدات مبارک الینا کوچولو. عشق من.همیشه شاد باشی
راحله
3 دی 91 13:07
سلام دوستم من قبلا وبلاگ الینای نازنین رو خوندم .میدونم نمیتونم به هیچ وجه درک کنم که تو چقدر سختی کشیدی و میکشی ولی دوستم میتونم از خدا بخوام به دخترت سلامتی کامل و به شما ارامش بده....عزیزم اگه تو اهواز واسه پیدا کردن دارو و امپول دچار مشکل شدی به من یه خبر بده شاید بتونم کمکت کنم
ملی
3 دی 91 22:40
واقعا نمیدونم چی بگم همه حرفات کاملا درسته ؛ اما مهم اینه که تو این شرایط بهترین راه رو انتخاب کنی بازم تو کل به خوده خودش
خانومِ میم
4 دی 91 14:05
ای جآنم الهی فدایِ فرشته کوچولوی ماهت بشم مث عروسکه ماشالا فرشتتو سپردی دست خدا بعدش نگرانی دخترِ خوب؟؟؟ خدا خودش بحق عزیز این ماه شفاشو بده خیلی خوشمزس الینا انقد ب دلم نشست کوچولوت حرم برم قول میدم برات 2 رکعت نماز حاجت بخونم مامان خانومی دل قوی دار الینا تا تورو داره غم نداره ان شالله مشکلت زودی حل شه
امارین
4 دی 91 16:24
مونا جون هربار میومدم وبت اما پست ثابت رو فک میکردم پست جدید نزاشتی تا امروز که پستهای پایین رو دیدم اپ کردی ایشالله حال دخترکت خوب میشه. نگران نباش بچت رو هم خصوصا با این شرایطش با هیچ بچه ای مقایسه نکن یکی از دوستهای ما دخترش در 18 ماهگی تازه داره تلاش میکنه برای راه رفتن. اینها که اصلا تاخیر نیست. دختر خود من با اینکه یکسالش رو تموم کرده 4 تا دندون داره اما خیلی از بچه ها 12 تا دندون دارن این موقع. هیچ چیز بچه ها شبیه هم نیس. دختر منم هنوز هیچ فرمونی نمیگیره. بیا برو هیچی رو نمیفهمه. با اینکه خیلی هم باهاش کار میکنم اما یا بازیگوشه یا واقعا زوده اینا رو بفهمه. ایشالله واکسنش هم به خیر و خوشی میزنی و نگران نباش. خدا مراقب شماست
مامان الینا
5 دی 91 14:07
قوی باش عزیزم و بچه ت رو بسپار به خدای بزرگ همونی که تو لحظه های تنهایی همه کسته. بهش توکل کن هیچی نمیشه. انشااله میری و واکسن دخترتو میزنی و به سلامتی برمیگردید. اصلاً بهش فکرم نکن. همه چی با موفقیت انجام میشه انشااله.
مامان آرشیدا کوچولو
6 دی 91 14:07
راستی منا جون واکسن یک سالگی رو زدید چی شد . حال الینا بهتر که انشالله تشنج ها بر طرف شده به طور کامل؟؟ بیا پست جدید بده و عکس جیگمیلی رو بگذار دلم براش پر میزنه اگه این کاو نکنی پس شب شام درست کن میایم الینا رو ببینیم
مامان گیسوجون
6 دی 91 18:24
درکت می کنم عزیزم واقعاً نمی دونم چی بگم
صبا
7 دی 91 8:17
موناخیلی نگرانتم.کجایی؟واکسن الیناروزدی؟حالش خوبه؟بیایه چیزی بگو
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
7 دی 91 9:32
چطوری گلم. الینا جونم چطوره. واکسنش رو زدی؟
مامان پریسا
7 دی 91 15:24
سلام مونا جون. دخمل خوشکلمون چطوره؟ چرا نمیای؟؟؟؟؟؟؟نگرانتون هستیم.
مامی امیرحسین(فاطمه)
7 دی 91 16:21
منا جان منتظر خبریم.واکسن زدین؟
شبنم
8 دی 91 12:54
مامی امیرحسین حرف خیلی خوبی زده گلک مهربون من! فاطمه گفته که تو تا دو سه ماه پیش،آرزو داشتی که الینا دیگه تشنج نکنه.منم الان می گم پس حالا که از اون روزهای تاریک،به این روزهای یه کم روشن تر رسیدی،پس به روشنایی و سپیدی روزهای اینده هم امیدوار باش. افرین منااااااااااااااای دوست داشتنی خودم...
مامان ماني جون
8 دی 91 15:50
منا جون خوبین؟ الینای ما چه طوره زودی بیا از حالش با خبرمون کن هاااااااااا بوس واسه اون لپای با حالش
شبنم
9 دی 91 21:47
اه..ببین تو رو خدا!!..اونوقت می گن شیرازی هااااااااااااااااااا................................... خب پست جدید بذار دیگه تا نیومدم اون موهای فرت رو بگیرم بکشم!!
محيا كوچولو
11 دی 91 16:08
واي خاله چقدر خوشحال ميشم وقتي بهمون سرميزنيد و نظر ميذاريد. يه خبري از خودتون و الينا گلي بذاريد. واكسنش رو زديد؟ حالش خوبه انشالله؟ حالا هرچي بگيم ميگي شما درك نميكني، خاله ماهم بيمارستان بوديم و سختيشو ديديم يه شبش هم سخته حتي يه لحظه اش هم سخته، ولي جز صبر چه ميشه كرد فقط اميد هست كه به آدم تحمل اينهمه سختي رو ميده. اميدوارم هيچ وقت از دستش نديد
مامان نیایش
11 دی 91 20:33
منای عزیزم نمیدونم به خدا چی بگم که یکمی بار این سنگینی که روی دوشت حس میکنی کمتر بشه به قول خودت هیچ کدوممون شاید نمیتونیم دردت رو لمس کنیم و حس کنیم خدا برای هیچ مادری نخواد تو هم مادری درسته عزیزم تو خیلی صبوری منای گلم یادته چند وقته پیش فقط آرزو میکردی دیگه تشنج نکنه ت ورو خدا خیلی صبور باش آینده رو روشن ببین و بنویس از آینده زیبا تا اتفاق بیفته خیلی سخته میتونم بفهمم و واقعا نمیدونم چی باید بگم فقط برات همیشه دعا میکنم و برا ی سلامتی الینا بهترین حرف رو خودت زدی همین که همه چی رو سپردی به خود خودش به خدااااااااااااااااااا
مامی مائده
13 دی 91 23:37
منا جونم ایشالا که با زدن واکسن هیچ اتفاقی واسش نمیافته گلم
منا مامان ملیکا
14 دی 91 14:31
این رسمش نیستا ما نگرونتیم بیا عزیزم دوباره با قلم خوشت برامون بنویس
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
18 دی 91 8:36
عزیز دلم چه خبر. الینا جونم چطوره. خودت خوبی انشالله؟
هیجان
18 دی 91 11:07
عزیز دلم مامان مهربون خدا نگهدار کوچوی عزیز و پاکت باشههههههههههههههههههههه خدا به کودکیش نگاه میکنه و سلامتی رو به زندگیش میده عزیزم در آغوش میفشارمت و صمیمانه این احساساتت رو درک میکنم و از خدا سلامتی میخوام برای کودک قشنگگگگگگگگگگگ الهی امین
مامان مانی جون
18 دی 91 14:59
منا جون کجایییییییییییییین؟ خوبین؟ الهی خوب باشین زودتر بیا دلمون تنگه ها
صبا
18 دی 91 16:10
موناخوبید؟یه خبری ازخودتون بده
خاله نرگس
19 دی 91 22:26
سلام منا جونم. ممنون از پیامک های زیبات خانومی. ممنون که به یادمی. منم همه اش می یام پیشت. خبری نیست می گم انشاله سالم و سلامت باشن. دوستتون دارم زیاد. روی ماه الینا جونو ببوس.
مامان محمد و ساقی
19 دی 91 23:37
سلام منا جون.چطوری؟کجایی؟الینا جونی خوبه؟ بیا دیگه دلمون تنگ شد
مامان نيروانا
20 دی 91 9:48
عزيزم منا،‌ فكر كردم منم باهات همدلي كرده م و نظرم رو داده م ولي نميدونم شايد تو خيالم بوده و دستم به نوشتن نرفته،‌ چون به احترامت خواسته م فقط سكوت كنم. الان ميخوام بپرسم ببينم چطوري؟ الينا واكسن زد؟ چطوره حالش؟ بيخبرمون نذار عزيزم.
ملی
20 دی 91 11:46
به جونه خودم واست خصوصی گذاشتم دوباره واست می ذارم عزیزم خصوصیتو چک کن

به جووووون خودم نرسیده بود!
مادر سپید
30 دی 91 12:38
جنس این ناله هات رو خوب میشناسم ...
میفهممت ... برخی از خواب الودگی ها برای داروهاست ..
خواب الودگی .. هنوزم زیاد میشنوم خانم پسرتون خوابش میاد ؟حال نداره ؟ وقتایی که چشماش نیم بازه میشنوم همیشه تا ظهر حسن خواب الوده .. اره میدونم چقدر حالت گرفته میشه
حسن سه سال و نیمش بود راه افتاد وقتی مثل نخی که از بالا رهاش کنی همیشه پخش زمین بود .. هیچ کدوم از لباس های شیک و قشنگش تو تنش نمود نداشت .. میدونم چی میگی
واکس ۹ ماهگی ویروس های ضعیف شده اییه که فکر کنم از زرده تخم مرغ یا همچین چیزی گرفتند از وقتی که این واکسن رو زده تنش کهیر هایی میزد که مثل خط های برجسته بود انگار یک حیوان وحشی چنگش زده باشه منظم و موازی . هر چقدر هم داروی ضد الرژی میگرفت فایده نداشت .. چر چیزی که توش تخم مرغ داشت میخورد تنش خط خطی میشد .. حتی بیسکویت و کیک..
میفهمم استرس واکسن زدن رو ..
هزینه این درمان و داروها رو اگر صرف خودشون میکردیم میشد کارهای زیادی انجام داد ..

ولی خب سعی میکنم خیلی بهش فکر نکنم .. چون فکر کردن بهشون فقط درد و رنجم رو بیشتر میکنه .. گاهی یادم میفته ولی زود فکرمو عوض میکنم .. باید این فکرایی که بالای سرت مثل ابر سایه میندازه رو با دست پخش و پلا کنی ..


ریحانه جون نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت ؟
خوشحال که کسی بالاخره پیداش شد جنس حرفام رو بفهمه که چی میگم که چی میکشم که چی در انتظارمه
ناراحت از اینکه یه نفر دیگه یه مادر مهربون و دلسوزتر از منم هست که دوران سختتر از من را گذرونده و آرزو میکنم روزهای سخت تو هم زودتر تموم بشه
اینو بدون حرفات و نظراتی که واسم مینویسی خیلی واسم ارزشمند هستند خیلی


لحظه های من و تو
2 بهمن 91 12:55
با این پست فقط از ته دل گریه کردم . برای الینا ،برای تو و برای فاطمه خواهرشوهرم و محمد حسین نه ماهش گریه کردم که حتی قرصاشم گیر نمیان . دیروز کل اهواز رو برای بیوتین گشتیم . اما امروز میخوام ،میخوام از آقا امام زمان که روز امامتشه الینا و محمدحسین و همه بچه هارو زیر سایش بگیره . زیر محبت بیکرانش . نمیخوام مامان الینا و فاطمه رو اینجوری ببینم . خدا یاااااااااااااااااااااا من حالیم نیست خودت درستش میکنی . مطمئنم . خدایا تو خداییبیییییییییییییی
لحظه های من و تو
2 بهمن 91 13:01
دکتر زمان یه سری آزمایش برای محمدحسین ما نوشته که اگه انشالله خوب بودن واسش واکسن دوگانه رو تزریق کنیم . امروز جوابشون رو گرفتیم که برای دکتر ایمیل کنیم شما به دکتر سر زدی ؟ تهرانه ؟ البته بیشتر وقتها آلمانه
مامان آریسا
9 اسفند 91 10:23
مامان الینا ... خدا بزرگتر از اونه که با کلمات بشه تفصیرش کرد.. با همون بزرگیش بدون که برای هیچ کس کم نمیزاره.. این روزها میگذره و آرامش بزودی خانوادت رو در آغوش میگیره چون پایان شب سیه سفید است. (من اتفاقی وبتون رو خوندم .. دلم خواست که بهت امید بدم چون به مهربونی خدا ایمان دارم) کوچولوتو ببوس
Elismaa
23 اسفند 91 9:58
دوست عزیز و صبور از تاریکی پیش از سحر نهراس و در همه حال سایه خداوند را ببین. آفرین به تو که انقدر صبوری با خوندن نوشته هات اشکهاست که بر صورتم جاری میشه اما متاسفانه زندگی همش ازمون و خطاست و خوش به حال تو که صبورانه می جنگی و شک نکن که پیروزی از آن توست. موفق و شاد باشی دوست صبورم