تعطیلاتی که داشتیم
تعطیلات عید و تحویل سال را با بی حوصلگی و خستگی شروع کردیم . از اینکه نتونسته بودم سفره هفت سین را پهن کنم خیلی ناراحت بودم از سال ٩١ خاطره خوشی برامون نمونده بود و همونطور که گفتم موقع سال تحویل تنها آرزوم سلامتی برای الینا و آرامش برای من و نوید بود.
چند روز اول عید را بیشتر خونه موندیم چون اول نوید و بعد از اون من سرما خورده بودیم و الینا هم هنوز سرفه ها و آبریزش بینی را داشت و بیاد هر ١٢ ساعت ٣ سی سی شربت سفکسیم میخورد و تا ٤ عید الینا حالش خوب شد اما من و نوید هر کدوم دوبار رفتیم درمانگاه و هر سری کلی شربت و کپسول و آمپول! نوش جان کردیم !
کلید خونه پدر شوهر دستمون بود و اونا از اول عید رفته بودن مسافرت ما هم تصمیم گرفتیم از آپارتمان فسقلیمون فرار کنیم و بریم تو خونه ویلایی یه نفسی بکشیم وای که چقدر دلم واسه حیاط و باغچه و آفتاب صبح که پهن میشه تو حیاط تنگ شده بود . روز دوم عید قالی پهن کردم تو حیاط و بساط صبحونه رو تو حیاط چیدم و همونجا سه نفری صبحونه خوردیم الینا را هم گذاشتم تو کالسکه اش حسابی کیف کرده بود غروبا که میشد بساط چایی منقلی و صندلی ماشین الینا را در آورده بودم و میذاشتمش تو حیاط ، دم غروب که گنجشکا غوغا میکنن رو خیلی دوست دارم یاد حیاط خوابگاه دوران دانشجویی ام میافتم .
الی جونم دماغت کو؟
بعضی روزا صبح الینا رو میبردیم پارک زیتون و از دیدن بچه ها کلی ذوق زده میشد . خیلی جالبه که الینا اصلن سرسره بازی را دوست نداره اما تو بغل باباش میایستادن روبرو سر سره و با دیدن سر خوردن بچه ها اینقد کیف میکرد و براشون میخندید و همش با اون موهای فرفریش نگاهش به بقیه بچه ها بود . منم یه گوشه مینشستم و از دور دخترکم را تو بغل باباش میدیم و با خودم آرزو میکردم یعنی میشه یه روز الینای من با این بچه ها تو پارک بدو و شادی کنه ؟!
از ٨ فروردین الینا شب که میشد بخاطر دندون دردش گریه میکرد و یه شب تا خود صبح هر نیم ساعت یه بار بیدار میشد گریه میکرد یه خورده شیر میخورد دوباره میخوابید و باز نیم ساعت بعدش ....
جیگل مامان ٨ تا دندونش در اومده بودن ٤ تا بالا و ٤ تا پایین و برای دندونهای قبل فقط بدغذا میشد و یه کوچولو تب میکرد و تا حالا نداشته که از دندون درد گریه کنه اما سه روز همینطور بد اخلاق و گریه میکرد و لثه هاش بدجور ورم کرده بودند و نمیتونست خوب غذا بخوره تا اینکه دیدم دو تا دندون بعدی سمت چپ بالا و پایین نوک زدن . بمیرم عزیز دلم که اینهمه اذیت شدی . از ٥ شنبه هم باز همینطور شدی و همش دوست داری چونه ات را محکم به صورتم بچسبونی یا قالی یا یه جای سفت محکم فشار بدی و یا گاز بگیری و شبا واسه خواب خیلی اذیت میکنی و زودتر از ساعت ١ شب خوابت نمیبره
ای من به قربون فر فری موهات
این عکس داغه داغ مال دیشب که بازم بخاطر دندونهات خوابت نمیبرد و باتو دالی بازی میکردم تا یادت نیافته و گریه نکنی عسلکم
قرطی خانوم ناخوناش لاک زده!
اینم حرکات ورزشی ساعت 1 شب!
تو تعطیلات عید فقط روز 10 فروردین اومدم سر کار دو روزش را که بخاطر سرماخوردگی استعلاجی گرفتم و بقیه رو هم مرخصی گرفتم و موندم کنار الینا . عسیس دلم حسابی تو اون تعطیلات بهم عادت کرده بود .
دخملم یاد گرفته که وقتی نشسته باشه و من صداش بزنم برگرده نگام میکنه و دستاش را میبره بالا و خودش را لوس میکنه که یعنی بغلم کن . ای من به قربونت عزیز دلم .
از 11 فروردین تا 13 فروردین قرار بود خواهر ام و داداشم که از تهران اومده بود همه دسته جمعی برن پلاژهای مارون و از چند روز قبل به ما هم گفتند که بریم پارسال که بودیم خیلی خوش گذشته بود هم طبیعت خیلی قشنگی داره هم هوای عالی و پاک و هم دور هم بودن خیلی خوش میگذشت اما از یه طرف بخاطر تصادفی که من با ماشین کرده بودم نوید میگفت ماشین دیگه ایمنی نداره هم اینکه پارسال بعد از برگشتنمون از پلاژها بود که برگ زندگی ما برگشت و سختی هامون شروع شد و بخاطر همین دودلیها تا روز آخر به همه گفتیم: نع ما نمیایم!
اما رفتیم ! نوید حسابی سوپرایزمون کرد و رفته بود دستی به دل و روده ماشین کشیده بود و یه سری کارهای عقب افتادش رو همون 10 انجام داد من سر کار بودم که بهم خبر داد ما هم میتونیم بریم! و ما 11 فروردین صبح زود راه افتادیم سمت بهبهان و سد مارون و پلاژهای مارون .مرسی بابای مهربون
خیلی خیلی خیلی به همه خوش گذشت . هوای خوب و اکسیژن خالص و طبیعت قشنگش روحمون را تازه کرد و به الینا هم تو جمع خانواده و شلوغ بازی بچه ها خیلی خوش گذشت . روزی چند بار میبردمش تاب بازی عسسسییسسس دلم عاشق تاب بازی شده بود و یا تو کالسکه میذاشتم و دور میزدیم و از هوای اونجا لذت میبردیم .
عکسهای پلاژ را تویه پست جدا میذارم .