الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

دختر دارم چه دختری!

1390/11/30 3:17
2,402 بازدید
اشتراک گذاری

این چند وقتی که فرصت نشد بیام اینجا اتفاقهای زیادی افتاد اولیش ومهمترینش اینکه من و الینا به اتاق خوابمون برگشتیم! تو این مدت گهواره الینا رو گذاشته بودم تو اتاق پذیرایی و منم کنارش رو مبل میخوابیدم اما حدود دو هفته است که الینا شبا تو تختش میخوابه و منم کنارش اما تو تخت دونفرمون میخوابم اولین شب من تا صبح نخوابیدم هی بلند میشدم میرفتم بالا سرش و چکش میکردم میرفتم سراغ بخاری زیادش میکردم مبادا سردش بشه اووووووه بساطی داشتم تا صبح!

دومین هم اینکه الینا جون به کتاب خوندن علاقه داره و من هر وقت فرصت کنم کتابهای شعری که خاله شهلا جونش خریده را میخونم و الینا با یه ذوقی به عکسهاش نگاه میکنه و هم نوا با شعر خوندن من از خودش صدا در میاره!این خصلتش به من رفته چون منم عاشق کتاب خوندنم!

 روز جمعه برای اولین بار الینا رو  بردیم پیک نیک  جاده ساحلی ! خیلی خوش گذشت و هوا آفتابی بود الینا قبل از ناهار یه ساعتی را تو چادری که خاله منیر بخاطر الینا آورده بود خوابید وبعد از ناهار که بیدار شد بردیمش کنار رودخانه و هر وقت میرفت تو آفتاب اخم میکرد و چشماش رو می بست!قربون چشماش نور آفتاب اذیتش میکرد!

 الینا حسابی عاشق تلویزیون شده!هروقت میخوام پوشکش رو عوض کنم یا میذارمش رو تشکش رو زمین سرش رو برمیگردونه سمت تلویزیون و چنان محو تماشا میشه که هر چقدر هم صداش بزنی محل نمیذاره و یا اگه من سرش رو بچرخونم سمت خودم بازم برمیگرده!

 

الینا یه عادت بامزه که داره اینکه موقع شیر خوردن شروع میکنه با دستاش شمردن !و با انگشتهای کوچولوش 1 یا 2 یا 4 یا 5 رو نشون میده و جدیدا یاد گرفته انگشت شصتش را به اشاره اش میچسبونه و 3 رو نشون میده هر وقت اینکار و میکنه من به باباش میگم نوید بشمار 4!

و اما من!بالاخره بعد از 3ماه رفتم آرایشگاه و یه صفایی به صورتم دادم!البته اگه عروسی پسر عمه نوید نبود که من حالا حالا ها خیال رفتن به آرایشگاه رو نداشتم! دوباره موهام رو رنگ کردم خیلی خوشرنگ شدند و خلاصه بعد از مدتها به خودم رسیدم!و در یه هفته دوتا عروسی باحال دعوتی داشتیم البته من اول نمیخواستم برم اونم فقط بخاطر الینا چون نمیخواستم با خودم ببرمش  میدونستم تو جشن از سروصدا اذیت میشه و دلمم نمی اومد که چند ساعتی بذارمش و خودم برم عروسی!اما به اصرار نوید رفتم و الینا رو پیش مامانم و خاله شهلای مهربونش گذاشتم و 2ساعت بیشتر جشن نبودم و هر ربع ساعت زنگ میزدم و حالش را میپرسیدم و اما دومین عروسی تا ساعت 12.30شب موندیم هرچند دومیش خیلی خیلی خوب بود و همه چی عالی بود و من ونوید حسابی رقصیدیم و یاد شب عروسیمون افتادیم اما من از ساعت 10.30 شروع کردم به بی تابی کردن  و دلم واسه الینا حسابی تنگ شده بود و از اون ساعت اصلا بهم خوش نگذشت و یه گوشه نشسته بودم و به نوید که عین خیالش نبود و اون وسط داشت با پسر خاله هاش میرقصید با حرص نگاه میکردم!  الینا رو خونه خاله ملوک جونش گذاشتم و خیالم از بابت اون راحت بود اما دل من آروم نمیگرفت و حسابی دلم واسه الینا تنگ شده بود اما مگه نوید حاضر میشد برگرده!میگفت همین یه شبه دیگه تکرار نمیشه و صبر کن شام بخوریم بعد برمیگردیم آخراش من نزدیک بود گریه ام بگیره! از شانس بد من ساعت 12 شب شام دادن چه شام مفصلی دادن انواع غذاهای و ژله و دسرهای رنگارنگ اما هیچ بهم مزه نداد  وقتی نگاه غداها میکردم به فکر الینا بودم که چی بخورم که شب شیرش میدم دلپیچه نگیره! بخاطر همین قید دسر و بقیه غذاها رو زدم فقط چند قاشق ماهی خوردم و یه سیخ کوچولو جوجه! 

 


خواب قبل از ظهر الینا تو چادر

 


مامان اجازه!

 

بشمار 5!

 الینا بعد از خوندن کتاب به فکر فرو رفته!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مریم مامان عسل
30 بهمن 90 3:43
ای جیگرتووووو! چه ناز تر شدی عزیزممم! فدای اون چشمات! چقدر نگاه کردنت مثل عسلیه! قربونت بشم! چه عجب این مامان منا اومد یه پست گذاشت بابا! اوووووووه! ما هم بچه داریم ها منا خانوم! دلمون پوسید از بس اومدیم و خبری نبود! راستی ما که خیلی وقته توی اتاق خودمون میخوابیم اما من میذارمش روی تخت خودمون کنار خودم چون اگه کنارش نباشم بیدار میشه. اینجا که خیلی هنوز سرده نمیشه عسلو ببرم بیرون! بچم هنوز آفتاب نخورده به پوستش! طفلکی این بچه های زمستون! انقدر دلم میخواد زود هوا گرم بشه با شرت و تاپ ببرمش توی آفتاب. بوووس برای الینا جونم! تو هم که مثل عسل توی خونه کلاه گره ایت سرته فدات شم.
sahar
30 بهمن 90 9:35
واااای منا
هزار ماششششالله از دختر زشته داره میشه دختر جیگره
چچچچقدر هزارماشششالله عوض شده .
خیلی ناز شده
جیگرشوووووووووووو
-----
جای نوید بودم کلا عروسی نمیبردمت !


تاااا دلتم بخواد سحرخانوم دخمل من از همون اول جججیگر بود!

اگه نوید همچین عروسی رو بدون من میرفت کله اش را میکندم!
یلدا
1 اسفند 90 11:48
دیروز خوندم اما فکر کنم نتونستم کامنت بزارم خداییش عاشق این دختری هستم دلم می خواد از اون ماچای آبدار کنمش میشه عوض من یدونه بوسش کنی جوری که گریش در بیاد
مامان آرتین (شازده کوچولو)
1 اسفند 90 12:14
ماشالله چه دختر باهوشی. از الان کتاب میخونه. آفرین دختر ناناز
مامی امیرحسین
2 اسفند 90 2:53
وای چه نازکپلی شده دخملت...
الهام مامان یاسمین زهرا
2 اسفند 90 4:58
عزیزم رفتی ددر خوش گذشت؟؟!!! مامانش این لپای خوشکلش رو به جای من ببوس
ملی مامان میکاییل
2 اسفند 90 7:30
عزیزممممممممممم اول از همه از این که از شمایل میرزا کوچک خان در اومدی رو تبریک می گم دوم اینکه می فهمم قوربونه اون دلت مادر همینه بدون بچه اش کوفتش می شه البته دور از جونه تو سوم اینکه من بخورم این ریاضی دان کوچک رو ماشالههههههه
نگار
2 اسفند 90 20:11
اي جـــــــــــــــــــــــــــــــــــانم چه خانمي شده اين دخمله بخورمش من
خسته نباشي خانم حسابي زحمتات به ثمر رسيده و الينا خانم بزرگ شده ماشالله


میسی عززیزززم
مامان کیان
3 اسفند 90 12:15
عزییییزم الینا جون واسه خودت خانومی شدیاااا منا جون منم همین جوریم.وقتی کیان رو میذارم و جایی میرم همش قیافش جلوی چشممه و 10 بار زنگ میزنم ببینم چی کار میکنه!
فرناز مامان رادین
4 اسفند 90 0:18
واقعا که چه دخملی.ناز و ملوس و شیطون. مامان منا تبریک می گم که بالاخره تونستی بعد از به دنیا اومدن نی نی یه کم خوش بگذرونی چون کاملا درک می کنم که چقدر اون اولا آدم گرفتار می شه. همیشه شاد باشید
محيا كوچولو
4 اسفند 90 23:38
خوشبحالت الينا حونم كه تونستي بري بيرون تفريح منكه تو سرما گير افتادم حالا حالاهام نميتونم برم پارك
سحر مامان آراد
5 اسفند 90 1:43
الینا جونم ماشالا بزرگ شدیااااااااااااا بوس منا چرا دیگه تحویل نمیگیری
مریم مامان ملینا
5 اسفند 90 13:45
ماشالا هزارماشالا به این دختر خوشگل.
مامانی چندوقته نیومدی حسابی دلم واست تنگ شده بود دخترت هم حسابی خانومی شده ماشالا
خوش به حالتون که جای گرمی هستین ما که پوسیدیم تو خونه ازسرما نمیشه بریم از خونه بیرون
میبوسمتون هزارتا


مرسی خاله جون
مامان خورشید
5 اسفند 90 18:47
الینا جون خیلی ملوس شدی مشالله بووووسسسس
كاكل زري يا نازپري
5 اسفند 90 19:31
آخي مونا جون معلومه خيلي خيلي به الينا وابسته شدي ها كه اين قدر دلت براش شور ميزنه ماشاالله زار ماشاالله خيلي بزرگ شده ه


خیلی خیلی وحشتناک!
پرنيا
5 اسفند 90 19:36
سلام گلم.هزار ماشاالله.خيلي ناز شده
حمیده
5 اسفند 90 20:22
سلام مامان الینا
هزار ماشاالله تپلی شده الینا جون
آخی این بچه ها کاراشون عین همه .نوشته هاتو که خوندم یاد شایان گلی خودم افتادم مخصوصا بخش واکسنش و آقو گفتنش


سلام حمیده جون
خوبی تو؟
آمارین
5 اسفند 90 23:41
وای خدا من میگم نینی هامون خیلی شبیه هم هستن. اخه دخمل منم عاشق تی وی شده. البته خواهرم میگه این اخلاقش به خودم برده. اخه من توی دوران بارداری 9 ماه جلوی تی وی بودم. بعدم اینکه همیشه تلویزیون رو دوس داشتم.
راسی شما اهوازی هستید!


آره عزیزم اهوازی هستیم
وای نه تو هم دقت کردی که نی نی ها همه چیشون به هم شبیه