کوچولوی نیم متری من!
الینا جونم فرشته کوچولوی من !
از 2 ماهگیت 2 روز گذشته عسسسسیسسسسم .چقدر زود گذشت این 2 ماه! و تو چقدر زود داری بزرگ میشی!
نگاه کردنت ، خندیدنت، جیغ کشیدنت ، حتی صدای گریه هات هم فرق کرده وقتی گرسنه ات میشه اول شروع میکنی تند تند دستات را میخوری و یه صدای ملچ ملوچی در میاری انگار داری خوشمزه ترین غذای دنیا رو میخوری چند دقیقه بعد وقتی مزه دستهات از دهنت می افته گریه میکنی و صدای گریه ی گرسنگی ات هم شده NEH NEH ! از دیروز هم یاد گرفتی که از خودت صداهای بامزه در بیاری و آغو آغو میکنی البته بیشتر میگی آقا آقا ! البته من هنوز نفهمیدم منظورت کدوم آقاهست؟!!!
کوچولوی من! تو کی میخوای از صفری در بیای؟هنوز لباسهای سایز یک اندازت نشدن و من مجبور شدم دوباره برم سایز صفر اما بزرگش را واست بخرم! نمیدونم اشکال از سایز لباسهاست یا از دست و پای کوشمولوی تو!
یادم اولین باری که بعد از تولدت خواستیم حمامت بدیم من داشتم لباسهای تمیز واست آماده میکردم نگاه به سایز لباست کردم و عین دیوونه ها نشستم گریه کردم که چرا نی نی من باید سایز لباسش صفر باشه !من اینهمه لباس سایز 1 و 2 واسش خریدم!(روزهای اول بعد از زایمانم زیاد حال خوشی نداشتم و سر هر چیزی الکی گریه میکردم سایز الینا صفر بود گریه میکردم! خوب شیر نمیخورد گریه میکردم! پی پی نمیکرد گریه میکردم!نوک سینه ام زخم شده بود گریه میکردم !اوووووه حسابی اعصابم ضعیف شده بود و به همه چی گیر میدادم! )
دیروز برای واکسن دو ماهگیت بردمت مرکز بهداشت دل تو دلم نبود و همش نگران بودم میدونستم که خیلی اذیت میشی و تحمل گریه هات را نداشتم اما تو آروم و بی خبر از همه جا تو بغلم خوابیده بودی اینقدر هم قیافه ات مظلوم شده بود که نگو حتی خانم صفازاده که مسئول بهداشت بود و تو رو گذاشت تو ترازو که وزنت کنه تا دیدت گفت آخی نازی چقدر نازو آروم خوابیده! وقتی گفت آمادش کنید واسه واکسن من که جرات نکردم بغلت کنم تو بغل مامان بزرگت(مامان نوید) بودی اولین واکسن را که زد گریه کردی و بعد از چند ثانیه دومی را که زد دیگه تحمل نکردی و جیغ کشیدی و اینقد گریه کردی که نفست گرفت و تموم تنت میلرزید، نفسم عمرم زندگیم منم بغلت کردم و با گریه های تو گریه ام گرفت .مامان بزرگت هم خیلی بخاطر تو ناراحت شد وقتی داشتن آمپولت میزدن چشماش رو بسته بود تا نبینه .
وقتی رسیدیم خونه بهت قطره استامینوفن دادم و شیر خوردی و خوابیدی اما ساعت3 بعداز ظهر با گریه از خواب بیدار شدی و من و مامان بزرگت هرکاری میکردیم آروم نمیشدی قربون پاهای کوچولوت برم هی تکونشون میدادی و گریه میکردی این گریه ات با بقیه گریه های خیلی فرق داشت معلوم بود که داری درد میکشی دوباره بهت شربت دادم تا دردت کمتر بشه و آرومتر شدی و بهت شیر که میدادم بازم آروم هق هق میکردی آخی عزیزم خیلی اذیت شدی . تاشب حالت خیلی بهتر شدو ما برگشتیم خونه مون و ساعت 9 شب که بیدار شدی میخندیدی و باصدای بلند واسه اولین بار به وضوح گفتی آغو آغو ! قرررربونت برم به قول بابات :مای لیتل انجل!!!
و اما وزن در 2 ماهگی:5300گرم (ماشالا به این دخمله!)
قدت:57 سانتی متر(کوچولوی نیم متری من!)
این ماه واسه دومین ماهگرد تولدت گهواره کوچولو خریدیم و رفتیم خونه مامانم تا اونجا راحت بتونی بخوابی اما تو حتی واسه 5 دقیقه هم داخلش نموندی و تا میذاشتمت گریه میکردی و هنوز یه روز نشده مجبور شدم برم پسش بدم و به جاش یه دستگاه استرلیزه شیشه و ظرف غذا و تخم مرغ پز واست خریدم .
راستی ماه قبل که من هنوز خونه مامان بودم باباییت واسه اولین ماهگردت یه ربع سکه خریده بود و روش یه متن خوشکل واست نوشته بود که من هم کلی ذوقیدم و هم یکم بهت حسودیم شد ! خوش به حالت فسقلی!