الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

شد 50 روز!

1390/11/2 21:57
2,298 بازدید
اشتراک گذاری

روز شما زندگیت رسید به 50 روز عزیزم 

50 روز!باورم نمیشه چقدر روزها تند و تیز میگذرن و من گذر زمان را با تو حس نمیکنم چیزی نمیگذره که 50 روز میشه 5 ماه بعد 5 سال بعد........ و از این روزها فقط عطر خوش خاطره هاشون بجا میمونه

امروز واسه اولین بار من و نوید حمامت دادیم اول من خیی استرس داشتم و میترسیدم که تو حموم از دستم بیافتی یا آب بره تو ریه هات و یا اووووووه هزارتا فکر ناجور دیگه  تازه نوید شرط کرد اگه حمامش دادیم روی سر و صورتش نباید آب بریزیم چون میترسید خدایی نکرده خفه بشی ! اما بالاخره دو تاییمون دل به دریا زدیم و حمامت دادیم  من محکم تو رو توی وان گرفته بودم و نوید بدنت را میشست تو هم خیلی دختر خوبی بودی و همینطور آروم تو آب دست و پات را تکون میدادی و اصلا گریه نکردی قرررررربون دخمل خوبم برم الهی چون اگه گریه میکردی من زود دست و پام رو گم میکردم! بعدشم شیر خوردی و تا عصر خوابیدی .

اینروزا خیلی دختر خوش خنده ای شدی و تا کمی بات حرف میزنیم زود دست و پات را تکون میدی و میخندی و بعدشم زبونت را در میاری خلاصه حسابی شیرین کاری میکنی و از همه دل میبری با خنده هات

یکی از عادتهایی که جدیدا پیدا کردی اینکه شب حتما باید پستونک تودهانت باشه و گرنه اونقدر سرت و دهانت رو اینور و اونور میکنی وو اگر پستونک را بهت ندم شروع به گریه کردن میکنی و خوابت نمیبره  پشیمونم ازینکه به پستونک عادتت دادم خیلی وابسته اش شدی  میدونم بعدا به سختی باید از پستونک بگیرمت

الان هم که ساعت 1 شب آروم گرفتی تو گهوارت خوابیدی و تا خوابت برد دنبال پستونکت گشتی !

 2 ساعت دیگه شیفت شبت شروع میشه و تا 9 صبح ادامه داره ! 

 یک روز بعد: از دیروز تصمیم گرفتم که دیگه به الینا پستونک ندم این تصمیم واسه من آسون بود اما واسه الینا خیلی سخته بدجوری بهش عادت کرده خصوصا موقع خواب چند دقیقه بعد از خواب سر کوچولوش را میچرخونه که یعنی پستونکم کجاست!

بعد که پیداش نمیکنه دستاش را میمکه بعد از اون شروع به نق نق زدن و بعد گریه و جیغ که من پستونکم را میخوام دیشب شب سختی را گذروندیم از ساعت 3 صبح بیدار میشد تو بغلم شیر میخورد  میخوابید تا میذاشتم تو گهوارش بخاطر پستونک گریه میکرد دوباره من بغلش میکردم تا آروم بشه اما به محض گذاشتن تو گهوارش بازم گریه میکرد .طفلک الینا دیشب شب سختی بود خیلی اذیت شد  تا ساعت 11 قبل از ظهر وضع همینطور بود تا اینکه بالاخره الینا از بس گریه کرد و نخوابیده بود گیج شد و خوابید منم از اون گیجتر خوابیدم تا ساعت 1 ظهر!!

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

مامان آرشیدا کوچولو
1 بهمن 90 1:52
روزها خیلی زود میگذره من که دلم میخواد زمان متوقف بشه تا بیشتر لذت جوجومو ببرم اما هر چی بزرگتر میشند جیگرتر میشند


کاملا موافقم
مامان مریمی
1 بهمن 90 11:27
مبارک باشه


میسی!
ملی مامانه میکاییل
1 بهمن 90 16:39
ای جونممممممممممم
بعدان یاد می گیری خودت تنهایی حمومش کنی
منم واسه پستونک عذاب وجدان دارم


وای نه تنهایی کی جرات میکنه!
مریم مامان عسل
1 بهمن 90 17:47
هه هه! من و حمیدرضا هم با هم عسلو حموم میکنیم منا جون! ببین پستونک خوب نیست اما گاهی خیلی کمک میکنه! عسل که اصلا نمیگیره! بجاش مشتشو لیس میزنه! نگران هم نباش فقط سعی کن وقتی خوابش میبره از دهنش در بیاری.


عزیزم همون بهتر که نمیگیره وگرنه نصفه شب باید همش بالاسرش بیدار باشی و هی پستونک را بذاری دهانش تا گریه نکنه !
مامان محمد پارسا
1 بهمن 90 20:39
سلام عزیزم 50 روزگیت مبارک دخمل ناز نازتو برم خاله جون که کلی پیشرفت کردی همچنین مامانی تبریک که حمومش کردی
مامان آرتین (شازده کوچولو)
2 بهمن 90 1:28
گلم 50 روزگیت مبارک


مرسی
سحر مامان آراد
2 بهمن 90 15:04
سلام منا جونم
خوبی عزیزم ، الینا جونم خوبه
من واقعا خسته ام
حسابی گیرم
دخملت رو ببوس


سلام سحر جون
درکت میکنم عزیزم
یه خسته نباشید جانانه از طرف من والینا به خاله سحر مهربون
مامان کیان
2 بهمن 90 16:05
عافیت باشه الینا جون


مرسی خاله جون
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
2 بهمن 90 23:30
سلام منا جون.آفرین اولین قدم مهمو تو بچه داری با موفقیت برداشتی . اما برای پستونک :عزیزم فکر میکنم خیلی سخت نگیر.بچه با اون آرامش میگیره .هم خودش راحته هم شما.به موقع هم وقتی فهمیده شد ترکش میدی.صدف من با مکیدن انگشت آروم میشه که فکر میکنم اگر پستونک میخورد بهتر بود.چون وقتی انگشتش زیاد تو دهنش میمونه بو میگیره. بهر حال هر کس سلیقه ای داره!!!!!!!!!!!!!
مامان نيروانا
3 بهمن 90 8:09
جيگرطلا 50 روزگيت مبارك! چه مامان و باباي تيتيشي داري. من و باباحامد خودمون اولين حموم نيروانا رو تو دو هفتگيش برگزار كرديم و اگه برسم عكس وضعيت اتاق بعد از حموم رو ميفرستم ماماني ببينه. سخت بود ولي هيجان انگيز و باشكوه. بعدها هم تا حدود يك و نيم سالگي كه نيروانا ديگه راحت ميتونست توي وانش بشينه و به اوضاع مسلط بشه هميشه دوتايي حمومش ميكرديم. حالا هم كه تنهايي يا من يا البته انگشت شمار بابا. كم كم عادت ميكني مناي عزيزم. خب آدما همه با هم فرق دارن. اينكه گفتم تيتيش فقط يه شوخي بود. خسته نباشي عزيزم از ني ني داري و خداقوت بهت بده كه اين روزا رو به شادي طي كني. ببوس اليناجون رو . دلم حسابي برات تنگ شده بود. مرسي كه به ما سرزدي.
مامی امیرحسین
3 بهمن 90 13:23
خدا حفظش کنه...خوبی منا جونم؟
مامی مائده
4 بهمن 90 13:18
چرا دخملمو اذیت کردی دهههه مامان بد پرنیا هم معمولا با پستونک دوست داره بخوابه ولی زیاد بهش وابسته نیست تا یه ذره خوابش میبره شوتش میکنه بیرون به نظرم بعدا که بزرگ شدن میشه راحت ازشون گرفت فعلا بذار بخوره
مریم مامان ملینا
5 بهمن 90 9:24
50 روزگیت مبارک عزیزم چقدر شیرین زبون شدی جیگر حموم دادن ملینا هم اول واسمون خیلی سخت بود اماالان تو فکر اینم که تنهایی ببرمش و باباش بیرون باشه تا بدم لباس تنش کنه ملینا هم اوایل پستونک بهش میدادم ولی وقتی میخوابید از دهنش درمیاوردم. یه چند وقت که ندادم الان دیگه نمیگیره ولی ای کاش میگرفت چون واسه خوابوندنش خیلی مشکل دارم الینا جون رو ماچ مالی کن از طرف من
masome
5 بهمن 90 20:04
سلام عزیزم موافق باشی .خیلی دوران قشنگی رو سپری میکنی هر چی میگذره بیشتر دوسش میداری
مامان نیایش
5 بهمن 90 22:03
آره عزیزم حق داری زمان خیلی زود میگذره و آدم دلتنگ لحظه های گذشته میشه پستت رو که داشتم میخوندم یاد خودم افتادم اولین حمام بردن نیایش وقتی که یک ماهه بود من و باباش با چه استرسی واای می تونم حست رو کاملا درک کنم ایشالا که دخمل گلن سالم باشه همیشه همه از این جور نگرانی ها دارن مادر همینه دیگه تازه بچه که بزرگ تر میشه نگرانی ها بازم هست فقط شکلش عوض میشه
یلدا
6 بهمن 90 9:09
خدا حفظش کنه برات فکر میکنی الکی بهشت و دادن به ما نه خواهر حواسشون بوده چیکار میکنن بعدشم خوب کاری میکنی که پستونک بهش نمیدی چون بعدش خیلی سخته جدا کردنش منا یه ماچ آبدارش کن از طرف من تو که تعریف میکنی ازش من دلم ضعف میره
مامان محمد پارسا
6 بهمن 90 12:25
صبا
6 بهمن 90 13:23
ای جونم الیناااااااا موناجون خیلی روزهای سختی داریم امابه شیرینیش می ارزه بهرادپستونک نمی گیره.گاهی دوست دارم باپستونک آروم بشه که منم استراحت کنم امانمیشه. تونستی بیاعکسهای بهرادروببین
mamane Ali
6 بهمن 90 19:50
سلام منا جوون .. خدایی حموم کردن نینیا خیلی ترس داره .. مامانم که علی کوچولومو میشوره من صد بار میمیرم و زنده میشم و همش میترسم از دستش لیز بخوره ..
سحر مامان آراد
7 بهمن 90 16:40
سلام الینا جونیییییییییییی تا واکسن دو ماهگیت چیزی نمونده عزیزم شجاعانه باهاش روبرو شو دوست جونی قبل از این که بری قطره استامینوفن رو 2 برابر وزنت بخور تا ایشالا تب نکنی من همین کارو کردم و تب نکردم موفق باشی
كاكل زري يا نازپري
7 بهمن 90 21:58
سلام مونا خانوم با ني ني داري خسته نباشي .زندگي 3 تايي خوش ميگذره ه ه ه ؟؟؟خوش باشي
مامان ماهان
7 بهمن 90 23:20
به به آفرین به منا جونم که الینا جون حموم کرده عافیت باشه گلم دیگه کم کم راه می افتی عزیزم اولش یه کم سخته ولی بعدش لذت میبری 50 روزگی الینا جونم مبارکهههههههههههههههههه
الهام مامان یاسمین زهرا
9 بهمن 90 14:30
سلام منا جون این گل دختری رو به جای من بوسش کن . ( عکس جدید بزار میخوام خانمی رو ببینم)
خاله جون
9 بهمن 90 16:40
سلام عزیزم 50روزگیت مبارک گلم عافیت باشه جونم
مریم مامان عسل
10 بهمن 90 0:10
کجایی منا جونی؟ درگیر واکسن دوماهگی هستی؟ وای که بزرگ کردن این بچه ها از هفت خوان رستمم سخت تره! الینا خوشگلمو ببوسسسس! نه ولش کن نبوس. حیف لپاشه! اصلا کف پاشو ببوس جای من!
مامان محمد پارسا
10 بهمن 90 1:04
مامان مریمی
10 بهمن 90 16:46
به وبلاگ هانا هم بیا خاله جون
تیرداد
10 بهمن 90 16:57
50 روزگی الینا دخملی مبارک!منا خیلی دخترت نازه.الهی که همیشه سالم و شاد باشه.
مهرانه مامان مهرسا
11 بهمن 90 10:29
سلام قدم نو رسيده مبارك ببخشيد يه كم دير اومدم