الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

من وتو و شکار لحظه ها!

1390/10/26 18:30
3,229 بازدید
اشتراک گذاری

الینای ِ من

کاش وقت بیشتری داشتم و می تونستم لحظه لحظه با تو بودن را اینجا ثبت کنم اما به سختی یه وقت آزاد پیدا میکنم .

الان 10 روزی هست که برگشتیم به خونمون و بی خوابی های شبانه من و تو همچنان ادامه داره همه میگفتن بعد از چله خوب میشی اما انگار عادت خوابیدنت عوض شده و روزا خوابی و من با هزار زور تو رو بیدار میکنم و تو به صد ناز بیدار میشی و شیر میخوری و دوباره میخوابی ! اما نصف شب که میشی اینقد گشنه ای و همش شیر میخوری که من دیگه ضعف میکنم تازه بعد هم که سیر میشی دوست داری باهات حرف بزنم و یا بلندت کنم و تو خونه بچرخیم وقتی میذارمت رو شونه ام توچونه ات را میچسبونی به شونه چپم و با اون چشمای قشنگت همه جای خونه رو نگاه میکنی و قیافه ات اینقدر با مزه میشه که دوست دارم بخورمت! بیشتر از همه اون قابهای چوبی سه تایی که بالای مبل هستند رو دوست داری و اگه بذارمت ساعتها دوست داری بهشون زل بزنی و از نگاه کردن بهشون سیر نمیشی!

تازگیا یاد گرفتی انگشات را میذاری تو دهانت و تند تند و با صدا شروع به مکیدنشون میکنی و یه ملچ ملوچی راه میندازی !!!خصوصا وقتی گرسنه ات میشه! 

 ساعت بیرون رفتن را از حالا باید با تو تنظیم کنم و حتما باید سیر شده باشی و پوشاکتم عوض کرده باشم و لباسهای خوشکلت تنت کرده باشم بعد اگه وقت شد من فقط 5 دقیقه وقت دارم آماده بشم چون اگه بیشتر طول بکشه یا صدای تو در میاد یا بابات!

اولین باریکه بعد از برگشتن به خونه میخواستیم ببریمت بیرون روز جمعه دو هفته قبل بود که باید میرفتیم خونه پدر شوهرم و اونجا به مناسبت قدوم مبارکت واست گوسفند خریده بودن تا واست قربونی کنن البته تو پارتی ات خیلی بالاست چون موقعی که از بیمارستان مرخص شدم و رفتم خونه مامانم اونجا هم واست گوسفند قربونی کردن فسقل خانوم!

اول قرار بود واسه ناهار بریم که قصاب بدقولی کرد و گفت ساعت 4 میاد گوسفند سر ببره و مادر شوهرم اصرار داشت حتما قبل از رفتنمون به داخل خونه خون ریخته بشه بخاطر همین ناهار واسمون بریانی که من خیلی دوست دارم درست کرد و فرستاد و گفت ساعت 4 اینجا باشید منم نااهار رو که خوردم بهت شیر دادم و کارهات را کردم و یه ربع مونده به چهار خودم آماده شدم و خواستم لباسهات رو تنت کنم که تو شروع کردی گریه کردن که گرسنه ات وشیر میخوای! بهت شیر دادم اما ول کن نبودی و بازم یمخواستی و از اون طرف پدر شوهرم هی زنگ میزد پس شما کجایید این قصاب میخواد بره تو هم ول کن نبودی و اگه سینه ام را ازت میگرفتم گریه میکردی و هنوز کامل لباسهات رو تنت نکرده بودیم اووووه خلاصه وضعی بود بین گریه های تو و زنگ تلفن خونه نفهمیدم چطور لباسهات تنت کردم و بردیمت اما همینکه سوار ماشین شدی خوابت برد و وقتی رسیدم خونشون که 5 دقیقه بیشتر با ما فاصله ندارند خواب خواب بودی انگار نه انگار تا چند دقیقه پیش همه رو معطل خودت کرده بودی و من به هرکی میگفتم تقصیر الینا شد باگریه هاش نذاشت زودتر بیایم یه نیگا به الینا و یه نیگا به من میکرد که یعنی آررررررره خودتی!

این چند تا عکس هم از الینا و عروسک دلخواهش گرفتم و الینا تازه از خواب عصرونه اش بیدار شده:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

dp
26 دی 90 22:15
سلام . اولین قهقهه بلند ملیسا : موضوع یادداشت جدید من هستش . ممنون میشم با حضور خودتون این حقیر رو سرافراز کنید و از طرفی هم با گذاشتن یه یادگاری تو قسمت نظرات ، ولو یک سلام ، روزهای خاطره انگیزی رو برای دخترم رقم بزنید . منتظر شما هستیم .
مریم مامان ملینا
27 دی 90 12:05
سلام مناجون
حال دخمل گلمون چطوره؟
غصه نخور ساعت خوابش هم به زودی تنظیم میشه ولی یه چیزی هست که ساعت خوابشون درست مثل ساعت خواب و بیداری مامانشون موقع حاملگی میشه. یعنی اینو از مادر به ارث میبرن
وااااااااااااااااااای چه عکس نازی شده اون عکس اولی، خیلی باحاله اون عروسکه.
هزار تا بوس واسه الینا جون و مامانش


وای نگو مریم جون یادته منم تو بارداریم چقدر بدخواب بودم خصوصا ماههای آخر!
مامان کیان
27 دی 90 12:35
سلااام الینا جون خوبی خاله؟تو هم مثل کیان مامانت رو اذیت میکنی؟ کی بزرگ میشین شما هااااااا
عسل
27 دی 90 15:19
ای جوووووووووووووووونمی این الیناا خیلی خیلی دلبری میکنه تو عکساااااااا به خدا وااااااااااااااااااااای ببین دیگه در واقعیت چقدر نانازیه دللللم خواستتتتت یه نی نی مثه این الیناا جوووووووووونمی یه عالمه بوووووووسش کن اگه میششه خیلی ماه ..مثه یه تیکه ماه میمونه که اومده روی زمین
مرضیه
27 دی 90 18:07
ای جونم الینا
نیکانم وقتی مهمون داریم یا جایی میریم فقط میخوابه و همه فکر میکنن که من الکی میگم که کلی تو روز کار دارم
کلا بچه ها آدمو ضایع میکنن


آره میبینی تو رو خدا؟؟؟
یلدا
27 دی 90 20:21
ای جانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم بخورمش من این خوشگله رو
مریم مامان عسل
28 دی 90 12:25
وای نازشو برم! قربون خمیازه هاش! دخمل طلا! شیطون بلا! شانس آوردی نزدیکت نیستم و گرنه لپتو گاز میگرفتم! من جون کم پیداااااا؟!!


وای دلت میاد لپای دخملم را گاز بگیری؟
مامان کیان
28 دی 90 23:36
جیگرشووووو از حالا عروسک بازی!واقعا که دخملی
مامی مائده
29 دی 90 14:03
ای جونم عکس اولیش خیلی بامزه اس منا جون پرنیا هم مثل الینا بود خوابش. روزا خواب و شبا بیدار ولی نزدیک به دوماهش که شد یواش یواش داره خوب میشه و زمان خوابش از 4 صبح به یک شب نزول پیدا کرده
مامی مائده
29 دی 90 14:17
منا جون واسه اینجور مواقع همیشه شیر بدوش تو شیشه و اماده داشته باش که بهش بدی اگه شیشه هم نمیگیره از الان باهاش تمرین کن که بگیره. تا الان شیشه خیلی به درده من خورده


حتما به توصیه ات عمل میکنم عزیزم
مامی امیرحسین
29 دی 90 14:51
دیدی این فسقلیا چقدردردسر دارن؟ماشال چه خانوم و بزرگ شده


خیلی خیلی فاطمه جون اما همه دردسرش به وجود نازش می ارزه
sahar
29 دی 90 18:02
اي جاااااااان مادر
اين فينگيلي كي اينقده بزرگ شد كه من نفهميدم ؟؟؟؟؟

منا هر وقت وقت ميكني از كاراش بنويش
اييييييينقده زود يادت ميره كاراش
اييييينقده دلت واسه الاناش تنگ ميشه



نمیدونی سحر اینقدر روزا واسم تند میگذره که گذر زمان را حس نمیکنم خیلی دوست دارم که هر روز بیام و از کارهاش بنویسم امافرصت نمیذاره واسم این فینگیلیه!
مونا ( مامان النا)
2 بهمن 90 15:54
سلام عسل خاله
چه عسلی شدی الینا جونم
هزار ماشالله
ایشالله همیشه سالم و خندون باشی
میبوسمت عزیزکم


مرسی مونا جون
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
2 بهمن 90 23:35
ماشاالله به این فرشته خانم.خاله جون خودمونیم چه سیاستی رو پیش گرفتی؟خراب کردن مامانی؟!یا مظلوم جلوه دادن خودت؟!راستشو بگو به کسی نمیگم!!!!!!!!!!!!!
مامان ماهان
7 بهمن 90 23:22
ای جوووووووووووووون چه خمیازه ای خوشگلی 10000 ماشاالله خیلی ناززززززززززززززززززز شدی