الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

فرشته کوچولوی من،معجزه زندگی من ،بخند!

1391/2/9 0:06
5,196 بازدید
اشتراک گذاری

 

سه هفته از شروع مریضی الینا میگذره .

این سه هفته بدترین لحظات زندگی من بودند هر روز صبح که از خواب بیدار میشم آرزو میکنم همه این اتفاقها یه کابوس وحشتناک بوده که تموم شده  اما واقعیت تلخی که انگار تمومی نداره!

 

 19 فروردین روز نحسی بود باید از الینا نوار مغز میگرفتن موقع گرفتن نوار خانمی که مسئول بود حاضر نشد به الینا داروی خواب آور بده و بهانه اش این بود که شما آخر وقت اومدید و من نمیتونم تا بیهوش شدن بچه تون صبر کنم!الینا رو گرفتم بغلم و نشستم روی تخت و اون خانوم با سنگدلی تمام شروع کرد به چسبوندن پیچ و مهره(اسمشون را نمیدونم چیه) و یه کش را محکم چسبوند به سر الینا و الینای من که تا حالا هیچ وقت کسی صدای گریه بلندش را نشنیده بود با صدای بلند گریه میکرد منم هر کاری میکردم نمیتونستم آرومش کنم فقط محکم تو بغلم گرفته بودم تا از تخت نیافته  هر دومون با صدای بلند گریه میکردیم .  سر خانم داد زدم بسه دیگه بچه ام هلاک شد دوست داشتم اون لحظه زودتر تموم بشه غافل از اینکه لحظات سخت تری در انتظارمون بودند.

بعد از ظهر وقتی نوار مغز را نشون دکتر دادم و  دکتر بهم گفت که الینا باید بستری بشه  دنیا رو سرم خراب شد و از انجا تا بیمارستان گریه میکردم 1هفته اول که الینا بیمارستان بستری بود  هر روزش به اندازه 1 سال طول میکشید شبها تا نزدیک صبح کنار تختش بیدار میموندم که مبادا سرمی که به دست کوچولوت وصل شده بود تموم بشه و پرستار یادش بیاد سرم را ببنده و هوا توی رگت نره . 

نمیدونم چطور شد که یادم رفته بود اینجا بنویسم الینا وقتی بدنیا اومد روی دست راستش یه نشون داشت که به شکل قلب

اولین جایی که رگ دستش را گرفتن روی همین قلب بود! کوچولوی من موقع گرفتن رگت چقدر گریه کردی خاله مریمت محکم دستهات را گرفته بود که رگت آسیبی نبینه  تحمل دیدن گریه ات را نداشتم صورتم را برگردوندم تا شاهد اذیت شدنت نشم که چشمم افتاد به نوید و برای اولین بار چشمهای پر از اشک نوید را دیدم در این 1 سال و خورده ای که از ازدواجمون میگذره هیچ وقت گریه نوید را ندیده بودم .

تو بیمارستان 4 بار از الینا رگ گرفتن آخرین شبی که بیمارستان بودم پرستارساعت 12 شب  اومد رگ دست الینا را چک کرد و خیلی خونسرد بهم گفت که این رگش هم سوخته و دیگه سرم رد نمیشه باید ببریم از کف پاش رگ بگیریم ! با شنیدن این حرفش تمام وجودم آتیش گرفت و من که تمام مدت تو بیمارستان سعی میکردم آرامش خودم را حفظ کنم دیگه نتونستم آروم بشینم و ببینم که پاهای کوچولوی الینا را سوراخ سوراخ کنم سر پرستار داد زدم نمیخوام  از پاهاش رگ بگیرید نمیذارم! من همین امشب الینا را از اینجا میبرم با مسئولیت خودم .همون موقع نوید که رفته بود واسه الینا لباس بیاره زنگ زد که من دارم میام تو بخش منم عصبانی توپیدم بهش که نوید کجایی همین الان میای و الینا را ازاینجا مرخص میکنی من دیگه نمیذارم یه لحظه دیگه هم الینا اینجا بمونه . دکتر کشیک شب اومد که با من صحبت کنه تا من را اراضی کنه اما سر اونم داد کشیدم زده بودم به سیم آخر ، بخش را گذاشتم رو سرم !تصور اینکه سوزن بزنن به پای الینا حسابی دیوونه ام کرده بود و سر همه داد میکشیدم و گریه میکردم خلاصه یه وضعی بود تا اینکه یکی از پرستارها که خیلی الینا رو دوست داشت و همش به الینا میگفت جوجه طلایی ! اومد بامن صحبت کرد و گفت تو نمیتونی الینا را امشب ببری واسه ما مسئولیت داره فردا دکتر اومد با اون صحبت کن بیا بذار من رگ قبلی اش را چک کنم شاید بشه واسه آی وی از اون استفاده کرد . از همه جا درمونده بالاخره قبول کردم دوباره از الینا رگ بگیرن اما تو دستش نه پاش و بازم گریه الینا بازم لکه های خونی که از دستهای کوچیکش روی ملافه تختش چکید...........

فردای اون روز دکتر عزیزی  الینا رو مرخص کرد و برگشتم خونه مامانم داروهایی که به الینا دادن فقط چند روزی جلوی تشنج الینا را گرفت و بعد از 4 روز سری دوم تشنجها با وضعیتی بدتر و حادتر از قبل شروع شد با هر تشنج چشمهای الینا کامل چپ میشدند و از سیاهی چشمهاش فقط یه نقطه کوچک و لبهای صورتیش کبود و صورت سفیدش قرمز میشد بعد ار هر تشنجی هم میخوابید . با هر تشنج من میمردم و زنده میشدم همش نگران این بودم مبادا چشمهاش دیگه برنگردن

اینبار دکتر یه قرص دیگه به داروهای الینا اضافه کرد و دوز شربتهایی که مصرف میکرد را بالاتر برد بازم تا چند روزی الینا تشنج نکرد اما نمیدونم چرا بازم از روز4 شنبه تشنجهای خفیفی به الینا دست میده .

فردا بعد از ظهر نوبت دکتر داره  ام آر آی الینا رو باید نشونش بدیم میترسم بازم داروهای بیشتری تجویز کنه نمیدونم بدن نحیف و کوچولوی الینا چقدر تحمل این تشنج ها و اثر و عوارض این داروها را داره 

الینا این چند وقت خیلی لاغر شده دیگه از اون لپ ها و اون صورت خندون خبری نیست  وقتی بیداره همش بی قراری میکنه  وقتی هم داروها را میخوره گیج و دوست داره بخوابه .

خیلی وقته خنده الینا را ندیدم  بچه ام تازه یاد گرفته بود قهقهه بزنه و از ته دلش میخندید و دل مارو شاد میکرد و آخرین باری که الینا واسه من و باباش خندید شب14 فروردین بود از اون روز تا حالا الینا نخندیده میدونم بخاطر مریضی و اثر داروهای خواب اوری که میخوره اما الینای من بخند واسه دل مامان و بابا بخند 

شاید اگه از دکترهای اینجا نتیجه نگرفتم الینا را واسه ادامه معالجه اش ببرم تهران سراغ گرفتم که بیمارستان مفید دکتر زمانی  یا غفوری بهترین دکتر مغز واعصاب  

خدایا منتظرم منتظر یه معجزه کوچیک از تو خدایا دستهای من را که هر شب قبل از خواب به سوی درگاه تو بلند شده  را میبینی خدایا یه معجزه فقط یه معجزه از تو کافیه که دوباره حال الینا کوچولوی من خوب بشه خدایا تنهام نذار

خیلی خیلی محتاج دعاهاتون هستم الیناکوچولوی ی من را فراموش نکنید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (40)

ملی مامان میکاییل
9 اردیبهشت 91 1:05
مونای عزیزم نمی دونی از روزی که فهمیدم الینا مریضه چقدر دلم گرقته اس نمی دونم چجوری داری این صحنه ها رو تحمل می کنی خدااااااااااااااااااااااااااااااااااا چیکار کنیم بعضی وقتها زودتر جوابمون رو بدی التماست می کنیممممممممممممم
مریم مامان بردیا
9 اردیبهشت 91 1:55
عزیزم از خوندن مطالب اخیرت دلم خیلی گرفت . برای دختر کوچولوی نازت دعا کردم. اصلا نمی دونم چی بگم ، پسر من هم بعد از واکسن چهارماهگی اش خیلی بی حال و بی قراره و کلی به هم ریخته ام ولی شرایط شما رو که دیدم ، حسابی ناراحت شدم ، خدا بزرگه و دخترگلت به زودی خوب می شه ان شاءاله
نگار
9 اردیبهشت 91 12:09
سلام عزيزم از اول نوشته ات دارم اشك ميريزم و برات دعا ميكنم آرزو ميكردم آخرش نوشته باشي كه ديگه الينا خوب شده اما ننوشته بودي و من اشكام بيشتر شد...خيلي سخته خيلي خيلي ...چون از اول بارداري هامون باهم دوست بوديم حس خواهري به تو و خاله اي به اليناي نازت دارم و واقعا ميگم كه نميتونم غمتونو ببينم برات هر لحظه از خدا ميخوام كه الينا نازمونو شفا بده خيلي سخته كه يه مادر شاهد چنين صحنه هايي باشه اما عزيزم بنظر من ديگه صبر نكن نذار بيشتر از اين دكترهاي نادون روي بچه ات علمشونو آزمايش كنن بنظر من ببرش تهران اگه ديدي اونجا هم فايده اي نداره ببرش خارج از كشور ...من نميدونم بايد چيكار كني ولي اينهمه دارو به بچه نده اصلا هم بيمارستان نبر يعني خدا به زمين گرم بزنه اون دكتر پرستارهاي بيرحم رو كه بخاطر مال دنيا دلشون عين سنگ ميشه خداوندا من بنده خوبي نيستم ولي به پاكي اين بچه ها قسمت ميدم الينا خوشگله رو زوده زود خوبه خوب كن خدايا منتظريم.......
خاله جون
9 اردیبهشت 91 13:30
سلام مناجون خط به خط این نوشته هاتون که میخوندم.انگارکه چیزی روی قلبم سنگینی میکنه.چشمام پرازاشک شد.الهی قربونت برم الیناجونم خدایا توروخدا... من هنوزمادرنشدم.ولی خیلی سخته که مادربچه اش رامریض ببینه. خدایا توروخدا قسمت میدم فقط الیناجون خوب کن.ودل مامان وباباشو شادکن.آمین
مامان ملینا
9 اردیبهشت 91 17:21
سلام منای عزیزم خیلی منتظر یه خبر خوب ازت بودم وقتی عکس الینارو دیدم واسه یه لحظه خوشحال شدم ولی باخوندن ادامه مطلب خیلی سخته از خدا میخوام بهت صبر بده و الینای خوشگلمون هم شفاپیدا کنه هر چه زودتر.... الهی آمین منم هر شب واسه الیناجون دعا میکنم بنظرمنم هرچه زودتر برو تهران و اونجا حتما به زودی خوب میشه.... امیدت رو از دست نده
خاله نسرین مامان صدف و سپهر
9 اردیبهشت 91 18:20
منا جون سلام.خوندن مطلبتو با گریه تموم کردم.وای که چه عذابی میکشی. الینا رو مثل بچه ی خودم میدونم چون از قبل از تولدش باهات همراه بودم درست مثل اینه که بچه ی خودم داره درد میکشه.خیلی برات دعا میکنم.هر بار برم حرم امام رضا ازش می خوام دختر کوچولومونو شفا بده. دلتو محکم کن و امیدت به خدا باشه.همه چی درست میشه.تا خدا نخواد حتی برگی از درخت نمی افته.
مریم مامان عسل
9 اردیبهشت 91 18:29
سلام منای عزیزم. یه بغض سنگینی توی گلومه که داره خفه ام میکنه! ما از زمان بارداری با همیم و لحظه احظه حس وحالمونو با هم شریک شدیم. الانم احساس میکنم بچه ی خودم مریضه. من پیش امام رضا برای الینا نذر میکنم. منتظر یک خبر خوب از تو میمونم تا برم حرم و نذرمو ادا کنم. بی خبرم نذار منا جان. اون لپای خوشگلشو برام ببوس.
مامان کیان
9 اردیبهشت 91 21:14
الاهی بمیرم براش.عزیز خاله آخه چرا؟؟؟منا جون همه چیز درست میشه توکلت به خدا باشه عزیزم
مامی امیرحسین
9 اردیبهشت 91 21:35
الهی فدات بشم الینای کوچولوی من...چی بگم وقتی مثل بچه خودمی برام جز اینکه اشکامو پاک کنم و با اطمینان بگم منا جون برای علی اصغر امام حسین نذر کن...بی جواب نمیمونه نذرت.وقتی با یه مادر از اولین ماهای بارداریش همراه میشی تو شادیاش شریک میشی غمشم میشه غم خودت.بمیرم برای دلت عزیزم.شک نکن خدای مهربون دعای قلب شکستتو میشنوه.یه چیزی ته دلم میگه الینا خوب خوب میشه .نگران هیچی نباش.میدونم روزای سختی رومیگذرونی اما مطمئن باش این روزا تموم میشه الینا دوباره میخنده اونقدر زیاد که تمام دنیاتون پر از خنده های الینا کوچولو باشه.همینکه شدت تشنجاش کم شده خیلی خوبه.این شاید فقط یه واکنش آلرژیک باشه که با پاییناومدن دوز واکسن تو بدنش از بین بره.الهی فدات شم.قوی باش و بذار این روزای تلخ تسلیم صبر تو بشن...برات عمیقا دعا میکنم از ته دلم...
یلدا
9 اردیبهشت 91 22:22
منای عزیزم از صمیم قلبم برای الینای عزیزم آرزوی سلامتی دارم منا جان بهتر نیست که زودتر ببریش تهران
آمارین
9 اردیبهشت 91 22:33
مونا جان خدا رو به بزرگیش قسمش میدم دفعه ی بعدی که نوشتی بیای بگی اون معجزه که منتظرش بودی بوقوع پیوسته و گل نازت خوب شده. اللهم اشف کل مریض به حق فاطمه خدایا دوستمون رو ناامید از درگاهت برنگردون.
ریحانه
9 اردیبهشت 91 23:13
الهی قوربون دلت برم براش تامیتونی سوره حمد رو به نیت شفا بخون منم میخونم
الی مامان غزل و آوا
9 اردیبهشت 91 23:39
مونا جونم ایشاالله حال الینا جون بهتر بشه ما که کاری غیر از دعا کردن نمیتونیم بکنیم مواظب گل خوشگلمون باش
تیرداد
10 اردیبهشت 91 9:11
مونا جان تو رو خدا روحیه تو نباز.زودتر از اون چیزی که فک کنی الینا جیگر طلا خوب میشه.به خدا توکل کن.
مامان نيروانا
10 اردیبهشت 91 10:31
سلام مناي عزيزم،‌هي تند تند خوندم و از روي نوشته هاي پر از اضطرابت گذشتم تا برسم به آخرش و بگي الان الينا ميخنده ... من اميدوارم. اين روزاي سخت پايان خوشي دارن مناي گلم. برات دعا ميكنم و براي اليناي نازنين كه اين روزا خيلي داره زجر ميكشه. با تمام وجود دركت ميكنم. من خودم تاب يه تب نيروانا رو ندارم و ميفهمم چه حالي هستي ولي اميد داشته باش و نذار با روحيه ي پر از غصه ت دل كوچيك گنجيشككت بيشتر بدرد بياد. تو رو خدا مواظب خودت و جوجه طلاييت باش. اگه فكر ميكني تهران بردنش بهتره حتماً اين كار رو بكن و به تشخيص و تجويز تنها يكي و دو تا تن در نده. اين روزا بايد از تشخيص مجموعه اي از دكترها به اجماع برسي. تو رو خدا ما رو بيخبر نذار. باور كن هميشه بيادتم و براي تو و الينا دعا ميكنم. تمام اين مدت هي ميام ببينم آپ كردي يا نه و حالا از خدا ميخوام دفعه بعد كه آپ ميكني اليناي گلم در حال قهقهه باشه و بعدشم كه بزرگ شد هيچي از اين روزا يادش نياد كه نمياد. صبور و قوي باش مناي من
مامان کوروش
10 اردیبهشت 91 12:25
عزیزم انشا... که به زودی الینای قشنگت خوب می شه و دوباره براتون قهقهه می زنه
توت فرنگی
10 اردیبهشت 91 13:45
سخته خیلی زیاد کاملا درکت می کنم ایشالا زودتر الینا برگرده به جمع خانوادتون با همون شادابی سابق توکل کن به خدا
mamane Ali
10 اردیبهشت 91 13:56
سلام.. هر روز می اومدم سر میزدم ببینم خبری از الینا دادی یا نه ..عکسشو دیدم خیلی خوشحال شدم،فکر کردم اومدی بگی خوب شده .. خوب میشه .. دلم داره میترکه .. خوب میشه .. براش نذر 14 هزار صلوات بزار .. همینجا تو وبلاگت .. من هزار تا میفرستم
مامان الینا
10 اردیبهشت 91 15:27
سلام دوست عزیزم. به طور اتفاقی با وبلاگ دخترگلتون آشنا شدم از اول شروع به خوندن کردم به مطالب اخیرش که رسیدم خیلی متاسف شدم.قلبم داشت از جاش کنده میشد. من هم مامان دختری هستم به نام الینا. واقعاً درکتون میکنم تحمل این موضوع خیلی خیلی مشکله خدا بهتون صبر بده ما هم تنها کاری که ازمون بر میاد دعا برای بدست آوردن سلامتی الینای عزیز هست و بس. به خدا توکل کن و قرآن بخون تا به آرامش برسی. خدا خیلی بزرگه و انشااله این بنده ی کوچولوش رو که تازه از بهشت براتون فرستاده رو مثل روز اولش سالم و تندرست میکنه، اینو از صمیم قلبم برای دختر گلتون از خدای بزرگ خواهانم.
مامان ماهان
10 اردیبهشت 91 17:32
سلام عزیزم از خوندن نوشته هات خیلی خیلی ناراحت شدم واقعا درکت میکنم خیلی سخته توکلت به خدای بزرگ باشه ما هم جز دعا کاری از دستمون بر نمیاد الهی که خدا خودش سلامتی الینای گل رو بهش برگردونه و زود زود خنده به لبای عزیز دلت برگرده
آزاده
10 اردیبهشت 91 18:44
سلام الهی من بمیرم انشالله که زود زود خوب میشه فرشته کوچولوت
حمیده
10 اردیبهشت 91 21:04
الینای عزیز ما همه برات دعا می کنیم سوره حمد و برات می خونیم .نترس دختر قشنگ من خوبه خوب می شی من مطمئنم عزیزم.مامان الینا به خدا توکل کن
محمد
11 اردیبهشت 91 7:50
سلام منا جان نمیدونم چی بگم که کمی آرومت کنه.دلت روشن باشه و با آرامش حرف دکترها رو گوش کن و بذار الینای عزیز رو معالجه کنن...به خدا فقط وقتی میتونی به الینا کمک کنی که آرامشت رو حفظ کنی... منای عزیز! خواهر خوبم تو فقط بگو تو تهران چه کاری از دست من برمیاد! میخوای برات ازین دو تا دکتری که گفتی وقت بگیرم.یا هررر کار دیگه ای که بتونم کمکی کنم... این روزا هم میگذره و الینا جان دوباره براتون میخنده.دلت روشن باشه رفیق.
زهره مامان نیایش
12 اردیبهشت 91 8:42
سلام عزیزم به امید شنیدن خبرای خوب از الینا اومده بودم عکس نازش رو که دیدم خیال کردم حالش بهتر شده اما... خیلی ناراحتم خیلی برات دعا کردم خیلی به یاد الینای گلت بودم توی حرم امام رضا عزیزم نگران نباش خوب میشه می دونم روزهای خیلی سختی رو گذروندی ولی ان شا الله تموم میشه به زودی سعی کن صبور باشی به خدا توکل کن نا امید نشو الینای گلم بخند به مامان که بد جوری دلش گرفته...
كاكل زري يا ناز پري
12 اردیبهشت 91 19:20
مونا جون نمي دونم چي بگم فقط مي تونم بگم كه من الينا رو خيلي دوست دارم چون از روزي كه باردار بودي خاطراتتو خوندم و منتظر ديدن روي ماهش بودم مي دونم سخته سخت تر از سخت من طاغت نياوردم تا اخرش بخونم ولي موناي گلم تحمل كن به اميد روز هاي خوب روزي كه اين مريضي ميشه برات يه خاطره و اثري ازش نيست منم كوچيك كه بودم اين طوري شدم ولي الان خوب خوبم چيزي از اون مريضي نمونده برام تعريف ميكنند كه نظر امام رضا كردند تا خوب شدم اگه ميتنه نظري به درگاهش بكن و در اولين فرصت برو پا بوسش بي جواب نميزاره منم اگه لايق بودم دعا مي كنم اليناي كوچولوي ناز زودي خوب شه فرشته مهربون
لیلا
12 اردیبهشت 91 23:22
سلام بر منای عزیزم امیدوارم خوب و سلامت باشین الینای عزیز حالش چطوره از خوندن یادداشتهات خیلی ناراحت شدم امیدوارم دختر گلت هر چه زودتر خوب بشه تا اونجایی که میدونم این مورد بین خیلی از بچه ها شایعه و اصلا نگران نباش و به خدا توکل کن می دونم ادم با دیدن گریه و ناراحتی بچه اش مخصوصا زمانی که نوزاده چقدر ازرده و هلاک میشه و حالتو خوب درک می کنم ولی اصلا نگران نباش . البته تو اهواز نحوه برخورد با مریض و همراهش خیلی بد و زشت و زنندس و این بیشتر ادمو ازار میده از همینجا برا الینای عزیز سلامتی و شادی رو ارزو می کنم من امروز به صورت اتفاقی ادرس سایتتو پیدا کردم بازم بهت سر میزنم عزیزم دختر گلت و ببوس
مامان کیان
13 اردیبهشت 91 15:07
نه تو میمانی...نه اندوه... ونه هیچ یک از مردم این آبادی... به حباب لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،غصه هم خواهد رفت،آنچنانی که فقط خاطره اش خواهد ماند ... و تو میمانی و این حسرت ژرف که چرا بر تن آن لحظه ی عمر،رخت غم پوشاندم... لحظه ها عریانند ،به تن لحظه ی خود جامه اندوه مپوشان هرگز...
مامان گیسو جون
13 اردیبهشت 91 18:45
سلام مونا جونم اینا چین نوشتی یعنی چی ؟ وای دارم دیونه می شم الهی بمیرم بمیرم برای دلت چرا اینجوری شد آخه ای خدا
مونا (مامان النا)
15 اردیبهشت 91 3:31
وای منا جونم خیلی ناراحت شدم عزیزم. ایشالله خدا به حق عظمت و بزرگیش یه معجزه ی کوچولو نشونت میده. میدونم خیلی خسته و داغونی اما الینا جونم الان به انرژی مثبت تو نیاز داره. وقتی پیشش هستی سعی کن گریه نکنی عزیزم. اگر تونستی و دوست داشتی شمارتو بهم بده میخوام باهات یکم حرف بزنم ممنون میشم عزیزم روی ماه دوتاتون رو میبوسم
محيا كوچولو
15 اردیبهشت 91 22:40
سلام خاله جوني من هنوز از خوندن اين نوشته ها تو شوك هستم واقعا براي اليناي نازم ناراحت شدم و براي سختي هايي كه داره ميكشه تا عمق وجود دلم سوخت دعا ميكنم زودتر همه ناراحتيها تموم بشه نميدونم چي بگم، خدايا براش يه چيزي نذر كنيد خاله خيلي تأثير داره
مامان نيروانا
16 اردیبهشت 91 8:41
مناجون چه خبر؟ الينا بهتره؟ خودت خوبي؟
اعظم
16 اردیبهشت 91 11:32
مونای عزیزم الهی که خدا خودش سلامتی الینای گل رو بهش برگردونه به خدا توکل کن خدا بزرگه گلم بعد از هر نمازم براش دعا ميكنم زود خوب ميشه به حق امام زمان مطمين باش
سحر مامان آراد
16 اردیبهشت 91 16:23
سلام منا جون خیلی وقت بود که نیومده بودم گریه امانم نمیده خدایا کجایی خدا جون به بزرگیت قسم خودت یه کاری کن الینا جونم رو ببوس دیشب که پیغامت رو خوندم خیلی ناراحت شدم اما فکر نمیکردم به این شدت باشه خدا بزرگه توکلت به خدا
نگار
16 اردیبهشت 91 20:59
سلام مونا جون عزيزم اليناي گلمون چطوره ؟ منتظريم بيا يه خبر ديگه بده هميشه به يادتم وبراي دختر گلت دعا ميكنم كاش همه اينا يه خواب بود.... مارو بي خبر نذار
الی مامی غزل و آوا
17 اردیبهشت 91 1:59
سلام مونا جون کاش بیای یه خبری از الینا جون به ما بدی عزیز
مامان نیایش
17 اردیبهشت 91 12:28
سلام عزیزم امیدوارم حال دختر گلت بهتر شده باشه ایشالا که بلا دوره عزیزم همیشه به یادت هستم و برات دعا میکنم مامانم دیروز راهی سفر کربلا شدن برات نذر کردم و همراهش فرستادم بندازه تو حرم حضرت عباس عزیزم خوب میشی خوبه خوب
محيا كوچولو
17 اردیبهشت 91 21:56
سلام خاله، يه خبري بديد تو روخدا
مامی مائده
2 خرداد 91 23:44
مونا جون نمیدونم چطوری جلوی اشکامو بگیرم. عاجزانه از خدا خواستم که دختر کوچولوتو شفا بده امیدوارم صدامو شنیده باشه. میدونم خیلی سخته هیچ عذابی واسه ادم بالاتر از این نیست که ببینه بچه اش داره زجر میکشه ... خدایاااااااااااااا
مامان الینا
4 مرداد 91 16:17
بدون که خیلی واست دعا میکنم .فرشته من رفت چون مال این دنیا نبود اما تا آخرین لحظه ناامیدنشدم پس محکم باش ؛الینا بهت احتیاج داره مامان خوب
مامان پریسا
22 آبان 91 15:08
میدونم این پست ها خیلی قدیمی هستن ولی اشکم در اومد دلم شکست. از خدا خواستم تا به پست های بعدی برسم دیگه الینا جون خوبه خوب شده باشهو عزیزم چی کشیدی