الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

عمر دوباره ...!

یکشنبه صبح ساعت ٥.٣٠ با زنگ ساعت بیدار میشم قرصها و شربت داروهای الینا و قاشق دارویی اش را آماده میکنم الینا خوابیده ، بغلش میکنم میبوسمش : مامانی بیدار میشی داروت را بخوری ؟ نخیییییر فرشته ام خوابه خواب بیشتر خودش را بهم میچسبونه  تو خواب ٣ سی سی از شربتش را میذارم گوشه دهان کوچولوش به زور دهانش را باز میکنم تا همه شربتش را بخوره  تا حالا از شربتش نچشیدم ببینم چه مزه ایه؟ دارویی که ١٠ ماهه دارم روزی سه بار به زور میریزم ته حلقش!شربت سفید غلیظ  Liskantin! همونطور که خوابه شیرش میدم معلومه گرسنه اش اما حاضر نیست چشمای خوشکلش را باز کنه و با همون چشمهای بسته به خوردنش ادامه میده موبایلم را گذاشتم کنارم تا ر...
25 دی 1391

خواب فرشته

یه فرشته کوچولو داریم که عصرا وقتی از سر کار میرسم خونه اینطوری کنار مامانش میخوابه   غروب که میشه با هزار ناز و ادا اینجوری بیدار میشه     بعضی وقتا هم خونه مامان جونش خوابش میبره و تو صندلی ماشینش هم که میذارمش هنوزم خوابه اینطوری :   صرفا جهت اطلاع: هنوز واکسن الینا را نزدم! کاردرمانی هم احتمالا امروز خانم دکتر لطف کنن بعد از کلی تلفن و سفارش از این ور و اون ور بیاد الینا را ببینه ! فعلا روزگار را میگذرونیم ! به قول یه آدم بزرگی همه چی را باید سپرد دست زمونه  ما هم سپردیم به صاحب این زمونه ! ...
20 دی 1391

منم مادرم...!

دیشب الینا نوبت دکتر داشت . هر وقت میخوام الینا رو ببرم دکتر از صبحش استرس دارم  و نهایت این استرس و آشفتگی ذهنم میشه یه مامانی عصبی و بهم ریخته با فکرهای درهم  از واقعیتهای تلخ زندگی ، از روزهایی که بهتر از این میشد بگذرند از خاطراتی که قشنگتر از این میشد اینجا ثبت بشن  اما نیست اما نشد و نتیجه اش میشه اینکه  هر نیم ساعت یه بار آه میکشه ! آه از این زمونه که با ما راه نیومد ، اصلا بذارید بگم  یه بغضی که همیشه ته دلم مونده را اینجا  فریاد بزنم  الان دیگه الینا یک سالش تموم شده اما اما اما هزار تا اما نه میتونه به تنهایی بشینه نه میتونه بایسته نه حتی میتونه چیزی را بگیره دستش به منظور خوردن بذاره ده...
26 آذر 1391

دو دو تا چهار تا!

مرواریدهای الینا فینگیلی 4 تا شدند . 2تا پایین 2 تا بالا! که خیلی هم فینگیلیند اما تییییییز و پوست کَن! الینا هم در راستای تقویت دندونهای کوشمولوش اینروزا همش مشغول گاز گرفتنه ، قاشق غذا، ظرف غذا، لیوان آب، شیشه شیر، اسباب بازیا، انگشت مامان ، صورت بابا و.... این هفته شنبه را تعطیل کردند بخاطر ضریح امام حسین (ع) که رسیده بود اهواز ، هر چند نشد که ما بریم و از نزدیک ضریح را ببینیم و انشالا قسمت بشه به اتفاق بابا نوید و الینا با هم بریم کربلا ،  یکشنبه هم من نیومدم سر کار و موندم خونه ،  چون الینا چند روزه که دمدمای صبح حدودای 4 صبح بیدار میشه و بدنش تب داره و بیقراری میکنه سرش را میزنه به بالشت ، موهای ...
21 آذر 1391

تولد یکسالگیت مبارک فرشته ی من

الینای ناز مامان  دختر ناز ناز بابایی خوشکل خانوم ، زندگیم ، عمرم ، نفسم     تولد یکسالگیت مبارک فرشته کوچولوم یکسال از بودنت کنارم میگذره  یکساله که نفسم به نفس تو بنده   یکساله که هر لحظه اش صدای قلب تو ضربان زندگی منه  یکساله که هر شب در آغوش میگیرمت و صدای نفسهای تو لالایی منه   یکساله که هر صبح دیدن روی ماهت طلوع خورشید منه یکساله که لمس پوست لطیفت قشنگترین احساس منه  یکساله که آغوش کوچولوی تو امن ترین جای  دنیای منه  یکساله که بوسیدن گونه های سرخت عاشقانه ترین احساس منه   الینای من ! دلم برای روزهای آغاز تولدت تنگ شده&nb...
11 آذر 1391

لبخند زندگی!

سلام دوستای خوب جای همتون اینجا خالیه امروز از ساعت 4 صبح که الینا گلی بیدار شد و نخوابید ونذاشت من یه ساعت اضافه بخوابم ، داشت بارون میبارید تاااااااااااااا همین حالا! عجب هوایی شده پاییز و بارون سرما یهویی اومد و مهمون اهوازیها شد! تا یه روز قبلش کولر میزدیم و آستین کوتاه تن الی جون میکردم یه روز صبح بیدار شدیم دیدم وووای چه سرمایی !با شال و کلاه و کاپشن باید بردمش پیش مامان جونش!     چند تا خبر جدید دارم که نمیدونم اول کدومشون را بگم ؟!!! خبر اول اینکه : بالاخره الینا بی دندون ، دو تا دندون فینگیلی تو دهن کوچولوش جوونه زدن! فرشته من ، مرواریدات مبارک عسسسیییییسم! همیشه وقتی پستهای بقیه مامانها خصوصا پ...
3 آذر 1391

خاطرات بیمارستان

روز اول دوشنبه   91.8.8 که همون اورژانس آمپول اولت را زدند اما تا شب بازم تشنج داشتی . اورژانس که بودیم دکتر عزیزی اومد اونجا همون دکتری که اوایل مریضی الینا زیر نظرش بود و بر خلاف اسم و رسمی که اینجا داره    اما هیچکدوم از تجویزاش تشنج الینا رو کنترل نکرد  وبا اینکه اون موقع  برای اطلاع از وضعیت الینا شماره اش را بهم داده بود تا در صورت لزوم ! فقط بهش مسج بدم! و نتونست از روی ام آر آی و سی تی و سونوی مغز و آزمایشهای مختلف داروی مناسبی برای الینا تجویز کنه ! بگذریم! وقتی دکتر عزیزی اومد تو اورژانس همه پدر و مادرا دورش حلقه گرفتن اما واسه من که دل خوشی از طبابتش نداشتم هیچ مهم نبود . سب اول واسه ...
20 آبان 1391

تولد دوباره

خدای مهربونم شکرت که تشنجهای الینا قطع شدند الینا از 11 آبان تشنج نکرد . بعد از 8 ماه این کابوس لعنتی تموم شد خدایا شکرت که دست مهربونت را به سر دخترم کشیدی . دوستای گلم ممنوم ممنونم مممممممنوم بابت دعاهای خوبتون و انرژی مثبتی که با دعاهاتون واسم فرستادید میدونم که  اگه لطف خدا و دعای پاک شماها نبود اینبار هم دلشکسته برمیگشتم خونه . بیمارستان که بودم یه روز دم  غروب بود که نرگس جون مامان ساینا  تماس گرفت و حال الینا را پرسید و بهم گفت کهاومده تو سایت الینا و دیده که  همه مامانا کلی واسه الینا دعا کردن و یکی گفته داره میره مشهد اونجا دعا میکنه یکی گفته هر روز صلوات میفرسته و خلاصه هر کی هر دعایی که میدونه وا...
18 آبان 1391