الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

شد 50 روز!

روز شما زندگیت رسید به 50 روز عزیزم  50 روز!باورم نمیشه چقدر روزها تند و تیز میگذرن و من گذر زمان را با تو حس نمیکنم چیزی نمیگذره که 50 روز میشه 5 ماه بعد 5 سال بعد........ و از این روزها فقط عطر خوش خاطره هاشون بجا میمونه امروز واسه اولین بار من و نوید حمامت دادیم اول من خیی استرس داشتم و میترسیدم که تو حموم از دستم بیافتی یا آب بره تو ریه هات و یا اووووووه هزارتا فکر ناجور دیگه  تازه نوید شرط کرد اگه حمامش دادیم روی سر و صورتش نباید آب بریزیم چون میترسید خدایی نکرده خفه بشی ! اما بالاخره دو تاییمون دل به دریا زدیم و حمامت دادیم  من محکم تو رو توی وان گرفته بودم و نوید بدنت را میشست تو هم خیلی دختر خوبی بودی و همینطور آرو...
2 بهمن 1390

من وتو و شکار لحظه ها!

الینای ِ من کاش وقت بیشتری داشتم و می تونستم لحظه لحظه با تو بودن را اینجا ثبت کنم اما به سختی یه وقت آزاد پیدا میکنم . الان 10 روزی هست که برگشتیم به خونمون و بی خوابی های شبانه من و تو همچنان ادامه داره همه میگفتن بعد از چله خوب میشی اما انگار عادت خوابیدنت عوض شده و روزا خوابی و من با هزار زور تو رو بیدار میکنم و تو به صد ناز بیدار میشی و شیر میخوری و دوباره میخوابی ! اما نصف شب که میشی اینقد گشنه ای و همش شیر میخوری که من دیگه ضعف میکنم تازه بعد هم که سیر میشی دوست داری باهات حرف بزنم و یا بلندت کنم و تو خونه بچرخیم وقتی میذارمت رو شونه ام توچونه ات را میچسبونی به شونه چپم و با اون چشمای قشنگت همه جای خونه رو نگاه میکنی و قیافه ...
26 دی 1390

چهلمین روز با هم بودن

دیروز چهلمین روز از روزهای زندگی شیرین الینا جون فرشته کوچولوی زندگیم تموم شد . چهل روز و چهل شب که الینا وارد جمع دونفره ما شده  و کل زندگیمون را زیر و رو کرده! حسابی من و باباش را عاشق خودش کرده. من که اونقدر وابسته اش شدم که حتی وقتی کنارم  خوابیده دلم واسش تنگ میشه دوست دارم زودتر بیدارش کنم تا اون چشمهای قشنگش را ببینم. الینا چند وقتی هست که  سعی میکنه بخنده و صداهای بامزه ای را ازخودش در میاره و داره سعی میکنه آغو آغو کنه ! یه مدتی که خواب شب را از من گرفته و تا صبح من و الینا با هم بیداریم اون شیر میخوره من قربون صدقه اش میرم  واسش شعر میخونم لالایی میخونم بعد برمیگرده نگام میکنه و یه لبخند قشنگ بهم میزنه و با ...
21 دی 1390

ما برگشتیم!

الان ساعت 5 صبح بالاخره الینا کوچولو بعد از 5ساعت بیدار باش خوابید! منم تشنه ام شد و در حال خوردن آب یه انار بزرگ و شیرین به این فکر میکنم که آیا این طبیعیه که الینا بعد از 2 رزو پی پی نکردن ساعت 3 صبح پی پی آبکی و اسهالی داشته باشه؟آخه کسی این وقت شب نیست سوالم را بپرسم به نظر شما آیا طبیعیه؟ پی پی اش را نمیگم ها اینکه داری یه انار شیرین میخوری و از مزه اش لذت ببری و به نوع پی پی این خاله ریزه فکر کنی؟ !!! برم دکتر؟الینا رو میگم ببرم دکتر؟   هی وای من صدای الینا میاد دوباره بیدار شد
18 دی 1390

لحظه دیدار

نیم ساعته که الینا رو خوابوندم بعد از چند بار که گذاشتمش تو گهوارش و صدای اِه  اِه کردنش اومد که یعنی بغلم کن من هنوز خوابم نیرده بالاخره خانم رضایت داد و خوابید هنوز خونه مامانم هستم تصمیم گرفتم بعد از چهل روزگی الینا برگردم خونمون اما با این عادت بغلی شدنش نمیدونم چطور میتونم کنار بیام جدیدا هم پروسه خوابوندنش چند مرحله ای شده! شیر خوردن  ،یه نیم چرت زدن  ،  گرفتن باد گلوی فرشته کوچولو (این مرحله را من خیلی دوست دارم البته خیلی سخته! دوست دارم چون وقتی می ایستونمت تو بغلم اول گردنت رو بو میکنم بعد یه بوس کوچولو بعد صدای نفست که گرماش میخوره به صورتم واااای این یکی از بهترین لحظات من و فرشته کوچولومه آما آما سختترین ...
7 دی 1390

نفسم تویی

مشخصات الینا موقع تولد: وزن:3کیلو و 80 گرم(80 گرمش خیلی مهمه خیلی!) قد: 49 (قد و بالای تو رعنا رو بنازم) دور سر:33.5 (دورت بگردم مامان) دور سینه:31( درد و بلات تو جونم نفسم) تاریخ تولد:90/9/10 (با ارزش ترین هدیه تولد باباش) ساعت تولد:7.35 صبح (دخترم از حالا سحر خیزه!!)   تو این مدت کمی که وارد زندگیم شدی تمام هستیم ، نفسم ، عشقم ، وجودم ،لحظه لحظه زندگیم توی یه کلمه خلاصه شده : الینا  وقتی آروم تو بغلم خوابیدی ، محو تماشات میشم و از نگاه کردن به صورت ماهت سیر نمیشم ، چه معصومانه تو آغوشم به خواب میری . بغلت میکنم  بوت میکنم عطر تنت بهترین عطر دنیاست  گونه هام را روی گونه های سرخ و پوست لطیفت میکشم  ...
28 آذر 1390

ما یعنی دو نفر و نصفی برگشتیم!

سلام به همگی دوستهای مهربون جمعه 25 آذر ساعت 9.45 شب من و الینا و باباش به خونمون برگشتیم البته من تصمیم داشتم که حالا حالا اااااااا ها مهمون خونه مامانم باشم اما یه اتفاقی افتاد که مجبور بشم شبونه کوچ کنم بر گردم به خونمون! و اومدنم خیلی یههههویی شد که البته آقا نوید جانمان در این برگشتن یهوووی اصلا اصلا هم تقصیر کار نبودن!حیف که ازم قول گرفته چیزی از علت برگشتنم اینجا ننویسم و حتی به بابا و مامانش نگم که برگشتیم و گرنه ...... بگذریم !  یه جورایی ته دلم میترسه  و نمیدونم به تنهایی از پس کارهای الینا بر میام یا نه ؟ مامانم که تا لحظه آخر میگفت نرو اذیت میشی اما خوب چاره ندارم بالاخره که باید برگردم خونه میدونم دلش خیلی واسه ا...
26 آذر 1390