لحظه دیدار
نیم ساعته که الینا رو خوابوندم بعد از چند بار که گذاشتمش تو گهوارش و صدای اِه اِه کردنش اومد که یعنی بغلم کن من هنوز خوابم نیرده بالاخره خانم رضایت داد و خوابید
هنوز خونه مامانم هستم تصمیم گرفتم بعد از چهل روزگی الینا برگردم خونمون اما با این عادت بغلی شدنش نمیدونم چطور میتونم کنار بیام جدیدا هم پروسه خوابوندنش چند مرحله ای شده!
شیر خوردن ،یه نیم چرت زدن ، گرفتن باد گلوی فرشته کوچولو (این مرحله را من خیلی دوست دارم البته خیلی سخته! دوست دارم چون وقتی می ایستونمت تو بغلم اول گردنت رو بو میکنم بعد یه بوس کوچولو بعد صدای نفست که گرماش میخوره به صورتم واااای این یکی از بهترین لحظات من و فرشته کوچولومه آما آما سختترین کار گرفتن همین باد گلووه!و وای اگه یه بار به قول نوید این باده یادش بره که بیاد دیگه کتفم می افته و با کلی ترس و دلهره میذارمت تو گهوارت!و بعدش هم اینقدر به خودت میپیچی تا این باد راهش رو به بیرون پیدا کنه!) ، بعد از گرفتن باد مذکور و اطمینان از به خواب رفتنت میذارمت تو گهوارت اما درست چند دقیقه بعدش با چشمهای گرد شده نگام میکنی که یعنی کوجا مامان خانومی من هنوز بیدارم! بعدشن صدای نق و نوقت و دوباره باید بغلت کنم جالبه که تا بغلت میکنم و چند قطره از مایه حیاتت مینوشی دوباره خوابت میبره و دوباره برکرد به مرحله دوم از بالا!
یه شب تا خود صبح تا اذان صبح همین کار رو کردی بعدشم با خیال راحت خوابیدی و همه روز خواب بودی و خودت رو واسه شب کاری بعدش آماده میکردی منم که تموم روز عین یه چشمم خواب بود و یه چشمم بیدار!امروز هم اینقدر گیج بودم مامان نوید زنگ زده بود حال الینا رو بپرسه منم گیییییج بدخوابیهام بعد از احوالپرسی بهش میگم الینا چطوره خوبه؟!!!! این دیگه آخر حواسپرتی هام بود!
چرا کسی بهم نگفته بود بچه داری اینقدر سخته داشتیم زندگیمون رو میکردیم ها!
اما همه اینا می ارزه به اون لبخند شیرینی که بعد از شیر خوردنت و سیر شدنت خیلی ملیح و دوست داشتنی رو لبات میشینه و یا وقتی چشمات رو گرد میکنی و لبات رو غنچه ای سرت را میچرخونی وااااای که این لحظات رابا دنیا عوض نمیکنم
میخواستم از خاطرات زایمانم بنویسم اما شاید وقتی دیگر!