الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

شب و روز که برام نذاشتی دختر جون!

الینا جون  دختر مامان دردونه مامان خوبی عزیزم ؟جات راحته مامانی؟ مطمئنم که خوبی و  اما جات را میدونم که خیلی تنگه نه عزیزم؟ اینو میشه از تکونای نصف شبت فهمید  کم خوابیهایی که از اول بارداریم داشتم کم بود این نصفه شب بیدار شدنا و تا صبح عین یه روح سر گردان تو خونه چرخیدن هم بهش اضافه شد ! عزیزم دخترم آخه تو چرا ورجه وورجه کردنات رو میذاری ساعت 3 نصف شب انجام میدی و با حرکات موزون خودت من را نصفه شب از خواب بیدار میکنی تا خود صبح ادامه میدی؟ اول با سکسکه اعلام وجود میکنی بعد یه تق تق آروم بعد دستات رو میکشی بعدشم باسن مبارکت رو تو شکمم گرد میکنی و یه دور 180 درجه تو شکمم میچرخونیش ازین وری و از اونوری  و بعد چند ت...
7 آذر 1390

هفته 38

از دیروز 38 هفته است که با همیم چیز دیگه ای تا اومدنت نمونده گلم  شاید الان وقت این حرفها نیست اما نمیدونی چقدر دوست دارم زودتر بزرگ بشی و  بشی همدم مامان! بتونم راحت باهات درد دل کنم از حرفهای دلم بگم و........... بی خیال الان اصلا وقت این حرفها نیست!   احتمالا تاریخ زایمانم تغییر کنه و از 10 آذر بشه 12 آذر . نمیدونم میتونم این دور روز را به روزهای انتظارم اضافه کنم یا نه؟ یه دلیلش تغییر فامیل نوید که هنوز شناسنامه جدیدش نرسیده و باید صبر کنیم تا شناسنامه بابای الینا با فامیل جدیدش برسه  دلیل دوم اینکه مامانم شب 7 محرم هرسال که میشه 11 آذز نذری داره و  روضه خونی و ... من چون بعد از زایمانم میرم اونجا بخاطر...
3 آذر 1390

هفته 37 و سیسمونی الینا جون

الینا جون عزیزم دیگه وارد هفته 37 شدیم . مدت کمی تا اومدنت باقیمونده  فقط 12 روز دیگه!  اینروزا همه بی صبرانه منتظر اومدنت هستند و روزی نیست که بابانویدت بهم نگه : من دیگه خسته شدم دخترم را میخوام! و اما من، اینروزها حال عجیبی دارم از یه طرف هم خوشحالم که انتظارم داره به پایان نزدیک میشه و از طرفی میترسم البته یه ترس شیرین ......... وای همین الان که دارم به روز زایمانم فکر میکنم نفسم به شماره می افته. از همه دوستهای خوبی که توی این مدت همراهم بودند و با مهربونی هاشون من را شرمنده میکردن میخوام که من را از دعاهای قشنگشون محروم نکنند و واسه من و الینا و همه مامانهای دیگه و نی نی هاشون دعا کنند که زایمان خوبی داشته باشیم و نی نی...
28 آبان 1390

من با پا و تو با سر وارد ماه 9 میشویم!

از دیروز با جفت پام وارد ماه 9 شدم!      (ببخشید اگه با خوندن این پست چشای قشنگتون درد میگیرن!) دیروز نوبت دکتر داشتم و اینبار 4 ساعت و نیم تو مطب معطل شدم دیگه داشتم کلافه میشدم توی مدتی که منتظر بودم با یه مامان نی نی که اتفاقا اونم نی نی اش دخمل بود و مهرنوش کوشمولوی اوم دقیقا دو روز از الینا جون من کوچولوتر بود، آشنا شدم و سر صحبت مون حسابی گل انداخته بود . دوساعتی کنار هم نشسته بودیم و در مورد بارداریمون با هم حرف میزدم اون میگفت که از هفته 32 دردهای زودرس زایمان داشته و یه بار به بیمارستان رفته بود و 6 تا آمپول بتامتازون زده بود تا جلوی زایمان زود رس را بگیره   وقتی علت دردهاش را پرسیدم گفت که شکمش حسابی سفت...
22 آبان 1390

سرما میخوریم!

سلام الینا جون  از روز شنبه مرخصی گرفتم و تصمیم داشتم تا تشریف فرمایی شوما تو خونه استراحت کنم اما غافل از اینکه من ظرفیت هوای سرد رو ندارم!!! و تا یه ذره فقط یه ذره هوا سرد شد  من سرما خوردم! آره عزیز دلم،  من از یکشنبه شب سرما خوردم و انگار به من نیومده بخوام تو خونه با خیال راحت استراحت کنم ! دو روز را تحمل کردم و نرفتم دکتر چون میترسیدم داروهایی که مصرف کنم تأثیر بدی واسه تو داشته باشن و از بس سوپ و شلغم و آب شلغم و لیمو شیرین خوردم حس میکرم شکمم عین یه برکه پر از آب شده و  تو هم داری توش شنا میکنی و موقع راه رفتنم شکمم اینور و اونور تکون میخوره و صدای تو که  هی اون داخل تالاپ تولوپ می کنی را میشنیدم! اما دیر...
18 آبان 1390

خدا جون بشمار 30!

امروز 10 آبان ، الینا جون دختر گل مامان دقیقا یکماه دیگه انتظارم به پایان میرسه  و من میتونم روی ماهت رو ببینم   امروز  یه حس تازه ای داشتم و به هر کی رسیدم گفتم که ماه دیگه همچین روزی دخترم تو بغلمه . دخترم دخترم دخترممممممم وای چقدر تکرار این کلمه حس خوبی بهم میده دخترمممممم  فرشته کوچولویی که با اومدنش من مامان میشم امیدوارم لیاقت مادر شدن را داشته باشم خدایا با تموم وجودم تو رو شکر میکنم که من را لایق دونستی و هدیه ای به این قشنگی به من دادی و خدا جون لطفاً  تا آخر این 30 روز باقیمونده هم با من باش تا دخترم به سلامت بیاد تو بغلم  و از امروز بشمار 30 تا برسه به 10 آذر    ...
10 آبان 1390

آهای خبر خبر ، آذری های دوست داشتنی من 2 تا شدن!

نمیدونم چرا زیاد حرف زدنم نمیاد! حالا یه چند خطی مینویسم ببینم نوشتنم میاد یا نه! اینروزا صبح ها همش در حال چرت زدنم چون دیگه اصلا شبا خواب ندارم. از روزشنبه این هفته تا دوشنبه هم مرخصی گرفته بودم و صبحا تا لنگ ظهر میخوابیدم خداییش خیلی بهم چسبید از دیروز هم که اومدم سر کار پشت میزم  تو  چُرتم! خدا رو شکر مدیرم هم چند وقتی زیاد بهم گیر نمیده فکر کنم دیگه از شیکمم خجالت میکشه! و اما اخبار هفته ای که گذشت: شنبه هفته قبل آزمایش دیابت دادم که خدا رو شکر قندم خیلی اومده پایین و بالاخره اون رژیم غذایی کذایی و پیاده روی هام جواب دادند : قند ناشتا:79  دو ساعت بعد از صبحانه :93  و 5 بعد ازظهرم :83  بزن اون دست قشنگ...
4 آبان 1390

ببین خانوم کوچولو!

امروز دوباره نه سه باره ! رفتم و آزمایش دیابت دادم منکه همیشه وقتی آزمایش خون میدم با دیدن خونی که ازم میره تا چند روز حالم بد میشه و ضعف میکنم تو بارداریم به غیر از آزمایشهای معمول بارداری واسه تست قند خونم هر دو هفته یکبار و بار اول 2 بار بار دوم 4 بار و اینبار 3 بار خون دادم  این بدترین خاطره ای که ممکن از بارداریم داشته باشم . دومین آزمایشی که دادم تست GTT بود و 4 بار به فواصل یک ساعت به یکساعت باید خون میدادم بعد از خوردن محلول گلوکز بر عکس دفعه اول حالم خیلی بد شد و شکم درد بدی گرفتم و بعد از اون هم حالت تهوع به خانمی که مسئول آزمایشگاه بود گفتم و اونم گفت این حالت تهوع بخاطر محلول خیلی شیرینی که ناشتا خوردی  سعی کن جل...
23 مهر 1390