ببین خانوم کوچولو!
امروز دوباره نه سه باره ! رفتم و آزمایش دیابت دادم منکه همیشه وقتی آزمایش خون میدم با دیدن خونی که ازم میره تا چند روز حالم بد میشه و ضعف میکنم تو بارداریم به غیر از آزمایشهای معمول بارداری واسه تست قند خونم هر دو هفته یکبار و بار اول 2 بار بار دوم 4 بار و اینبار 3 بار خون دادم این بدترین خاطره ای که ممکن از بارداریم داشته باشم .
دومین آزمایشی که دادم تست GTT بود و 4 بار به فواصل یک ساعت به یکساعت باید خون میدادم بعد از خوردن محلول گلوکز بر عکس دفعه اول حالم خیلی بد شد و شکم درد بدی گرفتم و بعد از اون هم حالت تهوع به خانمی که مسئول آزمایشگاه بود گفتم و اونم گفت این حالت تهوع بخاطر محلول خیلی شیرینی که ناشتا خوردی سعی کن جلوی خودت را بگیری و گرنه باید یه روز دیگه بیای آزمایش بدی. هر طور بود جلوی خودم را گرفتم ساعت 9.30 که باید سومین خون را از من میگرفت خیلی اذیت شدم چون از یک رگ باید 2 بار خون میگرفت حس میکردم رگم ورم کرده و الان پاره میشه به نوید مسج زدم که اگه اومدی و دیدی من نیستم حلالم کن بابایی! چون حالم اصلا خوب نیست!
هنوز نیم ساعت نشده بود که دیدم نوید از در آزمایشگاه وارد شد طفلی اونقدر هول کرده بود که مرخصی گرفته بود و سریع خودش را رسوند پیشم! البته نوید اونروز یه کار قشنگ دیگه ای هم کرد و حسابی سوپرایز شدم! بعد از اینکه آخرین خون!!!را دادم گفت اینجا بشین من برم پایین خرید کنم بعد میام دنبالت . ربع ساعت بعد زنگ زد که بیا پایین . منم تلو تلو خوران عینهو کدو قلقله زن رفتم پایین !
وقتی نشستم تو ماشین نوید گفت: عزیزم خوب بو کن ببین چه بویی تو ماشین میاد؟ بو کردم و گفتم: بوی خیار و سبزی! گفت بیشتر بو کن!!! هر چی بو کردم بوی دیگه ای نفهمیدم بعد نوید برگشت و از صندلی عقب یه دسته گل قشنگ برداشت و داد به من روی دسته گلم یه کارت نوشته بود :همیشه در قلب منی خیلی از این کارش خوشحال شدم و تموم اذیتهایی که انروز صبح شده بودم را فراموش کردم . نوید جون عااااااااااشقتم مرد مهربون من!
خوب اما شما خانم کوچولو جونم واست بگه که:
از روزی که شما تشریف مبارکتون را گذاشتید تو شیکم مامان و هر روز این شیکم بزرگتر میشه و شما هم بزرگتر ، درد سر ها و مشکلات مامان جونتون که بنده باشم هم بیشتر میشه . اولیش این بود که من الان حدود 6 یا 7 ماهی هست که شب تا صبح بیدارم و شاید رویهم رفته خوابم به 2 ساعت نکشه! یادمه اوایل خیلی بدخوابی اذیتم میکرد با گریه رفتم پیش دکتر فرح بخش و عاجزانه به دکتر گفتم واسم قرص خواب بنویسه تا اینقدر صبحها تو اداره گیج و منگ نباشم و عصر هاهم تو خونه بی حوصله و خسته ! اما دکتر قبول نکرد و گفت نمیشه واسه کوچولوت ضرر داره ! تازه دکتر خیلی تعجب کرد و گفت معمولا بی خوابی مال ماههای آخره تو چرا از حالا بد خواب شدی ؟حتما شب تا صبح میشینی و به نی نی ات فکر میکنی! اگر تمایل داری معرفی ات میکنم پیش یه مشاور روانشناس شاید مشکلت را حل کنه! اما من نرفتم
17 هفته ات بود که لکه بینی داشتم و متاسفانه دکترم تشریف برده بود قبرس و من ترسون و لرزون و گریون رفتم کلینیک سازمان و دکترش نتونست صدای قلبت را بشنوه و من را تا مرز سکنه رسوند و سریع رفتم سونو دادم و قلب کوچولوت با بلندترین صدای ممکن تموم اتاق آقای دکتر را به لرزه در آورد! البته انجا بود که فهمیدم ببببببببببببببببببله فرشته کوچولومون قراره لباساش صورتی باشه!
اواخر 4 ماهت بود که من بعد از چند روز یبوست شدید دچار شقاق شدم با خونریزی زیاد! این رو دیگه کجای دلم باید میذاشتم! از یاد آوری اونروزا حالم بد میشه پس چیزی نمیگم!
من حتی ویار بارداریم متفاوت با بقیه بود معمولا خانمهای باردار صبح دچار تهوع بارداری میشن اما من تا آخر 4 ماهگی عصر و یا غروب که میشد حالت تهوع وحشتناکی بهم دست میداد و تنها چیزی که حالم را بهتر میکرد نون سوخاری بود بخاطر همین تو میتونی یه مامان تپل را که عصرا رو مبل لم داده و داره نون سوخاری قرچ قرچ میخوره تا شاید معده اش آروم بگیره تصور کنی!
از ماه هفت تا حالا هم که این دیابته اومد و پشت بندش رژیم دیابتی و پیاده رویهای اجباری را که حتما خبر داری!
از وقتی هم وارد ماه هشت شدم اوضاع روحیم دوباره شیش و هشت شده! تا یه ذره ت.ر.ش.ح زیاد میشن هی تند تند چک میکنم که نکنه کیسه آبم پاره شده باشه! تا چند ساعتی تکون نمیخوری اضطراب تموم وجودم را میگیره نکنه اتفاق بدی افتاده باشه! هر چند ساعت فشارم را چک میکنم نکنه بالا بره! شبها هم که بی خوابیم کما کان ادامه داره بعضی شبا اینقدر این پهلو و اون پهلو میشم که نوید را هم خوابزده میکنم و ما هنوز بخاطر گرمای هوا کولر روشن میکنیم و نصفه شب اتاق خیلی سرد میشه و من شبا به سان روحی سرگردان پتو به سر و بالاشت زیر بغل در حال تردد بین اتاق خواب و اتاق پذیرایی هستم تا صبح دولتم بدمه و من با چشمهایی پف کرده برم سر کار!
امروز هم بخاطر آزمایش دیابت 3 مرحله ای نتونستم برم سرکار تا نیم ساعت دیگه باید ناهار بخورم که ساعت 5 برم دوباره خون بدم!
اضافه وزنم و چاق شدنم که بماند! حتی دوست ندارم برم عکس بارداری بگیرم!
ببین خانوم کوچولو اینها رو مخصوصا اینجا نوشتم که بدونی هنوز پای مبارکت را به این دنیا نذاشتی و من چقدر بخاطر وجود عزیزت سختی کشیدم! تازه هنوز مونده بذار به دنیا بیای اون موقع سختیها و مشکلاتت بیشتر میشن!
خلاصه خانوم کوچولو میدونم میدونی که دوستت دارم عاشقتم بی صبرانه واسه دیدن همه روزها و لحظه ها رو میشمارم ،تو بهترین هدیه خدا به مامان و بابات هستی، اونقدر وجودنازنینت برامون پر برکت بوده که هنوز بدنیا نیومده این رو حس میکنم ، همه اینها درست! اما وای به حالت وای به روزگارت اگر فردا که بزرگ شدی مثل بچه های لوس و ناشکر این دوره زمونه به حرفام گوش ندی و صدات را ببری بالا و بهم بگی:
مگه شما واسه من چیکار کردید!
اونوقت من میدونم و تو!!!!
بعدا اضافه شد:
نوید چند روزی هست که چشمش نزنم تو خونه بیشتر هوام رو داره و لطف میکنه و ظرفها رو میشوره! دیشب حین شستن ظرفها خیلی جدی برگشته میگه:
منا جان تعداد ظرفهایی را که تا حالا و از حالا به بعد میشورم را یادداشت کن تا بعدن دخترم بزرگ شد بفهمه من چقدر بخاطرش سختی کشیدم!!!!!!!!!!!!!!
شوما بودی چی بهش میگفتی ها؟؟؟!!!!