بگردم آی بگردم میخوام دروت بگردم الینای 32 هفته ای من!8ماهگیت مبارک مامانی
الینا جون عزیزم 32 هفتگی ات مبارک باشه مامانی
اصلا باورم نمیشه که وارد 8 ماهگیت شدی ! یادته روزهای اول بهت میگفتم فینگیلی!حالا این فینگیلی همچین جاش رو توی دلم محکم کرده که همه لحظه هام بخاطرش و به یادش و با شمارش روزهایی که شمارش معکوس هفته اش شروع شده میگذره!
باوم نمیشه که دارم مامان میشم!مامان منا! از فکرش هم خنده ام میگیره و احساس غرور بهم دست میده و هم میترسم! دقیقا مثل نوید، بابا نوید! اونم احساس هایی مثل من داره . هر دو اول راه و بی تجربه! از حالا میشینیم و در مورد تربیتت که چطور باشی و ما با هم چطور رفتار کنیم بحث میکنیم! مثلا وقتی دارم فیلم عشق ممنوع را نگاه میکنم (البته نوید تنها فیلم ترکی که علاقه داره و نگاه میکنه همینه!) میگه : فردا میخوای جلوی دخترم هم ازین فیلما نیگا کنی!!!!
دیروز من و نوید هر دو از سر کار جیم زدیم و صبح رفتیم بازار و واست صندلی ماشین و دستگاه بخور و یه سری وسایل دیگه خریدیم و صد البته من دوباره یه دست لباس خوشششششکل دیدم که نتونستم در مقابلش مقاومت کنم و واست خریدم! البته عصر یه کمر دردی گرفتم که نگو تا صبح خوابم نبرد هم از درد و هم از ترس!آخه 4 ساعت تو بازار گشتیم تااون چیزی که میخواستیم را واست پیدا کردیم . مبارکت باشه دخمل مامانی!
هر وقت میریم بیرون حتی اگر قصد خرید کردن نداشته باشم به محض اینکه از جلوی مغازه لباس نوزاد رد میشم دیگه نمیتونم از جلوش رد بشم و حتما باید برم و یه خرید حتی کوچولو هم واسه تو انجام بدم اوایل نوید چیزی نمیگفت اما دیگه داره صداش در میاد و به زور دستم را میگیره و از مغازه میبره بیرون! مثل دو شب پیش به بهونه پیاده روی رفتیم دور پارک زیتون . کنار پارک یه پاساژ باز شده به اسم مرکز خرید کودک و من دست بابایی را گرفتم و کشوندمش تو مغازه هاش و یه ست نوزادی صولتی خوشکل واست خریدم!بعدشم گفتم کمرم درد میکنه و برگشتیم خونه!اینم از پیاده روی ما سه تا!
دیشب نوید به شوخی بهم گفت میخوام برم واست یه چشم بندی بخرم که وقتی میریم بیرون فقط مستقیم و جلوی پات رو ببینی و چشمت به ویترین مغازه ها نیوفته!
اما مگه من میتونم!
راستی عزیزم میدونی دیروز که من و بابایی تو بازار بودیم یاد چی افتادیم؟ پارسال درست همین روزها واسه خریدهای عروسی و وسایل خونه ، صبح ها از سر کار جیم میشدیم و می رفتیم بازار و امسال هم واسه خریدهای تو جیگر مامان همین کار رو کردیم!
دیروز عصر تکون نخوردی و من ترسیدم که بخاطر پیاده روی زیادی که تو بازار داشتم اتفاقی واست افتاده باشه هر چی هم بات حرف زدم و واست شعر خوندم و صدات زدم هیچ تکونی نخوردم یادم افتاده بود که جایی خونده بودم که نی نی ها با شنیدن های بلند و یا موسیقی ممکنه تکون بخورن. منم آهنگ ملودی آرش را گذاشتم و صداش را بلند کردم و خودمم باش شروع کردم بلند بلند خوندن که تو هم بعد از چند ثانیه شروع کردی به رقصیدن تو شیکمم مامانی! اونقدر از تکونات خوشحال شدم که منم بلند شدم رقصیدن!
مامان قربون اون تکونات بره عسسسسیییییسسسسسم جوجوی بلا بیا بریم لالا!!!!!!
راستی کسی هست بدونه اسم اون دختر کوشمولو ناز موبوری که کنار آرش سیاه! میرقصه چیه؟من دقیقا متوجه نمیشم آرش چی صداش میزنه؟!!!!