الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

من با پا و تو با سر وارد ماه 9 میشویم!

1390/8/22 8:17
2,609 بازدید
اشتراک گذاری

از دیروز با جفت پام وارد ماه 9 شدم! از خود راضی بغلاز خود راضی 

(ببخشید اگه با خوندن این پست چشای قشنگتون درد میگیرن!)

دیروز نوبت دکتر داشتم و اینبار 4 ساعت و نیم تو مطب معطل شدم دیگه داشتم کلافه میشدم توی مدتی که منتظر بودم با یه مامان نی نی که اتفاقا اونم نی نی اش دخمل بود و مهرنوش کوشمولوی اوم دقیقا دو روز از الینا جون من کوچولوتر بود، آشنا شدم و سر صحبت مون حسابی گل انداخته بود . دوساعتی کنار هم نشسته بودیم و در مورد بارداریمون با هم حرف میزدم اون میگفت که از هفته 32 دردهای زودرس زایمان داشته و یه بار به بیمارستان رفته بود و 6 تا آمپول بتامتازون زده بود تا جلوی زایمان زود رس را بگیره  استرس

وقتی علت دردهاش را پرسیدم گفت که شکمش حسابی سفت شده بود و نی نی هیچ تکون نمیخورد اونجا بود که منم یادم افتاد که از روز جمعه صبح که از خواب بیدار شدم شکمم سفت شده بود و اول فکر کردم الینا خودش را قلمبه کرده و مثلا پاهاش رو تو شکمم جمع کرده و چون قرار بود واسه ناهار بریم باشگاه  و بعد بریم تو  جاده ساحلی یه آفتابی بهمون بخوره زیاد به این مسئله فکر نکردم و تا غروب بیرون بودیم وقتی برگشتم خیلی خسته بودم و همش دراز کشیده بودم ولی فردا صبحش بازم شکمم سفت شده بود و اصلا تکون نمیخورد

بعد از ناهار هم طبق توصیه دکتر جون رو پهلوی چپم دراز کشیدم تا شاید الینا خانوم یه تکونی بخوره اما بدتر شکمم عین سنگ شد بیشتر حدس میزدم بخاطر سرما خوردگیم اینطوری شده باشم اما وقتی اون خانم تو مطب بهم گفت ممکن دردهای زایمان زود رس باشه خیلی ترسیدم

 بالاخره بعد از حدود 4 ساعت انتظار نوبتم شد و به دکتر گفتم  که نی نی ام اصلا در طی روز تکون نمیخوره و بیشتر تکونهاش شبه و از دیروز همش شکمم سفت میشه دکتر گفت چون دیگه وارد ماه 9 شدی باید حواست به تکونهای نی نی ات باشه و در صورتیکه تکون نخوره و یا شکمت خیلی سفت بشه ممکن دچار زایمان زود رس بشی و سریع یا خودت را برسون اینجا یا برو بیمارستان!  و  یه سونو واسم نوشت که سونوی تعیین نمره سلامت جنین یه همچین چیزی و گفت جایی سونو رو انجام بده که دکترش حوصله  و وقت بذاره همه چیزه جنین را چک کنه و به نبضش تنفسش و یه اصطلاح دیگه گفت که یادم نبود نمره بده!

خیلی ترسیدم این سفت شدن شکم دیگه از کجا پیداش شد! از یه طرف عذاب وجدان داشتم که چرا دیروز به این مسئله اهمیت ندادم و سرسری گرفتم و از یه طرف میترسیدم که همین امشب الینا خانم ویزاش صادر بشه و بیاد تو بغلم اونوقت من با این سرما خوردگیم چطور میتونستم از پس نگهداری یه الینای کوچول موچولو بر بیام! خلاصه تا خونه جلوی خودم را گرفتم و به نوید چیزی نگفتم اما تا رسیدیم خونه زدم زیر گریه و گوله گوله اشک میریختم و خودم را سرزنش میکردم اینقدر گریه کردم که دیگه نفسم بالا نمی اومد نمیدونستم باید چکار کنم به کی بگم و همش فکر میکردم که تا صبح نشده من زاییییدم!

یه 2ساعتی طول کشید تا عقلم برگشت سر جاش و تونستم خودم را کنترل کنم اما دیگه هیچ انرژی واسم نمونده بود و بیحال رفتم رو مبل دراز کشیدم عزیزم نوید هم خیلی ترسیده بود و هی دلداریم میداد وقتی دید آروم شدم رفت هرچی میوه تو یخچال بود در آورد و شروع کرد به آب میوه گرفتن یه معجونی درست کرد که تا حالا تو عمرم نخورده بودم اما خداییش خوشمزه بود دولیوان خوردم و حالم جا اومد چند دقیقه بعدش الینا جونم همچین داخل شکمم شروع کرد رقصیدن که انگار نه انگار تا 1 ساعت قبلش من التماسش میکردم که حالا حالاها بمون و الان نمیخوام بیای پیشم ! خیلی از تکوناش خوشحال شدم  اما بازم ته دلم نگران بودم.

اون شب 2 ساعت بیشتر نخوابیدم و ساعت 3 صبح بیدار شدم و درست مثل قدیما که هروقت دلم از کسی یا چیزی میگرفت فرقی نمیکرد چه وقتی از شب باشه مسج زدم به بهترین دوستم که میدونم همیشه کنارم بوده و با حرفهاش آرومم کرده اعظم جون دووووووست دارم عسسسییییسسسم قلب 

و ببخشید که نگرانت کردم عزیزم اما من به غیر از تو به کس دیگه ای نگفتم و تو با حرفات کلی از نگرانیهام کم کردی یه دنیا ممنونم مهربونمخجالت

 

 از ساعت 3 صبح بیدار شدم و نتونستم بخوابم و نماز و قران خوندم و واسه سلامتی الینا جون خیلی دعا کردم و نشستم کلی با الینا حرف زدم و بهش قول دادم که مامان خوبی واسش بشم و ...(یه سری حرفهای مادرونه!!!) یه اتفاق جالبی که بعدش افتاد این بود که الینا برخلاف روزهای قبل از همون نصف شب تا عصری همش تکون میخورد و هر چند لحظه یه بار شکمم بالا پایین میشد نمیدونم شاید فهمیده بود که من ناراحتم و اینطور میخواست آرومم کنه الهی قربون اون تکون خوردنات برم عزیزم نمیدونی با هر تکونت چقدر خوشحالم میکردی مامان قربونت بره فدات شم من ماچ

 

خلاصه دیروز بعد از 20 ساعت پر از استرس ، عصری رفتم سونو و دکتر  خیلی با حوصله ضربان قلب و صدای نفس عشقم و اون یه چیز دیگه هه رو چک کرد و هی شکمم را هم تکون میداد تا بتونه بهتر نمره بده و در آخربه الینا جونم نمره 8.8 داد و گفت جنین سالم و همه چی نرماله اما من انتظار داشتم 20 بده 8 خیلی کمه!

درضمن وزن فینگیلیمون هم شده 2600 گرم و چند تا عکس یادگاری هم از پرنسس کوچولومون انداخت و بهمون داد  که یکی از صورتش و من هرچی نگاه عکس میکنم حس میکنم شبیه نوید میشه خصوصا دماغش خیلی گنده است به باباش رفته از حالا باید یه چند میلیونی واسه خرج عملش نیگه داریم!

تازه انگار داره بهمون چشمک میزنه  ای شیطون خوب این دو روزه عذابم دادی!

ببخشید عکسش وارونه است آخه دخملم یه ماهی هست داره همه رو برعکس میبینه!

الینای 35 هفته و 4 روزه

 

 

راستی یه سوال خیلی مهم :

17 روز دیگه چند روز دیگه است؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (26)

مامان نيروانا
23 آبان 90 7:42
سلام مناي گلم، به سلامتي و مباركي و ميمنت باشه جفت پا پريدنتون به ماه 9. ايشالا اين 17 روز همون 17 روز باشه و به سلامتي روي ماه اليناي عزيز رو ببيني. خيلي مواظب خودت باش گلم و اينقدر حساس بازي در نيار. ميبوسمت عزيزم.


سلام مامانی نیروانا
مرسی عزیزم
کاشکی میشد 17 رو7 روز باشه!
سعی میکنم اما قول نمیدم!
مامان ریحانا
23 آبان 90 10:49
سلام مرسی که به ما سر زدید
ایشالا نی نی ات سر وقت بدنیا بیاد و مثه من با عجله و هول هولکی نشه اما بگما دخترا یکم عجولترن همیشه سر وقت دنیا نمیآن پس سعی کن از حالا آماده باشی ساکشو و سایل خودتو آماده کن مثه من دقیقه 90 نشه دوست خوبم
تا میتونی از لحظه به لحظه این روزا لذت ببر که دیگه این روزا برگشتی نداره و فقط دلتنگی میاره
17نمیدونم منظورتو درست متوجه شدم یا رمزی حرف زدی روزه 17 دیگه هم 10 آذره



سلام عزیزم
ساک وسایل نی نی رو آماده کردم اما هنوز وسایلی که باید واسه چند روز ببرم خونه مامانم اینا رو آماده نکردم و هر روز میگم دیگه فردا آمادشون میکنم!
خانمی منظورم تعداد روزهای مونده به تولد الینا جونه و این شوخی را من هر روز با بابای الینا میکنم و ازش میپرسم که ثلا 17 روز چند روز دیگه است ؟!!


مامان عیسی
23 آبان 90 11:13
سلام عزیزم
17 روزه دیگه هر روزش برات 17 روز میگذره اما وقتی تموم شد میگی ای واییییییییییی یه چشم به هم زدن بود
بدون فقط فقط فقط حداکثر 17 روزه دیگه مهمونه دلت و بعد از اون روز به روز فاصله بیشتر میشه این روزا دیگه تکرار نمیشه قدر لحظه لحظش را بدون
مردم از خنده اونجایی که نوشتی دوست داشتی 20 میشده
دیگه باید تو این ماه کلا گوش به زنگ باشی دیگه .........
مراقب خودت باش
............................


سلام مامان عیسی کاش زودتر این هفده روز تموم شه کم کم داره خسته کننده میشه روزهاش زود میگذره اما شبا چون خواب ندارم خیلی کش دارن!
خوب طفلی الینا گناه داره هنوز نیومده یه نمره 8 رفت تو کارنامه اس!
منا
23 آبان 90 11:36
منا جون جونم سلام .ای بابا تو هم که بدتر از من چه قدر نگرانی و استرس داری .خوب فکر کنم طبیعی هست مادر شدن به این راحتی نیست دیگه چون بهشت زیر پای مادران هست .عزیز جونم یه خبر، رفتم سونو جنین قلب داره .نمیدونی چقدر خوشحال شدم .حالا کم کم تو وب میگم چقدر طول کشید واسترس داشتم تا 8 هفتگی مطمئن شدم قلب داره


سلام مامان منا
ولی تو سعی کن مثل من نشی چون من تا آخر عمر این استرس باهام میمونه
خیلی خوشحال شدم عزیزم هروقت میای یه خبر خوب واسم داری زود زود بنویس ببینم اوضاع احوالت چطوره
مواظب خودت و نی نی توی دلت باش
Maedeh
23 آبان 90 12:52
سلام
عزیزم این سری زود اومدم به جبران نیومدن های قبلم
الی جون ما هم مثل مامانت ثانیه شماری میکنیم که با اومدنت دنیامونو قشنگتر کنی.
فرشته کوچولو توبه خدا نزدیکتری پس بهش بگو:مواظب هردوتاتون باشه
جیگیلی من دوستت دارم.


سلام گلم
الینا جون هم از اومدنت خوشحال شد حواست باشه دختر من خواهر نداره تو باید جای خواهرش رو واسش پر کنی ها!
مرسی بابت دعای قشنگت عسسسیییسسسسم
خاله جون
23 آبان 90 12:56
قرآن به جز از وصف علي آيه ندارد

ايمان به جز از حب علي پايه ندارد

گفتم بروم سايه لطفش بنشينم

گفتا كه علي نور بود سايه ندارد
عید غدیر خم مبارک


مرسی عزیزم عید تو هم مبارک باشه
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
23 آبان 90 13:05
اولا 9 ماهگیت مبارک.
دوما زیاد نگران بینیش نباش من هم در مورد آرتین همین فکر رو می کردم ولی باد بوده و وقتی به دنیا اومد دماغ کوچولویی داشت.
سوما دیگه چیزی نمونده ها. ان شاالله به سلامتی و به موقع


مرسی سعیده جون
آره منم شنیدم که میگن نی نی ها همه اولش دماغشون گنده است!
مرسی مهربونم
سحر مامان آراد
23 آبان 90 13:21
سلام منا جونم
هر دفعه که این موضوعات جالب رو میخونم (البته میدونم واست پر از استرس بوده)
خندم میگیره که چرا اینقد فکرتو درگیر میکنی
عزیزم من معتقدم وقتی آدم به یه چیزی فکر کنه حتما سرش میاد
پس الکی خودتو درگیر نکن
همش به چیزای خوب فکر کن و روزهای خوبی که در پیش داری
الینا جونم هم دخمل خوبیه فقط سر به سر مامانش میذاره
بوس بوس عزیزم


سلام سحر جون
عزیزم این طبیعت منکه در کنار فکر کردن به لحظات خوب و قشنگ بازم یه جایی تو ذهنم هست که همیشه منتظر اتفاقهای بد و بدنبال فکر کردن به اونها استرس میگیرم دست خودم نیست
اینبار بیشتر ترسم ازین بود که نکنه الینا زود بدنیا بیاد و خدایی ناکرده ناقص باشه و بعد از تولد دچار مشکلی بشه شاید اگر هرکس دیگه ای هم جای من بود همین فکرها رو میکرد بالاخره تجربه اول مادر شدنه و یه دنیا استرس و کم تجربگی!
مامان نیایش
23 آبان 90 14:35
به سلامتی ان شا الله که دخمل گلت به موقع ب دنیا بیاد و تو بغل بگیریش عزیزم عیدتون مبارکبرای الینا و مامانی قلمبه


مرسی زهره جون
مریم مامان عسل
23 آبان 90 15:19
سلام منا جونم. عزیزم این نگرانی هات کاملا بیهوده بوده و الکی خودتو دخملی و آقا نوید رو اذیت کردی. اگه اون پست مربوط به ورود به ماه نهم وبلاگ منو خونده باشی منم دقیقا همین دردها و انقباض ها رو با ورود به ماه نهم داشتم و دو شبانه روز از درد حتی شبا صدای ناله ام بلند میشد! عسل خودشو گوله میکرد سر دلم و شکمم همش سفت میشدو ول میکرد باز سفت میشد. البته اینا نشونه ی انقباضه که ممکنه منجر به زایمان زودرس بشه اما احتمالش کمه چون توی ماه نه ازین دردا خواهی داشت. ولی اصلا نگران نشو و فقط استراحتتو بیشتر کن. هیچوقت زمانی که میتونی بشینی نایست و زمانی که میتونی دراز بکشی نشین. من که بعد از اون بار تا الان که توی هفته ی 38 هستم دیگه خدارو شکر درد نداشتم. انشالا که تو هم نداشته باشی. خودت رو هم نوی مطب با هر زن حامله که میبینی مقایسه نکن. اگه اونجا سرده دور شکمتو خوب بپوشون چون بدون اینکه بفهمی گاهی بچه توی دلت سرما میخوره و خودشو جمع میکنه. مواد غذایی نفخ دار هم نخور این ماه آخر. به امید تولد به موقع الینا جون و سلامتیش. بوسسسس


مریم جون حتما تو هممثل من اون موقع که این اتفاق واست افتاد حسابی ترسیده بود و بهت حق میدم چون ماه آخر ماه حساسیه و هر لحظه باید منتظر اومدن نی نی هامون باشیم .
مرسی بابت توصیه های خوبت عزیزم و انشالا عسلی تو هم این چند ورز باقیمونده رو به سلامت بگذرونه
اعظم
23 آبان 90 15:48
فدای این دخمل نانازم بشم من.
منا جونم امروز اول صبح اولین کاری که کردم اومدم اینجا عکس الینا رو ببینم. تازشم نشون خاله های دیگه هم دادم. اما این مدیره امروز تا همین حالا پدر من رو دراورد از بس ازم کار کشید.
عزیزدلم همیشه بهت می گم تو رو که می بینم و احساساتت رو همیشه یاد خودم می افتم وگاهی حس می کنم انگار تو زیراکس منی. تمام حسات و نگرانی هات رو کاملا درک می کنم و مطمئنم الینا جونت صحیح و سالم میاد تو بغلت و ...
راستی یه چیزی بگم پیش خودمون بمونه اون شب آروم کردنت به منم حس خوبی داد نمی دونم چه جوری بگم منظورم رو بی خیال ولش کن عکس نی نی خوشمله رو بچسب.



سلام اعظم جون
الینا جون هم دلش واسه خاله ها و بخصوص تو بهترین خاله اش تنگ شده همین حس مشترکی که بین من و تو هست باعث شده که بیشتر از همه با تو احساس نزدیکی کنم و راحتتر حرفهام رو بهت بزنم
اگه تو رو نداشتم من چیکار میکردم ؟!!!
می فهمم حرفت رو عزیزم
اعظم
23 آبان 90 15:50
منا جونم من شونصد بار نظرم رو فرستادم نمی دونم رسید یا نه؟!!!! اداره است دیگه خودت که بهتر می دونی.


رسید گلم
mamani helena
23 آبان 90 17:36
سلام عزیزم ورود به ماه 9 مبارکههههههههههههه
تمام لذت عمرم در این است که مولایم امیرالمومنین است عید رو به شما و خانواده گرامی و نی نی گلتون تبریک میگم


سلام عزیزم
عید تو هم مبارک گلم
مامان مریمی
23 آبان 90 18:17
ورود به ماه 9 مبارک.. دیگه کم کم سرت شلوغ میشه با اومدن این گل خانم


مرسی عزیزم
مامان ماهان
23 آبان 90 18:30
عيد کمال دين .سالروز اتمام نعمت وهنگامه اعلان وصايت و ولايت
امير المومنين عليه السلام
بر شيعيان وپيروان ولايت خجسته باد


9 ماهگی مبارکه دیگه شمارش معکوس شروع شده


عیذ شما هم مبارک باشه عزیزم
مامان مانی جون
23 آبان 90 18:43
استرس زیاد خوب نیست تحت هیچ شرایطی نگران نشو چون خیلی وقتا نی نی ها میخوان مامانشون رو حرص بدن
راستی میگن دماغ گنده ها خیلی خوش شانسن
بابا نوید هم خوش شانس که همسری به خوبی مامان منا داره


خوب پس خیالم راحت شد که حداقل دخترم خوش شانسه درست مثل باباش!
مامی مائده
23 آبان 90 20:54
عزیزم اینقد خودتو از چیزی که مطمئن نیستی ناراحت نکن واسه الینا جون خوب نیست که تو همه اش استرس داشته باشی. ایشالا این 17 روز هم میگذره و به سلامتی میاد تو بغلت منم دیگه شمارش معکوسم شروع شده و فقط 5 روز موندهههههه


عزیزم مائده جون الان که دارم جواب نظرت را میدم پرنیا جون اومده تو بغلت خوش بحالت گلم
صبا
24 آبان 90 12:42
سلام موناجون.خوبي؟دخمل گلمون خوبه؟
عزيزم اين روزاخودش سخت ميگذره توديگه اينقدرسخت نگير.اينقدركم طاقت نباش.ديگه چيزي نمونده.
بالاخره تونستم آپ كنم.فرصت كردي بياپيشم.من واسه تودعاميكنم.توهم خيلي منودعاكن.


سلام صبا جون
من که از خدامه اینروزها آرامش داشته باشم و کمتر نگران و استرس داشته باشم اما خوب چیکار کنم دست منکه نیست عزیزم
مرسی از دعات انشالا گل پسر تو هم به سلامت بدنیا بیاد
مامان نینی طلا
24 آبان 90 13:45
خوب معلومه چه روزیه!!!روز تولد الینا جون و کیان جونه هوراااااااااااااااااااااااااااااا


انشالا عزیزم
الهام مامان رامیلا
24 آبان 90 23:26
سلام منا جونم مبارکه دیگه کم مونده الینا خانم بیاد راستی این دخترهای وروجک شبیه باباهاشون می شن رامیلا هم شبیه نویده حالا باید ببینی الینا شبیه کیه راستی منا جان منهم روزهای آخر شکمم سفت می شد و یک روز تمام رامیلا تکون نخورد منهم باترس رفتم دکتر یک سری سونو و نوار قلب گرفت از جنین خیلی مواظب تکونهای الینا باش خیلی مهمه خیلی بازم تاکید میکنم چون تو بیمارستان خاطره بد دارم از یه مادر بیجاره
عزیزم امیدوارم زایمان راحتی داشته باشی شبها راحت بخواب جون دیگه تموم شد راحت خوابیدن دیگه خودت رو باید برای شب زنده داری آماده کنی عزیزم
مواظب خودت باش چیزهای گرمی نخور که یه وقت خدایی نکرده الینا زردی نگیره



سلام الهام جون
منم هروقت از نوید میپرسم دوست داری دخترمون چه شکلی باشه یه چشمک میزنه و میگه خوب معلومه شبیه تو عزیزم! اما خدا از دلش خبر داره! اصلا این بابا نویدا همشون خوش شانسن!

مرسی بخاطر توصیه هات عزیزم
سربازکوچولو
25 آبان 90 10:40
سیلام مامانی

در مورد نه ماهگیت به هر سه تون می تبریکم ولی در مورد 17 روز باید بگم ننه ی من وقتی می خواست 17 روز دیگه منو بزاد اصلا منتظر نبود چون خودم بهش گفته بودم هروقت خواستم دنیا بیام - یا صداش میکنم یا پیام میدم یا یه لاستیک ماشین دود می کنم بلاخره خبر میدم که وقت دنیا اومدنم اون هم باشه

یه سر بزنین


سلام عزیزم
وای نه دخمل من ماههههه ازین شیطونیا نمیکنه صبر میکنه تا خانم دکتر صداش بزنه بعد میاد بیرون!
در ضمن به اینجا خوش اومدی عزیزم

مامان محمد پارسا
25 آبان 90 22:04
سلام عزیزم
مبارکه به سلامتی تا چند روز دیگه نی نی نازت میاد تو بغلت منم از امروز وارد ماه نه شدم برام دعا کنید


سلام مامانی گل
انشالا تو هم این ماه را به سلامت به پایان برسون و گل پسرت بیاد تو بغلت
یلدا
26 آبان 90 11:14
سلام منا جون خوبی عزیزم ؟نی نی در چه حاله؟
ایشالا همه چیز طبق برنامه ریزی پیش میره


سلام یلدا جون
خدا رو شکر همه چی آرومه البته غیر از تکونهای نی نی که با تکونهاش تموم وجودم پر از شادی میشه!
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
30 آبان 90 11:14
سلام منا جون.موقع خوندن بستت خیلی دلهره داشتم ببینم بالاخره چی شد خودت طفلکی چه حالی داشتی.
اسم خوشگلی برای فرشتت انتخاب کردی.
عکسش چقدر قشنگو واضح بود.
الینا جون خاله بمیرم برات هنوز نیومدی از مماخت ایراد گرفتن.
امیدوارم این چند روزم به سلامتی بگذره و الینای خوشگلمون به جمع نی نیای وبلاگ اضافه شه.


سلام خاله جون
وای یادم نیار که اون دو روز یکی از بدترین روزهای بارداریم بودند

نه خاله جون مماغ دخملم قشنگه فوقش باباش باید چند میلیونی خرجش کنه!

مرسی از دعای قشنگت عزیزم
من آدرست را ندارم
مامان اميرمهدي كوشمولو
5 آذر 90 17:58
قربونت برم.. الهي كه اين چند روز هم به سلامتي طي ميكنين و الينا خوشگلم مثل يه تيكه ماه ميپره تو بغلت..
اين نگراني ها هم نشونه ي اينه كه خيلي مامان شدي.. اين فسقلي ها هر چي بزرگتر ميشم تو اين زمينه كه چه جوري مامان رو نگرانتر كنن تخصص ميگيرن
در مورد دماغش هم نگران نباش ما هم تو عكسي كه از اميرمهدي داشتيم فقط يه دماغ چند كيلويي معلوم بود كه ما مونده بوديم به كي رفته؟؟؟؟ ولي وقتي اومد يه فندق كوچول موچول جاي بينيش داشت
دوستون داريم.. حسابي مراقب خودتون باشين
راستي گلم يه مساله يادم اومد كه حتما بهت بگم.. بخصوص الان كه فصل سرده لباس گرم براي خودت و ني ني خيلي بردار.. و بعد و قبل زايمان خيلي خودت رو بپوشون چون به اصطلاح عضلات و استخونا شل ميشن و سرما ميره تو عمقشون... حتي اگه سردت نيست هم خودت رو گرم نگه دار... الينا جونم هم از دماي 37 درجه در مياد و براي اينكه زير پوستش سرما نشينه بپوشونش...
ببخش كه توضيح واضحات دادم و ميدونم كه خودت خوب ميدوني چون مامان شدي ولي گفتم بگم كه من هنوز دارم از درد استخونام كه سر زايمانم سرما خورده رنج ميبرم..



مامان مهربون مرسی از توصیه های مادرانه ات
عزیزم من همیشه به راهنماییهای شما مامان با تجربه احتیاج دارم

شیدا
19 مهر 93 17:55
سلام عزیز فکرکنم الان نی نی دوسالش شده خدا نگهش داره...فقط من اط این عکس های سونو سردر نیاوردم..اصلا شکل نی نی معلوم نیست که منم الان تو 36 هفتگی ام فقط دوس دارم زودی نی نی مو بغل کنم ای جانممممممممممممم