من با پا و تو با سر وارد ماه 9 میشویم!
از دیروز با جفت پام وارد ماه 9 شدم!
(ببخشید اگه با خوندن این پست چشای قشنگتون درد میگیرن!)
دیروز نوبت دکتر داشتم و اینبار 4 ساعت و نیم تو مطب معطل شدم دیگه داشتم کلافه میشدم توی مدتی که منتظر بودم با یه مامان نی نی که اتفاقا اونم نی نی اش دخمل بود و مهرنوش کوشمولوی اوم دقیقا دو روز از الینا جون من کوچولوتر بود، آشنا شدم و سر صحبت مون حسابی گل انداخته بود . دوساعتی کنار هم نشسته بودیم و در مورد بارداریمون با هم حرف میزدم اون میگفت که از هفته 32 دردهای زودرس زایمان داشته و یه بار به بیمارستان رفته بود و 6 تا آمپول بتامتازون زده بود تا جلوی زایمان زود رس را بگیره
وقتی علت دردهاش را پرسیدم گفت که شکمش حسابی سفت شده بود و نی نی هیچ تکون نمیخورد اونجا بود که منم یادم افتاد که از روز جمعه صبح که از خواب بیدار شدم شکمم سفت شده بود و اول فکر کردم الینا خودش را قلمبه کرده و مثلا پاهاش رو تو شکمم جمع کرده و چون قرار بود واسه ناهار بریم باشگاه و بعد بریم تو جاده ساحلی یه آفتابی بهمون بخوره زیاد به این مسئله فکر نکردم و تا غروب بیرون بودیم وقتی برگشتم خیلی خسته بودم و همش دراز کشیده بودم ولی فردا صبحش بازم شکمم سفت شده بود و اصلا تکون نمیخورد
بعد از ناهار هم طبق توصیه دکتر جون رو پهلوی چپم دراز کشیدم تا شاید الینا خانوم یه تکونی بخوره اما بدتر شکمم عین سنگ شد بیشتر حدس میزدم بخاطر سرما خوردگیم اینطوری شده باشم اما وقتی اون خانم تو مطب بهم گفت ممکن دردهای زایمان زود رس باشه خیلی ترسیدم
بالاخره بعد از حدود 4 ساعت انتظار نوبتم شد و به دکتر گفتم که نی نی ام اصلا در طی روز تکون نمیخوره و بیشتر تکونهاش شبه و از دیروز همش شکمم سفت میشه دکتر گفت چون دیگه وارد ماه 9 شدی باید حواست به تکونهای نی نی ات باشه و در صورتیکه تکون نخوره و یا شکمت خیلی سفت بشه ممکن دچار زایمان زود رس بشی و سریع یا خودت را برسون اینجا یا برو بیمارستان! و یه سونو واسم نوشت که سونوی تعیین نمره سلامت جنین یه همچین چیزی و گفت جایی سونو رو انجام بده که دکترش حوصله و وقت بذاره همه چیزه جنین را چک کنه و به نبضش تنفسش و یه اصطلاح دیگه گفت که یادم نبود نمره بده!
خیلی ترسیدم این سفت شدن شکم دیگه از کجا پیداش شد! از یه طرف عذاب وجدان داشتم که چرا دیروز به این مسئله اهمیت ندادم و سرسری گرفتم و از یه طرف میترسیدم که همین امشب الینا خانم ویزاش صادر بشه و بیاد تو بغلم اونوقت من با این سرما خوردگیم چطور میتونستم از پس نگهداری یه الینای کوچول موچولو بر بیام! خلاصه تا خونه جلوی خودم را گرفتم و به نوید چیزی نگفتم اما تا رسیدیم خونه زدم زیر گریه و گوله گوله اشک میریختم و خودم را سرزنش میکردم اینقدر گریه کردم که دیگه نفسم بالا نمی اومد نمیدونستم باید چکار کنم به کی بگم و همش فکر میکردم که تا صبح نشده من زاییییدم!
یه 2ساعتی طول کشید تا عقلم برگشت سر جاش و تونستم خودم را کنترل کنم اما دیگه هیچ انرژی واسم نمونده بود و بیحال رفتم رو مبل دراز کشیدم عزیزم نوید هم خیلی ترسیده بود و هی دلداریم میداد وقتی دید آروم شدم رفت هرچی میوه تو یخچال بود در آورد و شروع کرد به آب میوه گرفتن یه معجونی درست کرد که تا حالا تو عمرم نخورده بودم اما خداییش خوشمزه بود دولیوان خوردم و حالم جا اومد چند دقیقه بعدش الینا جونم همچین داخل شکمم شروع کرد رقصیدن که انگار نه انگار تا 1 ساعت قبلش من التماسش میکردم که حالا حالاها بمون و الان نمیخوام بیای پیشم ! خیلی از تکوناش خوشحال شدم اما بازم ته دلم نگران بودم.
اون شب 2 ساعت بیشتر نخوابیدم و ساعت 3 صبح بیدار شدم و درست مثل قدیما که هروقت دلم از کسی یا چیزی میگرفت فرقی نمیکرد چه وقتی از شب باشه مسج زدم به بهترین دوستم که میدونم همیشه کنارم بوده و با حرفهاش آرومم کرده اعظم جون دووووووست دارم عسسسییییسسسم
و ببخشید که نگرانت کردم عزیزم اما من به غیر از تو به کس دیگه ای نگفتم و تو با حرفات کلی از نگرانیهام کم کردی یه دنیا ممنونم مهربونم
از ساعت 3 صبح بیدار شدم و نتونستم بخوابم و نماز و قران خوندم و واسه سلامتی الینا جون خیلی دعا کردم و نشستم کلی با الینا حرف زدم و بهش قول دادم که مامان خوبی واسش بشم و ...(یه سری حرفهای مادرونه!!!) یه اتفاق جالبی که بعدش افتاد این بود که الینا برخلاف روزهای قبل از همون نصف شب تا عصری همش تکون میخورد و هر چند لحظه یه بار شکمم بالا پایین میشد نمیدونم شاید فهمیده بود که من ناراحتم و اینطور میخواست آرومم کنه الهی قربون اون تکون خوردنات برم عزیزم نمیدونی با هر تکونت چقدر خوشحالم میکردی مامان قربونت بره فدات شم من
خلاصه دیروز بعد از 20 ساعت پر از استرس ، عصری رفتم سونو و دکتر خیلی با حوصله ضربان قلب و صدای نفس عشقم و اون یه چیز دیگه هه رو چک کرد و هی شکمم را هم تکون میداد تا بتونه بهتر نمره بده و در آخربه الینا جونم نمره 8.8 داد و گفت جنین سالم و همه چی نرماله اما من انتظار داشتم 20 بده 8 خیلی کمه!
درضمن وزن فینگیلیمون هم شده 2600 گرم و چند تا عکس یادگاری هم از پرنسس کوچولومون انداخت و بهمون داد که یکی از صورتش و من هرچی نگاه عکس میکنم حس میکنم شبیه نوید میشه خصوصا دماغش خیلی گنده است به باباش رفته از حالا باید یه چند میلیونی واسه خرج عملش نیگه داریم!
تازه انگار داره بهمون چشمک میزنه ای شیطون خوب این دو روزه عذابم دادی!
ببخشید عکسش وارونه است آخه دخملم یه ماهی هست داره همه رو برعکس میبینه!
راستی یه سوال خیلی مهم :
17 روز دیگه چند روز دیگه است؟