سرما میخوریم!
سلام الینا جون
از روز شنبه مرخصی گرفتم و تصمیم داشتم تا تشریف فرمایی شوما تو خونه استراحت کنم اما غافل از اینکه من ظرفیت هوای سرد رو ندارم!!! و تا یه ذره فقط یه ذره هوا سرد شد من سرما خوردم! آره عزیز دلم، من از یکشنبه شب سرما خوردم و انگار به من نیومده بخوام تو خونه با خیال راحت استراحت کنم ! دو روز را تحمل کردم و نرفتم دکتر چون میترسیدم داروهایی که مصرف کنم تأثیر بدی واسه تو داشته باشن و از بس سوپ و شلغم و آب شلغم و لیمو شیرین خوردم حس میکرم شکمم عین یه برکه پر از آب شده و تو هم داری توش شنا میکنی و موقع راه رفتنم شکمم اینور و اونور تکون میخوره و صدای تو که هی اون داخل تالاپ تولوپ می کنی را میشنیدم!
اما دیروز دیگه واقعا نمیتونستم نفس بکشم و رفتم دکتر و اموکسی سیلین داد و شربت دیفن هیدرامین و استامینوفن نوشت واسه خوردن این داروها تردید داشتم اما از چند نفر و یه متخصص زنان که پرسیدم گفتن اشکال نداره و ازدیشب که کپسول را خوردم تونستم شب راحت تر بخوابم اونقدر راحت که تا صبح خر و پف میکردم! صبح که نوید را بیدار کردم تا با هم صبحونه بخوریم گفت دیشب تا صبح از صدای خر و پفت نخوابیدم و ادای خرو پفم من رو در می آورد خندیدم و گفتم خوب بیدارم میکردی تا خرو پف نکنم (آخه من خیلی بدجنسم اگه بعضی وقتا خر وپف کنه یواشکی زیر پتو آنقدر تکونش میدم تا بیدار شه و دیگه خرو پف نکنه!!!) اما مهربونم گفت: اتفاقا اینقدر خوشحال بودم که بالاخره یه شب راحت خوابیدی و داری با خرو پفت اتاق رو میلرزونی حالا مهم نبود من یه شب نخوابم.
عسسسسسسسیسسسسسم قربونت برم نوید مهربونم تک ستاره قلبم عاشقتم چون مثل تو ، تو دنیا کمه
و اما تو خانم کوچولوی من!
من و تو از امروز وارد هفته 36 شدیم . دیشب که متوجه شدم باور نمیشد که اینهمه راه رو من و تو با هم اومدیم تو چی خانوم کوچولو باورت میشه؟!!!!یا اون داخل اینقدر بهت خوش میگذره که دیگه من و بابایی رو فراموش کردی؟ خوب شیکمم مامان رو واسه خودت زمین فوتبال کردی ها عسلکم!
دیشب از ساعت 1 تا ساعت 2 خیلی تکون خوردی اولش که همش سکسکه میکردی! وووووی قلبون اون هیع هیع کردنات برم عسسسسیسسسم بعدش شروع کردی به لگد بارون کردم شکمم مامان! اصلا حرکتهات قابل کنترل نیود و اولش از تکونات خیلی خوشحال شدم ولی نیم ساعت که گذشت و تکونات شدیدتر شد کم کم ترسیدم و فکر کردم میخوای بیای بپری تو بغلم! خلاصه دیشب خیلی من و بابات رو ترسوندی فینگیلی
البته این رو بگم که تقریبا همه کارهام کردم و واسه آمدنت آمادم فینگیلی مامان!چند شب پیش هم واسه بار شونصد و هزارم لباسهات و ساکت رابستم! اما شوما همون 10 آذر بیا زودتر نیای ها باشه مامانی؟ به این حرفهای بابات گوش نده که هر روز میاد بهت میگه پس کی میای زودتر بیا میخوام ببینم خسته شدم و این حرفا! حتی دیروز عمو فریدت هم زنگ زده میگه ما خسته شدیم پس این الینا کی میادبیبینیمش؟!!!!عجبببببببب!
نه مامان جون شما کاری به این حرفها نداشته باش بمون همون جا ، جات خوبه میخوای زودتر بیای که چی بشه خانومی؟!!!!