ما یعنی دو نفر و نصفی برگشتیم!
سلام به همگی دوستهای مهربون
جمعه 25 آذر ساعت 9.45 شب من و الینا و باباش به خونمون برگشتیم
البته من تصمیم داشتم که حالا حالا اااااااا ها مهمون خونه مامانم باشم اما یه اتفاقی افتاد که مجبور بشم شبونه کوچ کنم بر گردم به خونمون! و اومدنم خیلی یههههویی شد که البته آقا نوید جانمان در این برگشتن یهوووی اصلا اصلا هم تقصیر کار نبودن!حیف که ازم قول گرفته چیزی از علت برگشتنم اینجا ننویسم و حتی به بابا و مامانش نگم که برگشتیم و گرنه ...... بگذریم !
یه جورایی ته دلم میترسه و نمیدونم به تنهایی از پس کارهای الینا بر میام یا نه ؟ مامانم که تا لحظه آخر میگفت نرو اذیت میشی اما خوب چاره ندارم بالاخره که باید برگردم خونه میدونم دلش خیلی واسه الینا تنگ میشه پدر سوخته تو این مدت خوب تونسته بود تو دل مامانم و خاله هاش جا باز کنه و همه حسابی هواش رو داشتن! و فاصله خونمون تا مامانم زیاده و ما این ور کارونیم و مامانم و همه خواهرهام اونور کارون! و دقیقا دیروز مادر شوهرم رفت مشهد و تا دقیقه آخر که زنگ زد و خداحافظی گرفت سفارش کرد تا من بر نگشتم نیای خونتون ها ! یه دفعه این نوید گولت نزنه پاشی برگردی هر وقت من برگشتم تو هم بیا پیش خودم چند وقتی بمون! منم مثل یه دختر خوب گفتم چشم مامان!
امشب هم که از حرم زنگ زد نوید بهش نگفت که برگشتیم!
از فردا روز سختی رو در پیش دارم هم کارهای خونه و هم بچه داری!
هم اکنون نیازمند دعاهای شما هستیم!
p.s.خاطرات زایمان و قبل از زایمان و این چند روزیکه گذشت را بعدا سر فرصپت مینویسم فعلا برم یه چرت بزنم قبل ازینکه خانم خانما بیدار شن ووووای قربونش برم چقدر بامزه خوابیده راستی تا یادم نرفته بگم که فرم و حالت خوابیدنش کپ کپ کپ خودمه اینقدر حظظظظظظ میکنم وقتی به حالت خوابیدنش نگاه میکنم بابا قربونت بره!