الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

ما یعنی دو نفر و نصفی برگشتیم!

1390/9/26 0:52
1,552 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همگی دوستهای مهربون

جمعه 25 آذر ساعت 9.45 شب من و الینا و باباش به خونمون برگشتیم

البته من تصمیم داشتم که حالا حالا اااااااا ها مهمون خونه مامانم باشم اما یه اتفاقی افتاد که مجبور بشم شبونه کوچ کنم بر گردم به خونمون! و اومدنم خیلی یههههویی شد که البته آقا نوید جانمان در این برگشتن یهوووی اصلا اصلا هم تقصیر کار نبودن!حیف که ازم قول گرفته چیزی از علت برگشتنم اینجا ننویسم و حتی به بابا و مامانش نگم که برگشتیم و گرنه ...... بگذریم !

 یه جورایی ته دلم میترسه  و نمیدونم به تنهایی از پس کارهای الینا بر میام یا نه ؟ مامانم که تا لحظه آخر میگفت نرو اذیت میشی اما خوب چاره ندارم بالاخره که باید برگردم خونه میدونم دلش خیلی واسه الینا تنگ میشه پدر سوخته تو این مدت خوب تونسته بود تو دل مامانم و خاله هاش جا باز کنه و همه حسابی هواش رو داشتن!  و فاصله خونمون تا مامانم زیاده و  ما این ور کارونیم و مامانم و همه خواهرهام اونور کارون!  و دقیقا دیروز مادر شوهرم رفت مشهد و تا دقیقه آخر که زنگ زد و خداحافظی گرفت سفارش کرد تا من بر نگشتم نیای خونتون ها ! یه دفعه این نوید گولت نزنه پاشی برگردی هر وقت من برگشتم تو هم بیا پیش خودم چند وقتی بمون! منم مثل یه دختر خوب گفتم چشم مامان! 

امشب هم که از حرم زنگ زد نوید بهش نگفت که برگشتیم!

از فردا روز سختی رو در پیش دارم هم کارهای خونه و هم بچه داری! 

هم اکنون نیازمند دعاهای شما هستیم!

 

p.s.خاطرات زایمان و قبل از زایمان و این چند روزیکه گذشت را بعدا سر فرصپت مینویسم فعلا برم یه چرت بزنم قبل ازینکه خانم خانما بیدار شن ووووای قربونش برم چقدر بامزه خوابیده راستی تا یادم نرفته بگم که فرم و حالت خوابیدنش کپ کپ کپ خودمه اینقدر حظظظظظظ میکنم وقتی به حالت خوابیدنش نگاه میکنم بابا قربونت بره!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

الهام مامان رامیلا
26 آذر 90 1:08
ای نامرد نه نازن حالا باباش قربونش بره راستش رو بگو وای که سختیها شروع شد منا خدا به دادت برسههههههههههههههههههههه ما که راحت شدیم می فهمم که چی می کشی الان مواظب الینا باش دستش رو ببوس
sahar
26 آذر 90 10:00
بازگشت پیروزمندانه شما رو به خونه زندگیتون تهنیت میگوییم . مونا من وقتی اومدم خونمون شبش تا صبح گریه کردم . حس میکردم عمرا نمیتونم از پس بچه داری بربیام . یه کم سخت هست نه که نیست . ولی حس جالبیه . اولین شبی که خونوادت سه نفریه هیچوقت دیگه تو زندگی تکرار نمیشه ... برات خوشحالم مامانییییی .
mamane Ali
26 آذر 90 13:09
سلام منا جون.. امیدت به خدا باشه.. خدا کمک میکنه..
ملی مامانه میکاییل
26 آذر 90 18:02
ey janammmmmmmmmm azizam motmaen bash mitoni man kardam va shod khob ham shod azizam allan behtarin hese donya roo dari midonam
مامی امیرحسین
26 آذر 90 18:39
سلاااااااااااااااااااااااااااام منا جونم.خوشحالم که خوبی.که سرحالی.که خودت آپ میکنی.نترس.منم از ده روزگی امیرحسین تنها بودم.تنها میگما.تنهای تنها.باز خوبه که مادرشوهرت هواتو داره.شوهرتم حتما بابت عذاب وجدان هواتو خواهد داشت پس نترس.اگه تونستی به دنیا بیاریش میتونی هم تنهایی بزرگش کنی....
مامان مانی جون
26 آذر 90 20:48
به ما چه که قول گرفته که ننویسی حالا که حس فضولی ما رو برانگیختی ما چه کنیم حالا در گوشی بگو چرا برگشتین از الینا جون و روزگاری که به شما میگذرونه هم بگو بوووووووووس واسه الینا جونم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
26 آذر 90 21:44
به خونتون خوش اومدی. نگران نباش خدا کمکت کنه. مطمئن باش از پسش برمیای.
نیکو
26 آذر 90 22:47
بیام کمک ؟
خاله جون
27 آذر 90 0:08
سلام منا جون خوش اومدی حتما حتما از پس کارا بر میای.من که تجربه این ندارم.ولی با دیدن مامانای دیگه شما هم ازپسش برمیاید مطمئن باش خانمی
mamani helena
27 آذر 90 14:38
salam mona joonammmmmmmmmmmm kheili khosh halam ke omadi vay mashala elina kheili naze doset daram movazebe khodet bash
مامی مائده
28 آذر 90 20:53
نگران نباش عزیزم منم وقتی برگشتم خونه حس و حال تو رو داشتم میترسیدم از پسش برنیام ولی خداروشکر تونستم
sarbazkocholoo
6 دی 90 13:45
نامه ای به جغله (از نگهبان نی نی ها) سلام جغله اول اینکه از قدرت فعالیتت خوشم اومده و دوم اینکه من به عنوان نگهبان این وبلاگستان به تو مشکوکم تو مطمئنا سن و سالت بیش از چیزیه که میگی احتمالا هم الان افتادی وسط این بچه های طفل معصوم و مقدمات یک کسب و کار و درامد هنگفت در آینده نزدیک رو میچینی. از روش کار تو خوشم اومده و یه جورایی مثل خودمی ولی من هرگز برای فروش یک محصول دنیای معصومانه کودکان رو هدف نمی گیرم. به نظر من شما فقط جیب بابای بچه ها رو دوست داری نه خود بچه ها رو. ولی بازم به خودت مربوطه و من فقط همون نقش نگهبان نی نی وبلاگ رو دارم. حواسم بهت هست عزیزجون. به امید سلامتی همه بچه های ایران. -------------------------- ---سرباز کوچولو------- --------------------------