الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

تولد یکسالگیت مبارک فرشته ی من

الینای ناز مامان  دختر ناز ناز بابایی خوشکل خانوم ، زندگیم ، عمرم ، نفسم     تولد یکسالگیت مبارک فرشته کوچولوم یکسال از بودنت کنارم میگذره  یکساله که نفسم به نفس تو بنده   یکساله که هر لحظه اش صدای قلب تو ضربان زندگی منه  یکساله که هر شب در آغوش میگیرمت و صدای نفسهای تو لالایی منه   یکساله که هر صبح دیدن روی ماهت طلوع خورشید منه یکساله که لمس پوست لطیفت قشنگترین احساس منه  یکساله که آغوش کوچولوی تو امن ترین جای  دنیای منه  یکساله که بوسیدن گونه های سرخت عاشقانه ترین احساس منه   الینای من ! دلم برای روزهای آغاز تولدت تنگ شده&nb...
11 آذر 1391

لبخند زندگی!

سلام دوستای خوب جای همتون اینجا خالیه امروز از ساعت 4 صبح که الینا گلی بیدار شد و نخوابید ونذاشت من یه ساعت اضافه بخوابم ، داشت بارون میبارید تاااااااااااااا همین حالا! عجب هوایی شده پاییز و بارون سرما یهویی اومد و مهمون اهوازیها شد! تا یه روز قبلش کولر میزدیم و آستین کوتاه تن الی جون میکردم یه روز صبح بیدار شدیم دیدم وووای چه سرمایی !با شال و کلاه و کاپشن باید بردمش پیش مامان جونش!     چند تا خبر جدید دارم که نمیدونم اول کدومشون را بگم ؟!!! خبر اول اینکه : بالاخره الینا بی دندون ، دو تا دندون فینگیلی تو دهن کوچولوش جوونه زدن! فرشته من ، مرواریدات مبارک عسسسیییییسم! همیشه وقتی پستهای بقیه مامانها خصوصا پ...
3 آذر 1391

خاطرات بیمارستان

روز اول دوشنبه   91.8.8 که همون اورژانس آمپول اولت را زدند اما تا شب بازم تشنج داشتی . اورژانس که بودیم دکتر عزیزی اومد اونجا همون دکتری که اوایل مریضی الینا زیر نظرش بود و بر خلاف اسم و رسمی که اینجا داره    اما هیچکدوم از تجویزاش تشنج الینا رو کنترل نکرد  وبا اینکه اون موقع  برای اطلاع از وضعیت الینا شماره اش را بهم داده بود تا در صورت لزوم ! فقط بهش مسج بدم! و نتونست از روی ام آر آی و سی تی و سونوی مغز و آزمایشهای مختلف داروی مناسبی برای الینا تجویز کنه ! بگذریم! وقتی دکتر عزیزی اومد تو اورژانس همه پدر و مادرا دورش حلقه گرفتن اما واسه من که دل خوشی از طبابتش نداشتم هیچ مهم نبود . سب اول واسه ...
20 آبان 1391

تولد دوباره

خدای مهربونم شکرت که تشنجهای الینا قطع شدند الینا از 11 آبان تشنج نکرد . بعد از 8 ماه این کابوس لعنتی تموم شد خدایا شکرت که دست مهربونت را به سر دخترم کشیدی . دوستای گلم ممنوم ممنونم مممممممنوم بابت دعاهای خوبتون و انرژی مثبتی که با دعاهاتون واسم فرستادید میدونم که  اگه لطف خدا و دعای پاک شماها نبود اینبار هم دلشکسته برمیگشتم خونه . بیمارستان که بودم یه روز دم  غروب بود که نرگس جون مامان ساینا  تماس گرفت و حال الینا را پرسید و بهم گفت کهاومده تو سایت الینا و دیده که  همه مامانا کلی واسه الینا دعا کردن و یکی گفته داره میره مشهد اونجا دعا میکنه یکی گفته هر روز صلوات میفرسته و خلاصه هر کی هر دعایی که میدونه وا...
18 آبان 1391

خدایا تنهامون نذار

دیشب الینا نوبت دکتر داشت قبل از اینکه بریم نماز خوندم و بعد از نماز از خدا خواستم اینبار که میریم دکتر یه راهی را جلوی پامون بذاره تا الی جونم شفای کامل پیدا کنه و از شر این تشنجهای خبیث! رها شه دوساعتی تو مطب معطل شدیم نوبتمون که شد دکتر الینا را معاینه کرد و منم شرح حالی از این چند وقت و حالتهای خفیفی که از تشنج الینا بود را به دکتر گفتم . متاسفانه اینبار هم وقتی دکتر با چکش کوچکش به زانوها و کف پای الینا میزد هیچ عکس العملی و یا دردی را نشون نمیداد . دکتر پرسید وقتی بیمارستان بستری بود آمپولی بهش تزریق شده؟ گفتیم نه .  دکتر گفت: پس یه سری آمپول خارجی برای کنترل کامل تشنج باید تزریق کنه  و بخاطر هم...
7 آبان 1391

دختر مو فرفری من!

از روزی که سرما خوردی تا حالا آبریزش بینی شدید پیدا کردی و صدات گرفته و مردونه شده! دو روز پیش دوباره بردمت دکتر و گفت که آلرژی داری و به جای داروهای سرما خوردگی شربت کتوتیفن خارجی اش را نوشت . اما زیاد تاثیری نداشته و بیشتر وقتا بینی فینگیلیت کیپه و نمیتونی راحت شیر یا غذا بخوری و من و تو همش با هم درگیریم چون تو از فینگیر خیلی بدت میاد و هر وقت قطره میریزم و میخوام تمیزش کنم گریه میکنی . قربون اون صدای گریه ات برم عزیز دلم . میدونی مامانی چند ماه بود صدای  گریه ات را نشنیده بودم . یادم میاد اولین باری که بقیه هم صدای گریه ات را شنیدند حدودا یکماه پیش بود خونه مامانم بودم و آخر شب بود و خوابت میومد تو بغل خاله مریمت بودی و میخواستی ب...
3 آبان 1391

اولین سرما خوردگی

کوچولوی مامان بالاخره خوردی هیچوقت فکر نمیکردم به این زودی سرما بخوری فسقلی من هنوز 1 سالت نشده از روز جمعه صبح که بیدار شدی آبریزش بینی شدیدی داشتی تا عصر صبر کردم  کم کم تب داشت میومد روی تن کوچولوت . بردمت دکتر . گوشهات یه کوچولو عفونت کردند . شب واست شیافت گذاشتم . نصفه شب کنار هم خوابیدیم . ساعت 3 صبح بود که نفس کشیدنت تغییر پیدا کرد بیدار شدم دست زدم بدنت آتیش بود داغ داغ . همین را کم داشتم همیشه از این میترسیدم که تب کنی و تشنجات بدتر بشن و دقیقا همینطور هم شد  دوباره شیافت و تمام بدنت را پاشویه ردم چند بار حمله تشنج بدی هم داشتی بینیت کیپ شده بود وسط تشنجهات گریه ات گرفته بود انگار ترسیده بود چون راحت نمیتونستی نفس بکشی...
24 مهر 1391

دهمین ماهگردت مبارک

لبخند تو معجزه است   معجزه کن دوباره  بذار دوباره مهتاب  رو خاک شب بباره بذار که خاک تشنه نگاهت را بنوشه شب با طلوع چشمات وقت سحر بپوشه معجزه کن دوباره   وقتی که بی قرارم وقتیکه بی حضورت آرامشی ندارم  تو لحظه های تردید اسم منو صدا کن  از این سکوت دلگیر قلب منو رها کن با بمون که فردا سهم من  و تو باشه  اندوه لحظه هامون با بودنت فنا شه لبخند تو صدامو میبره تا ستاره دوباره شعله ور شو معجزه کن دوباره تا انتهای هستی همراه باش و هم پا ای همصدای دیروز با من  بیا به  فردا یه لحظه یه ترانه با من بمون و سر کن این لحظه های تلخ را با خنده بی اثر کن  ...
10 مهر 1391

روزهایی که میگذرند

پنجشنبه عصر : مثل هر پنجشنبه باید آماده شیم بریم خونه مامانم -  الینا را شیر دادم آوردم تو پذیرایی - نوید کیس کامپیوتر را وصل کرده بود به تی وی - یهو به ذهنم رسید قبل از بیرون رفتن عکسهای الینا را با تی وی ببینیم - نشستم پای تی وی نوید و الینا پشت سرم - از آخرین عکسهایی که این اواخر از الینا گرفتم شروع کردم - حالتهاش و کارهاش تو عکسها فرقی با هم ندارن فقط عکسهای دو ماه پیشش تپلتر بود الان لاغرتر - میرسم به فولدری که عکسهای عید امسال ،که رفته بودیم پلاژهای سد مارون ، را نشون میده دودلم که بازش کنم یا نه - روش کلیک میکنم اول عکسهای دسته جمعی - این منم اینم نوید و الینا هم یا بغل من بود یا باباش یا خاله هاش-  تو هر عکس میشد خوش...
4 مهر 1391

خدایا با منی آیا؟

من امشب دست هایم را می برم بالا و از عمق وجود خود ، خدایم را صدا میزنم نمیدانم چه میشود اما... امشب برایٍ  هم ، برای رفع غصه و غمهای هم ، برای بهترین آرزویٍ هم به در گاهش دعا دارم  و میدانم خدا از آرزوهایمان خبر دارد و یقین دارم دعاهایم اثر دارد. التماس دعا در این شبهای پر برکت قدر به نیت شفای تن کوچولوی همه فرشته کوچولوهای بیمار  
28 مرداد 1391