الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

هشتمین ماهگردت مبارک فرشته کوچولوی من

امروز 10 مرداد ساعت 7.20 صبح هشت ماهت تموم شد فرشته کوچولوی من، همه زندگی من، نفسم 8 ماهگیت مبارک عزیز دلم   تا حالا فرصت نشد خاطره زایمانت را اینجا بنویسم ، امروز چون نمیخوام از چیز غم انگیزی  بنویسم خاطره اونروز بزرگ زندگیم را برای تو مینویسم دقیقا 3 روز قبل از تاریخی که برای سزارینم تعیین شده بود من سرمای بدی خوردم و اونهم بدلیل سهل انگاری که خودم کردم و دوشنبه شب که هوا خیلی سر شده بود با نوید به بهونه خرید شونه واسه فرشته کوچولومون رفتیم بیرون! همون شب باد سردی به صورتم خورد و شب که برگشتیم خونه تب و لرز شدید گرفتم و صبح با بدنی کوفته از درد از خواب بیدار شدم . اون شبها را یادم میاد که من همیشه نصف شبها با تک...
10 مرداد 1391

الهی به امید تو

سلام به همه دوستهای خوبی که در این مدت با نظراتتون و مهمتر از همه دعای دلهای آسمونیتون من و الینا رو تنها نذاشتید .    به همون دلیلی که قبلا گفته بودم واسه دوباره نوشتن اینجا خیلی تردید داشتم  اما دلم نمیاد اینجا رو که یه روز با هزاران شوق و امید و آرزو واسه فرشته کوچولوم ساخته ام تعطیل کنم ، من از همون روزیکه اینجا شروع به نوشتن کردم  تصمیم داشتم طوری مطالبم را بنویسم که دلبند نازم  وقتی بزرگ شد با خوندن مطالب اینجا که ممکن تا اونموقع من یادم بره یا حتی نباشم ، لبخندی گوشه لباش باشه و ازلابلای کلماتم عشقی که با تولدش تو وجود من متولد شد را بفهمه و درک کنه .اما وقتی نگاهی به چند پست آخرم میندازم حتی ...
21 تير 1391

191 روزت شد دخترم!

با خودم عهد بسته بودم تا الینا حالش کامل خوب نشه اینجا چیزی ننویسم از آخرین پستی که گذاشتم 1 ماهی میگذره از مریضی الینا 2 ماه ،  اما هنوزم الینا تشنج میکنه حتی با نسخه ای که دکتر غفرانی داد بازم الینا تشنج کرد  شاید اون موقعی که دکتر غفرانی بهم گفت :خانم دخترت بدترین نوع تشنج را داره و دو تا نسخه و هر نسخه 3 دوره درمان تجویز کرد باید انتظار همچین روزهایی را میداشتم که الینا به این زودی قرار نیست خوب بشه! ذهنم آشفته بازاره با مریضی الینا تموم زندگی ام زیر و رو شده تو این مدت هیچ لذتی از بچه داری نبردم   شبها تا صبح بیدارم و یاد روزهای خوبی می افتم که الینا حالش خوب بود  انگار از اون روزها صد سال میگذره  به این ...
21 خرداد 1391

یا من اسمه دوا و ذکره شفا

  به لطف خدا و یاری شما دوستهای مهربونم  تعداد ختم آیه الکرسی از 1300 هم گذشت و تعداد ختم شما باضافه  110 تا ختم من و 114 تایی که ماندانا جون قبول  کردند رسید به 1780 ختم .   از فردا ختم را شروع میکنیم و هر وقت ختمتون تموم شد اینجا یه ندایی بدید . انشالا که خدا قبول کنه و دل همه پدر و مادرها را با سلامتی بچه هاشون شاد کنه . الهی آمین
21 ارديبهشت 1391

به نیت شفای همه کوچولوهای بیمار . بسم الله...

بعد از اونهمه روزهای سخت ، روزنه امیدی توی دلم باز شده خدایا شکرت. الینا را بردم تهران و به سختی تونستم از دکتر غفرانی اولین متخصص مغز و اعصاب اطفال یه وقت ویزیت بگیرم  . دکتر غفرانی همه داروهایی که تا حالا به الینا میدادم و تشنجش را برطرف نکرده بودند را رد کرد  و بهم گفت که الینا بدترین نوع تشنج را داره و دوره درمانش ممکن طولانی بشه و  یه سری داروی جدید تجویز کرد و خدا رو هزار مرتبه شکر از روزی که  الینا داروهای جدید را مصرف میکنه دیگه تشنج نکرد  و من همش افسوس میخورم چرا زودتر از این الینا را نبردم تهران و چرا هر وقت به دکتر عزیزی میگفتم که الینا را میخوام ببرم تهران با اطمینان کامل بهم میگفت : میخوای برو تهران ا...
20 ارديبهشت 1391
15524 1 47 ادامه مطلب

فرشته کوچولوی من،معجزه زندگی من ،بخند!

  سه هفته از شروع مریضی الینا میگذره . این سه هفته بدترین لحظات زندگی من بودند هر روز صبح که از خواب بیدار میشم آرزو میکنم همه این اتفاقها یه کابوس وحشتناک بوده که تموم شده  اما واقعیت تلخی که انگار تمومی نداره!    19 فروردین روز نحسی بود باید از الینا نوار مغز میگرفتن موقع گرفتن نوار خانمی که مسئول بود حاضر نشد به الینا داروی خواب آور بده و بهانه اش این بود که شما آخر وقت اومدید و من نمیتونم تا بیهوش شدن بچه تون صبر کنم!الینا رو گرفتم بغلم و نشستم روی تخت و اون خانوم با سنگدلی تمام شروع کرد به چسبوندن پیچ و مهره(اسمشون را نمیدونم چیه) و یه کش را محکم چسبوند به سر الینا و الینای من که تا حالا هیچ وقت کسی صدای گ...
9 ارديبهشت 1391

الینای من را فراموش نکنید

حدود یکماهی میشه که نتنستم بیام اینجا خیلی دوست داشتم اولین پستی که توی سال جدید میذارم پر باشه از شور شوق بودن تو کنارمون و از مسافرتهای عید و عید دیدنی و عیدی گرفتنی هات باشه و اینجا را با عکسهای قشنگی که تو عید گرفتیم  رنگی کنم  اما حیف که نبدجوری دلم گرفته بدجوری دلم شکسته نه به اون 15 روز اول سال که چقققققققدر به همه خوش گذشت نه به اینچند روزه که بخاطر مریضی الینا یه چشمم اشک و یه چشمم خون الینا2 روز بعد از واکسن 4 ماهگیش که 16 فروردین زد دچار تشنج شد و تشنج بدون تب!بدون هیچ علائم قبلی 1 هفته بیمارستان بستری بود انواع و اقسام آزمایشها ، نوار مغز، سونوی مغز، سی تی اسکن و کلی داروهای تزریقی طفلی بدن بچه ام از جای آمپولها سور...
26 فروردين 1391

100 روزگی الینا جون

عزیز دلم الینا جون روزشمار زندگیت 3 رقمی شد. فرشته کوچولوی مامان اینروزها چقدر زود میگذرند انگار همین دیروز بود که من و تو و بابانویدت به خونمون برگشتیم وزندگی 3نفرمون را شروع کردیم. با وجود نازنین تو زندگیمون شیرین و شیرینتر میشه .  وقتی در آغوشم هستی و من نگاهت میکنم و تو با اون چشمهات و نگاهت که من عاشق چشمهات هستم نگاهم میکنی با خودم میگم یعنی واقعا این کوچولو دختر منه؟همیشه تو خیالم آروز داشتم که یه دختر کوچولوی ناز داشته باشم و باورم نمیشه که خدا  هدیه ای به این قشنگی به من داده ، هدیه ای که من برای نگهداری از اون حاضرم جونم را فداش کنم . ای خدای مهربان تو را سپاس که مرا لایق مادر شدن دانستی و من به شکرانه اش تمام سعی...
22 اسفند 1390

3،2،1، 3 ماه تمام شد!

3ماه گذشت 3 ماه از اون روزی که برای اولین بار با چشمهای پر از اشک توی اتاق عمل دیدمت یه دختر ریزه میزه سرخ و سفید که با تمام وجودش گریه میکرد  و من بعد از 9 ماه انتظار تو رو دیدم کوچولوی من ! گل من تولد3  ماهگیت مبارک. 5شنبه ای که گذشت به مناسبت سومین ماهگرد تولد الینا یه جشن تولد کوچولو برای الینا خونه مامانم گرفتیم و خاله های مهربون الینا کادوهای قشنگی واسه الینا جون خریدن :   خاله ملوک یه تروال 50 تومنی ،خاله مریم یه دست لباس خوشکل یه پیراهن و جوراب شلواری و روفرشی ، خاله شهلا یه عروسک که حامله است و یه عروسک کوچولو تو شکمش داشت! خاله منیر یه شورت صورتی قشنگ و یه سی دی شاد آهنگ واسه نی نی ها  ، میثم پسر خاله ...
13 اسفند 1390