برای پدرم
کاشکی تو رو سرنوشت از من نمیگرفت پارسال روز پدر پیشت بودم بعد از ٤ ماه دیدمت اومدم پیشت صدات کردم بابا من بالاخره اومدم پاشو ببین واسه دیدنت راه طولانی را آمدم شاید اگه تو اینجا نبودی من هیچ وقت به این سرزمین نمی آمدم شوق دیدن تو و دلتنگی هام من را به این سفر کشوند واسه دیدنت لحظه شماری میکردم که بیام تو آغوشت و به اندازه تمام این روزها که هر لحظه اش مثل یک سال گذشت گریه کنم و ازت گله کنم که چرا یهویی شد رفتنت چرا این تصمیم را گرفتی چرا اینقدر دور شدی تو اون لحظه که قصد سفر کردی واسه یه لحظه فقط یه لحظه به من فکر نکردی چرا بدون خداحافظی رفتی؟ وای که چقدر دلم واسه ع...
نویسنده :
منا مامان الینا
10:00