برای پدرم
کاشکی تو رو سرنوشت از من نمیگرفت
پارسال روز پدر پیشت بودم بعد از ٤ ماه دیدمت اومدم پیشت صدات کردم بابا من بالاخره اومدم پاشو ببین واسه دیدنت راه طولانی را آمدم شاید اگه تو اینجا نبودی من هیچ وقت به این سرزمین نمی آمدم شوق دیدن تو و دلتنگی هام من را به این سفر کشوند واسه دیدنت لحظه شماری میکردم که بیام تو آغوشت و به اندازه تمام این روزها که هر لحظه اش مثل یک سال گذشت گریه کنم و ازت گله کنم که چرا یهویی شد رفتنت چرا این تصمیم را گرفتی چرا اینقدر دور شدی تو اون لحظه که قصد سفر کردی واسه یه لحظه فقط یه لحظه به من فکر نکردی چرا بدون خداحافظی رفتی؟
وای که چقدر دلم واسه عطر تنت تنگ شده بود بزرگ مرد زندگی من ، اینجا کجاست قبرستان وادی السلام به جای عطر تنت بوی خاک میاد چشمام همه جا دنبال تو میگرده تو که دیگه نیستی از من دور شدی دوره دور تو رو دوبار از من گرفتن یه بار وقتی خودت خواستی بری سفر یه بار وقتی محمد تصمیم گرفت تو رو از اینجا دور کنه و ببردت جایی که خیلی دوست داشتی بری اما با اون قلب ناتوانت قدرت سفر نداشتی رفتی کنار حرم امام علی (ع) آروم خوابیدی. درست مثل وقتی که اینجا بودی همیشه دوست داشتی جای آروم بخوابی و از سر وصدا ها دور باشی و میرفتی تو اتاق من که دورترین اتاق خونه بود رو تختم میخوابیدی . وقتی بیدار میشدی تموم تختم و اتاقم عطر تو را داشت .
اون سه روزی که اونجا بودم هر روز غروب دلم هوات را میکرد و میامدم کنارت باهات حرف میزدم دیگه نمیتونستی مثل قبل بخاطر هر حرفی که میزدم بامن لج کنی و اون تکیه کلام همیشگی ات را بگی که نه بابا اینطوریام نیست! نه بابا تو دیگه نیستی و از نبودنت گریه ام میگرفت و با خوندن قرآن دلم آروم میگرفت .
میخوام یه رازی را بهت بگم تا حالا به کسی نگفتم بعد از برگشتن از سفر هر وقت دلم واست تنگ میشد بغض میکردم چونه ام میلرزید چشام پر اشک میشد اما گریه نمیکردم و اونقدر اشک تو چشام میموندن که از شوریشون چشام میسوخت . چرا نمیتونم دیگه بشینم یه دل سیر واست گریه کنم؟
نه صبر کن یادم اومد یه بار گریه کردم ، مامان هر شب جمعه شام درست میکنه و از همه بچه هاش می خواد که حتما غروب جمعه که میگن ارواح میان و به خونشون سر میزنن اونجا باشیم .یه شب یادم تازه ازدواج کرده بودم و داشتم با نوید میرفتم پیش مامان واسه یه لحظه تصویر تو که همیشه رو اون مبل تکی روبروی در، تو حال مینشستی تا هر کی وارد خونه بشه تو اولین نفر باشی کی ببینیش اومد جلوی چشمم اینقدر این تصویر زنده و واضح بود که واسه یه لحظه حس کردم تو الان تو خونه منتظر اومدن منی. به خودم که اومدم دیدم اشکام دارن بی اختیار سرازیر میشن .
دوست داشتم موقع تولد بچه ام بودی و میدیدیش و مثل بقیه نوه هات بغلش میکردی و تو گوشش اذان را میخوندی
دلم اینروزها خیلی واست تنگ شده بابا چرا دیگه تو خوابم نمیای؟
روزت مبارک بابا