15 هفتگی فینگیلیمون مبارک!
امروز فینگیلی من وارد 15 هفتگی اش شد . اینروزا حالم یه خط درمیان خوبه یه روز خوبم یه روزم هییییییی اصلن حال خوشی ندارم مثل دیروز صبح از خواب که بیدار شدم گلاب به روتون شدم و اوضاع معده ام به هم ریخته بود و خیلی بی حال و کسل بودم اومدم ساعت کاریمون هم صبحها نیم ساعت زودتر شده یعنی 7 صبح باید کارت بزنیم
بخاطر مسافت طولانی محل زندگیم تا اداره ساعت 5:50 باید بیدار شم این چند وقته خیلی بد می خوابم. این چند روزه هم کلی کار رو سرم ریخته تو اداره من نمی فهمم بعضی از مدیرهای مرد چرا وضعیت یه زن باردار را درک نمیکنن و انتظار دارن که مثل سابق هر روز و منظم سر کار حاضر بشم اگه یه روز نیام زنگ میزنه میگه چه خبره هر روز نمیای!دیروز هم با اینکه حالم خوب نبود و حتی نوید گفت نمیخواد امروز بری اما تحمل غرغرهای مدیر محترممون را نداشتم و اومدم اداره .تا رسیدم تلفنم زنگ خورد و احضار شدم دفتر مدیر کل! شانس میبینی اگه نمیامدم کله ام بر باد رفته بود . بازم یه سری فرمایشات دادن که باید تا پایان وقت انجام میدادم .پوووووف.
وقتی رسیدم خونه خسته بودم و گرسنه اما بخاطر معده دردم میترسیدم غذا بخورم . آقا نوید هم که زودتر از من رسیده بود خونه ناهارش را خورده بود و ظرفای غذا رو همینطوری گذاشته بود تو سینک . البته طفلی غذای من را هم که کتلت بود گرم کرد اما تا در غذا را برداشتم از بوی کتلت ها حالم بد شد و تلافی اش را سر نوید در آوردم که صد بار بهت گفتم وقتی غذا میخوری حداقل ظرفات را بشور این چه وضعیه و خلاصه زدم به تیپش اساسی ! بعدشم رفتم تو اتاق خواب و شروع کردم گریه کردن ! اون بیچاره هم مونده بود که من چرا اینجور قاطی کردم و گفت :منا بخاطر چی گریه میکنی همین دوتا ظرف؟ببخشید عزیزم الان میرم میشورم گریه نکن واسه نی نی خوب نیست پاشو غذات را بخور.
اما من مگه ول میکردم همینطور گریه میکردم خستگی کار و حالت تهوع و همه چی اوضاعم بهم ریخته بود و همونطور خوابم برد تا عصر.
نمیدونم چرا بعضی روزها اینقدر قاطی میکنم و تحملم کم شده بعضی وقتا از خودم بدم میاد که روحیه ام را با کوچکترین چیزی از دست میدم اونم الان تو این اوضاع !
اما امروز صبح با انرژی خوبی شروع کردم با اینکه دیشب 4 ساعت بیشتر نخوابیدم اما اصلن احساس خستگی نمیکنم میدونی چرا فینگیلی جون؟ چون دیشب اومدی تو خوابم فقط من و تو بودیم و اینقدر ناز و دوست داشتنی بودی و همش میخندیدی و کلی با هم بازی کردیم. صبح که بیدار شدم یه حس خوبی داشتم شاید فهمیدی مامانی نارحت بوده اومدی پیشم تا روحیه ام را عوض کنی . قربون فینگیلی خودم برم که از حالا به فکر مامانیش.
اینروزا خیلی دوست دارم که زدتر بدونم چه جنسی هستی دخملی یا پسری؟آخه چقدر فینگیلی صدات بزنم حداقل اینطوری یه اسم خوشکل واست انتخاب میکنم و به اسم خودت صدات میزنم . شاید برم دکتر و بهش بگم سونو بنویسه البته الان شاید واسه تشخیص جنسیت زود باشه اما خیلی ها رو شنیدم که از 3 ماه میدونن نی نی هاشون چه جنسین!
یه چیز دیگه دیشب نوید میگه منا ما فقط باید همین یه نی نی را بیاریم و بعدش دوباره هوس نی نی نکنی ها!
منم گفتم :اصلا حرف یکی دیگه را نزن چون همه در دسرها و اذیتاش مال منه تو که کمر درد و پادرد و حالت تهوع و معده درد و سر درد و بی خوابی نداری ! تازه بعدشم شب بیداریهاش و گریه هاش مال منه نه تو! جنابعالی میشینی یه بچه تپل مپل آماده میاد تو بغلت !مگه دیوونه ام به فکر یکی دیگه باشم! اینم از عشقولانه های اینروزهای من و نوید ! میبینی فسقلی از حالا داری بینمون فاصله منیدازی!!!!
یه سوال از مامانا :من چند روزه وقتی زیاد سر پا می ایستم یا سر کار که پشت میز میشینم پاهام خیلی ورم میکنن و مچ پام درد میگیره فشارم را کنترل میکنم معولا 10 روی 6 و بالاتر نمیره اما بخطر ورم پام خیلی میترسم به نظر شما این حالت خطری نداره ؟هنوز فرصت نکردم برم دکتر چون باید برم آزمایش صحت و سلامت نی نی را بدم و بعد دفترچه بیمه ام را عوض کنم بعدش برم دکتر