الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

روزهایی که میگذرند

1391/7/4 12:37
956 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه عصر :

مثل هر پنجشنبه باید آماده شیم بریم خونه مامانم -  الینا را شیر دادم آوردم تو پذیرایی - نوید کیس کامپیوتر را وصل کرده بود به تی وی - یهو به ذهنم رسید قبل از بیرون رفتن عکسهای الینا را با تی وی ببینیم - نشستم پای تی وی نوید و الینا پشت سرم - از آخرین عکسهایی که این اواخر از الینا گرفتم شروع کردم - حالتهاش و کارهاش تو عکسها فرقی با هم ندارن فقط عکسهای دو ماه پیشش تپلتر بود الان لاغرتر - میرسم به فولدری که عکسهای عید امسال ،که رفته بودیم پلاژهای سد مارون ، را نشون میده دودلم که بازش کنم یا نه - روش کلیک میکنم اول عکسهای دسته جمعی - این منم اینم نوید و الینا هم یا بغل من بود یا باباش یا خاله هاش-  تو هر عکس میشد خوشبختی را حس کرد - چشمهامون پر از شادی بود چقدر خوشحال بودیم! یه خونواده سه نفره خوشبخت ! - نوید گفت چقدر جوون بودیم  انگار این عکسا مال 10 سال پیشن تو این چند ماه چقدر پیر شدیم - راست میگفت یه نگاه به موهاش انداختم یه گرد خاکستری رو موهای نوید نشسته - یه آهی میکشم - همه عکسا رو دیدیم رسیدم به فیلمی که شب قبل از خواب تو ویلا از الینا گرفتیم - دختر خاله هاش کنارش نشستن و صداش میزنن الینا هم با صدای بلند میخندید و جیغ میکشید و تند تند دستهاش رو میخورد- چه کوچولوی دوست داشتنی خوردنی بود - این صدای منه تو فیلم که : الینا عزیزم مامانی قربونش برم فداش . و الینا به صدای من عکس العمل نشون میداد و میخندید  -  وای خدای من این صدای دختر من بود صدای خنده هاش جیغ کشیدنهاش ذوق زدنهاش - برمیگردم الینا را پشت سرم میبینم که بی تفاوت زل زده به تی وی از بس صدای خنده خودش را نشنیده حتی تشخیص نمیده که اون کوچولوی دوست داشتنی یه زمانی خودش بوده   - فیلم را میذارم از اول - دوباره - بازم واسه بار سوم - چهارم - از بس عقده شنیدن صدای خنده الینا تو دلم مونده صدای تی وی را تا آخر بلند میکنم تا خونه پر شه از صدای خنده الینا و صدای گریه خودمم را تو اون خنده ها گم کنم - تو چشمهای نوید نگاه میکنم چشمهاش کاسه خون  - از رفتن خونه مامانم منصرف میشم    

ظهر جمعه:

قبل از خوردن ناهار الینا را می بریم حمام میدیم - تو حمام الینا تشنج میکنه - نفسش قطع میشه گردنش میافته  و چشمهاش میره  - میگیرمش بغلم - داد میزنم  الینا عزیزم قربونت برم برگرد پیشم - نفس من و نوید حبسه - بعد از چند بار تشنج کوچک دوباره برمیگرده - هنوز حمام بدن کوچکش را تمام نکردیم - نوید آب میریزه من حوله را دورش میپیچونم میایم بیرون - الینا از فشاری که بهش اومده اذیت شده و گریه میکنه - وسط گریه هاش شربت و قرصش را میدم - شیر میخوره و تا عصر میخوابه - شب نوید پیشنهاد میده بریم بیرون که من حوصله ندارم .

 

یه خواهش از دوستان:

یه مدتی دنبال کتاب "مغز کودک من" نوشته دکتر فیض میگردم اما نه اهواز و نه تهران پیدا نکردم اگر کسی تو کتابخونه اش این کتاب را داره میشه لطف کنه و یه مدتی بهم قرض بده

 

بعدا اضافه شد:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (31)

مامان ساینا
2 مهر 91 12:23
خاله به قربون خنده هات. بازم می خنده حالا.
من این نگاه و این چشمها را دوست دارم. من بودنت را دوست دارم. هر گونه که هستی باش. من همیشه دوستت دارم.



عزیز دلمی نرگس جون
مامان نيروانا
2 مهر 91 14:06
سلام عزيزم، نميدوني ديدن كامنتت چه شادي اي برام آورد. مناجونم خيلي دوسِت دارم. كمه اگه بگم دركِت ميكنم چون خيلي آدم بايد بزرگ باشه بتونه خودشو جاي ديگري بذاره و عمق آلامش رو بفهمه. نميگم هر لحظه و هميشه بيادت بودم چون اهل مبالغه نيستم ولي هر لحظه كه يادت افتادم از خدا برات و براي اليناي عزيزم شادي و شفا خواستم. دوست نازنينم، خدا بهت استواري بده بينهايت و يه انرژي مضاعف كه اين روزاي سخت رو قوي پشت سر بذاري و دوباره به شادي و آرامش برسي. گلم، دلم، خيلي دلم ميخواست پيشت بودم و حداقل دستات رو توي دستم ميگرفتم و ميفشردم. كاش اين امتحان سخت تو هم همين روزا تموم شه و شفاي اليناي عزيزت رو هديه بگيري. بازم برات دعا ميكنم عزيزم. منت گذاشتي كه با اين دل غمين، بازم ياد ما كردي. هميشه شرمنده ي محبتتم عزيزم. الهي از ته دل بخندي و الهي صداي خنده هاي اليناي 10 ماهه ت توي خونه تون طنين انداز بشه. خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مریم مامان ملینا
3 مهر 91 12:20
سلام مناجون خیلی خوشحال شدم که پست جدید گذاشتی.....و مارو از حال خودت باخبر کردی. منم مثل مامان نیروانا جون فقط از خدا واست صبر میخوام.مطمئن باش اون روزی که دوباره الینای نازنینت واست بخنده خیلی دور نیست... خدا به همه ی نی نی های مریض شفا بده آمین
الی مامی غزل و آوا
4 مهر 91 7:00
سلام منا جون منا تو رو خدا یه خورده زود به زود ما رو از حال الینا گلی با خبر کن خیلی منتظر بودیم هر روز میومدم تو وبت یه دوری میزدم و میرفتم ایشالله خدا الینا گلی رو شفا بده خدا بهت صبر بده وصد البته قدرت از خدا می خوایم هر چی زودتر صدای خنده های فرشته کوچولو رو به گوشت برسونه
yalda
4 مهر 91 8:11
منا جان ایشالا که خیلی زود صدای خنده هاش دوباره تو خونه میپچه و از این روزا فقط یک خاطره ی تلخ و محو باقی می مونه
ملی مامان میکاییل
4 مهر 91 11:04
هر بار به شوقه گذاشتنه یه پسته جدید میام تو وبت وقتی بعد از ماه ها میبینم آپه کلی ذوق می کنم میگم لابد الینا خوب شده اومده براش بنویسه اما هر بار با غصه آه و دعا از اینجا میرم الهی به زودی اون روز برگرده روزی که الینا با خنده هاش دلتون رو شاد کنه
زهره
5 مهر 91 10:11
سلام منا خانم از ویلاگ یکی از دوستامون اومدم و وبلاگت رو دیدم خیلی ناراحت شدم که این کوچولوی ناز باید توی این سن کم مریضی رو تحمل کنه اما شما باید مقاوم باشی . مطمئن باش هر چه زودتر الینا کوچولو خوب می شه و جبران تموم این دلواپسی ها رو با خنده های قشنگش انجام می ده حتما براش دعا می کنم .
مونه
5 مهر 91 21:51
سلام مامان الینا.من دو هفته پیش جنین 6هفته ایم بعد از اینکه صدای قلبش رو شنیدم مرد. خیلی سخت بود هنوز هم از دلتنگی نبودنش گریه می کنم ولی یک چیزی رو فهمیدم که خدا به اندازه ی امتحانش صبر میده.یک روز زود زود میای این پست هارو میخونی ومیفهمی چقدر خوب صبرکردی وتحمل کردی والینای عزیزت به تو افتخار میکند. الیس الصبح بقریب....
محيا كوچولو
6 مهر 91 23:05
خدا بحق امام مهربون و رئوف، امام رضا (ع) تو اين شب تولدش به همه ني ني هاي معصوم سلامتي بده، بخصوص اليناي عزيز
کاکل زدی یا نار پری
7 مهر 91 23:28
عزیزم همچنان برای فرشته کوچولوت دعا می کنم خوب خوب میشه مطمئنم
مامان مانی جون
8 مهر 91 11:29
منا جون الهی خدا زود تر مشکلتون رو حل کنه و دختر خوبت شفا پیدا کنه
خیلی ناراحت شدم قوی باش
خواهر شوهر تو یه مرکز خصوصی که خیلی مجهزه و دکترش تو آلمان تحصیل کرده روانشناشه و تمام بچه هایی که مشکل ذهنی و جسمی و بیماری های دیگه رو دارن اونجا ویزت میکنن
اگه فکر میکنی میتونم کمکت کنم و یا هر سوال دیگه ای داشتی بگو ما کرجیم و البته تو اهواز هم فامیل زیاد دارم حتی تو بیمارستان
در مورد کتاب هم واست پرسو جو میکنم


مرسی از لطفت عزیزم
مشکل اصلی من اینکه هنوز تشنج الینا کنترل نشده و با وجود داروهای قوی که مصرف میکنه بازم تشنج داره دیگه از هر چی دوا و درمون نا امید شدم امیدم فقط به خدای مهربونه مگر اون نگاه مهربونش را به دخترم بندازه تا شفاش بده

مامان ساینا
8 مهر 91 11:50
چه عکس خوشگلی. فکر کنم الینا جون خیلی کوچولو بوده. پستونکشو ببین. قربونت برم خاله جون. می بوسمتون
مامان مانی جون
8 مهر 91 16:01
منا جون به هر حال اگه فکر میکنی میتونه کمک کنه همه چی رو در مورد تشنجهاش از اول برام بذار و دارو ها و مقدار مصرفش و اینکه دکترای دیگه چی گفتن تا من بگم ببره اونجا مطرح کنه انشاالله که کمکی باشه
مریم مامان عسل
8 مهر 91 16:48
منا جونم عزیز دلم مرسی که میای و مینویسی. میدونم حال و حوصله نداری. اما مارو بی خبر نذار. هر چی باشه ما از دوران بارداری با همیم کلی خاطره داریم با هم. کلی به هم نزدیک شدیم توی این مدت. باور کن حال بعضی از این دوستان مجازی دیگه برام از حال خیلی ها توی دنیای واقعی مهم تر شده. چون مهر و صمیمیتی اینجا بین دوستان هست که هیچوقت از بعضی نزدیکان نمیبینم. منا دلم میلرزه وقتی میگی الینا بازم تشنج میکنه. دکترش چی میگه؟ با مصرف داروهاش کی این تشنج ها تموم میشه؟؟ امیدت به خدا باشه که خدا هیچوقت حتی گنهکارا رو ناامید نمیکنه چه برسه به این طفل معصوم و فرشته ی پاک. کاش نزدیکتون بودم. اونوقت هرکاری میکردم تا الینا رو برات بخندونم.
مامان مانی جون
8 مهر 91 18:45
منا جون امروز با عمهء مانی جونم یه ساعتی در مورد همین مسئله صحبت کردم گفت که بهت بگم الینا با توجه به این مشکلش باید حد اقل کارای یه بچه هفت ماهه رو انجام بده نشستنیا چهار دست و پا،چنگ زدن یا گرفتن،پرت کردن،صدا سازی،دنبال کردن با چشمو.... خوردن قرص نباید هیچ وقت قطع شه حتی یه لحظه تنها نباشه بعد از تشنج بچه خیلی خسته میشه و این عادیه حتما باید کاردرمانی و فزیوتراپی بره عمهئ مانی میگه که یه بچه 8 ساله رو دو سال پیش از اهواز آوردن که الان خیلی پیشرفت کرده اما خیلی هم دیر آوردنش گفته بوده اونجا امکانات لازم رو نداشتن الان مدرسه میره میگه اگه به من باشه میگم زندگیشون رو بفروشن و برن یه شهری که امکانات کامل برای اینجور بچه ها رو داشته باشه از الان باید شروع کنی چون دیر شه خیلی کم پیشرفت میکنه و خیلی صحبتای دیگه گفت بهت بگم امیدوار باش البته باید درمان درست رو هم شروع کنی این مرکزشون درمان همیوپاتی هم داره و البته مدرسهء عادی و استثنایی تا پنجم دبستان که میگه همچین مرکز مجهزی به غیراز اینها فقط تو تهران هست مخارجشم هم تقریبا سالی 3 میلیون تومانه و اگه خواستی شمارهء عمهء مانی رو میدم که باهاش صحبت کنی البته گفت که بگو خوندن کتاب و تحقیق کردن مشکلت رو حل نمیکنه باید بچسبی به کاردرمانی و به متخصص مغز و اعصاب اکتفا نکنی
نسرین مامان سپهر و صدف
9 مهر 91 9:20
منای عزیزم! از اینکه بالاخره تونستی با تموم درگیریهات بیای و به دوستات خبر ی از الینا جون بدی هزاران بار ممنون. عزیزم نمی تونم احساسمو با خوندن دست نوشته هات بگم.اما واقعا از ته دلم از خدا می خوام تا دوباره همون منای دوران بارداری بشی تا حتا از قلمت و نوشته هات شادی بباره. 5شنبه تولد امام رضا نوبت حرمم بود.برای تو و الینا جون دعا کردم. منا جون امتحان سختی خدا برای تو و همسرت قرار داده.مطمئنم که پیروز و سربلند بیرون میاین.و الینای عزیزم باز هم براتون می خنده و شیطنت می کنه. امیدت به خدا باشه.روزهای خوب منتظرتون هستن.
مامان گیسوجون
9 مهر 91 10:55
سلام مونا جونم خوبی ؟ هر وقت می آم نت یه سر هم قبل از رفتنم اینجا می زنم تا ببینم حال الینا جونم چطوره منم از خدا می خوام که هر چه زودتر حال الینا جونم خوب بشه امیدوارم تو پست تولدش از بهتر شدنش و خنده های قشنگش بنویسی نمی تونم تصور کنم اگه جای تو بودم چیکار می کردم خوشحالم که خدا صبر بهت داده اینم خودش یه نعمته که هر کسی نداره ولی بدون همین که هست و کنارش هستی و گرمای وجودشو حس می کنی صدای نفسش رو می شنوی یه دنیا می ارزه مطمئن باش گذر زمان حالش رو خوب می کنه شک نکن رمزو برات خصوصی گذاشتم دوستم ببخش اگه بی صدا می آم و می رم واقعاً نمی تونم از شدت ناراحتیم چیزی بنویسی مطمئنم که درکم می کنی
فرشته ام "امیرحسین"
9 مهر 91 22:28
سلام مامان الینا با خوندن مطالبت و فهمیدن مشکل دختر گلت اشکام سرازیر شد چون میفهمم با هر بار تشنج بچه ات چه درد و رنجی رو تحمل میکنی بازم صبور باش عزیزم و امیدت رو از دست نده به حق فاطمه زهرا به زودی سلامتی دختر گلت رو میبینی و دوباره خونه تون پر میشه از شادی و خنده. قوی باش و ناامید نشو
فرشته ام "امیرحسین"
9 مهر 91 22:42
ده ماهگی الینا جونم که فردا 7:20 صبح تموم میشه و آغاز یازده ماهگیش مباررررررررررررررررک باشه انشاله تولد یکساگیش سلامتیشو از خداوند هدیه بگیره
مامان نیایش
10 مهر 91 11:16
منای عزیز همیشه به یادتم و برای شادی و ارامشت دعا میکنم و برای شفای الینای عزیز خیلی سخته چشمام پر اشکه اما نمیخوام با حرف هام غصه ات رو بیشترکنم اینجاییم ماها که بهت آرامش بدیم امید وارم بتونیم من همیشه به الینای گلم سر میزنم و منتظرم که خبر خوب شدنش رو بشنوم الهی به امید تو.............بخند الینا
مامان گیسوجون
10 مهر 91 11:50
نظرم اومد؟ خصوصی بود


رسید عزیزم مرسی
الینا هنوز چهار دست و پا نمیره مونا جون
سحر
10 مهر 91 14:44
الیناجون وبلاگ زیبایی داری من شمارولینک کردم خوشحال میشم شماهم پسرمولینک کنی
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
10 مهر 91 14:56
سلام گلم. خوب کار کردی اومدی. هرچند با خوندن هرخط از نوشتت من هم اشک ریختم. ولی باز هم خوبه که ازتون خبر دارم. الینا جونم چطوره. مرسی با اینهمه گرفتاری به وبلاگمون سر زدی. باور کن هیچوقت الینا از ذهنم بیرون نمیره. خدا به همه مادر و پدرا رحم کنه و بچه هاشونو براشون حفظ کنه. خیلی دلم براتون تنگ شده بود. دوستتون دارم.
مينا مامان ماهان
11 مهر 91 11:22
خدايا خودت همه ي مريضارو شفا بده
کبوتر
12 مهر 91 0:58
فقط تونستم آدرس و تلفن مطلب نویسنده کتاب رو برات پیدا کنم، راستی عکست با الینا جون خیلی زیباست ، دخترگلت زیبایی رو از خودت به ارث برده . ان شاءاله خدا سلامتی بهش عطا کنه . با مطب دکتر تماس بگیر شاید بتونی یه نسخه از کتاب رو پیدا کنی
نام و نام خانوادگی : دکتر جواد فيض

رشته تخصصی : متخصص بيماريهاي کودکان

استان : اصفهان

شهر : اصفهان

مطب : خيابان طالقاني-جنب پارکينگ-پلاك50

تلفن : 2229308


مرسی از لطفت کبوتر جون
پیشنهاد خوبی حتما تماس میگیرم
مادر سپید
12 مهر 91 22:36
عزیزم بهم ایمیل بزن و برام تشریح کن وضعیت الینا الان چطوریه ؟ چند کاردرمانی ساده بهت یاد بدم .. که باهاش کار کنی .. دیشب یا پریشب یک مستند جالب دیدم .. دختر بچه ایی که به طور مادرزادی با مغزی متولد شده بود که نیمی از اون رشد کافی نکرده بود و باعث تشنجش میشد .. قبل از یکسالگی بخش تخریب شده ی مغزش رو خارج کردند و مغز کم کم این نقص و کمبود رو جبران کرد .. منظور این نیست لباساتو بقچه کنی و بری خارج .. منظور اینه که میتونی با کاردرمانی مناسب قسمت های تخریب شه مغزش رو کمک کنی بازسازی کنه .. دنبال کاردرمانی بودی ؟ بهت گفتند ؟؟ متاسفانه به من خیلی دیر گفتند ۵-۶ سالگی پسرم حسن .. کار از کار گذشته بود ..
مادر سپید
15 مهر 91 16:14
سلام منا جان .. کاردرمانی به تشنجش ربطی نداره میتونی ببریش .. من در مراکز کاردرمانی حتی بچه های سی پی مخفف فلج مغزی که نوزاد بوده اند رو هم دیدم که کاردردمانی گرفتند و خیلی بهتر از قبل شده اند .. مگر اینکه یک پزشک حاذق منع کنه .
اولین کاری که میتونی برایش کنی اینکه نوازش هایی مثل قلقلک داشته باشی .. از نوک انگشت تا نوک پا و حتی پوست سر .. ریز ریز سه مدل قلقلک و تحریک لمسی که بهت میگم رو انجام بده . معجزه نمیکنه ولی حداقلش اینه که حس های عصبی ش تنبل نمیشه و حساسیتش حفظ میشه .
اول مثل وشگون های بی درد به اندازه ایی که کمی پوست بین دو انگشتت قرار بگیره .. ریز ریز ریز بستگی به اندام داره مثلا انگشت ها ریزتر از بازو ها ..
بعد نوازشی که محکم تر از توازش های معمول هست . اون هم همه ی بدنش .
بعد هم خارش همه ی بدن با لیف نرم یا نوک ناخن .. نکنه بچه رو چنگولی:-) کنی بگی ریحانه گفته !
روی کف دست ها شکم پشت و کمر و اندام های دیگه اش کیسه ی آبگرم یا آب سرد بگذار .. یا سرد یا گرم دو تا رو یک بار نگذار مخصوصا اولش که عادت نداره . این کارها حس های عمقی ش رو تقویت میکنه .. نوازش ها مربوط به حس های سطحی هستند .
باید بدونی کاردرمانی ها همیشه با لطافت و ارامش نیست اغلب کاردرمانی ها خیلی برای بچه ها تحملش سخته ولی لازمه . این کارها رو هر روز برایش انجام بده . فکر نکن تاثیر نداره . تا مغز رشدش رو نکرده امید هست .. هیچ چیز برای الینا مهمتر از اموزش گرفتن نیست .. این اتفاقیه که برای فرزندت افتاده و حالا باید ناباوری رو کنار بزاری و فکرهاتو جمع کنی ببینی چطور میتونی بهش کمک کنی تا کیفیت زندگیش رو ارتقا بدی ..
الینا رو همینجوری که هست قبول داشته باش تا بتونی بهش کمک کنی . تا وقتی منتظر معجزه باشی که حتما هست الینا رشد نمیکنه .نقش خودت رو نادیده نگیر ..
خدا بهتون توفیق بده که والدین فرشته ی کوچولوی خدا هستید ..


مرسی ریحانه جان بخاطر محبتت
نمیدونستم که با قلقلک میشه عصبهای الینا را تحریک کرد حتما به توصیه هات عمل میکنم
سحرمامان محمدطاها
22 مهر 91 12:55
سلام عزیزم من همیشه واسه الینا کوچولودعا میکنم زودزودخوب بشه من دخترکوچولوی نازتولینک کردم خوشحال میشم پسرمولینک کنی وبه وبلاگش سربزنی
مامانی روژینا
15 آبان 91 14:01
وقتی میام اینجا خیلی ناراحت میشم هربار ازخدامیخوام که هرچه زودتر الینا جون خوب بشه
مامان پریسا
22 آبان 91 14:55
سلام گلم.از وب های دیگه خبر بیماری ناز گلت رو دیدم. اومدم تا بهتون سر بزنم.دیدم اسم اهواز اومده اول خواستم بدونم یعنی اهوازی هستید؟ یعنی همشهری هستید حالا برم باقیشو بخون مببنم این دخمل ناز چه بلایی سرش اومده ماشالله عزیزم چه ناز خوابیده
مامان پریسا
22 آبان 91 15:24
خدایا کاری کن دیگه درد نکشه خدایا خودت خوبش کن. نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم.