الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

دوستان هم اکنون نیازمند یاری شما هستیم!

هنوز نتونستم اسم خوبی واسه فینگیلیم پیدا کنم من و باباییش عسل صداش میزنیم اما دنبال یه اسم دیگه که:  هم قشنگ باشه هم تک باشه و تکراری زیاد نباشه هم معنی قشنگی داشته باشه هم اسمی باشه که وقتی بزرگ بشه و واسه خودش خانمی بشه(ووووی دلم قیجی ویجی رفت!)اسم برازنده ای واسش باشه هم وقتی بزرگ بشه ایراد نگیره که این چه اسمی واسه من انتخاب کردید(پدر سوخته!)   پس دوستان هم اکنون نیازمند یاری شما هستیم !   ...
27 تير 1390

وارد شدن به 5 ماهگیت مبارک عسلکم!

خداوند به هنگام شکل‌گیری نطفه فرشته‌ای را مامور حفظ و نگهداری جنین در شکم مادر می‌کند ولی تنها زمانی که فرشته مستقیما با جنین ارتباط پیدا می‌کند زمانی است که فرشته هویت جنین را مشخص می‌کند و این دقیقا زمانی است پزشکان نیز با دستگاه‌های ویژه‌ای متوجه این امر شده‌اند. طبق احادیث نبوی و آیات شریفه قرآن، پس از استقرار 42 روزه جنین در شکم مادر، خداوند فرشته‌ای را به سوی او می‌فرستد تا هویت وی را مشخص کند و سپس از خدای متعال رزق او را می‌پرسد و آنچه را که خدای متعال می‌فرماید آن فرشته بر لوح سرنوشت جنین بی هیچ کم و کاستی می‌نویسد. «روح پس از 4 ماهگی در جنین دمیده می‌شود ...
18 تير 1390

دخترمون شمبول نداره!

بالاخره انتظارها به پایان رسید و  فینگیلیمون جنسش را رو کرد! دوشنبه هفته قبل که به قول بعضی ها شگون داره! بخاطر مشکلی که واسم پیش اومده بود رفتم دکتر.البته دکتر خودم نبود و تشریف بردن قبرس! وقتی رفتم پیش خانم دکتر و مشکلم را بهش گفتم از من خواست تا دراز بکشم تا صدای قلب فینگیلی را بشنوه . اما هرچی با دستگاهش گشت هیچ صدایی نیومد . همون موقع اضطراب و استرس وحشتناکی سرتاپای وجودم را گرفت و از دکتر پرسیدم یعنی ممکن اتفاقی افتاده باشه چرا صدای قلبش را نمیشنوم؟ خانم دکتر گفت نگران نباش شاید چون سن جنین کم هست صدای قلبش شنیده نمیشه ! اما من دفعه قبل شنیده بودم بخاطر همین مطمئن بودم که یه اتفاقی افتاده .دکتر یه سونو نوشت برای  بررسی مح...
14 تير 1390

یه دختر دارم شاه نداره!

در راستای توصیه و تجربه سونولوژیست معروف!!!  محمد   ، سونوگرافی فینگیلی از روشی کاملا علمی و شناخته شده در کل جهان و بدون پرداخت هیچ گونه هزینه ای روز پنج شنبه انجام شد و  جنسیت فینگیلی مون معلوم شد! وسیله مورد نظر :یک عدد زنجیر طلا  و یکعدد شوهر محترم! اول به نوید گفتم که زنجیر را روبروی نی نی آویزون کنه و زنجیر شروع به حرکت دایره وار کرد و به همراه اون جیغ نوید رفت بالا که دختره دختر! بعد من واسه اطمینان بیشتر زنجیر را روی دست چپ نوید گرفتم و دیدم زنجیر داره عقب و جلو میره ایندفعه جیغ من بالا رفت که دیدی دیدی پسره!  خلاصه من میگفتم پسره نوید گفت نه تو تقلب کردی دختره! شب که رفتیم به مامان نوی...
5 تير 1390

15 هفتگی فینگیلیمون مبارک!

امروز فینگیلی من وارد 15 هفتگی اش شد . اینروزا حالم یه خط درمیان خوبه یه روز خوبم یه روزم هییییییی اصلن حال خوشی ندارم  مثل دیروز صبح از خواب که بیدار شدم گلاب به روتون شدم و اوضاع معده ام به هم ریخته بود و خیلی بی حال و کسل بودم اومدم ساعت کاریمون هم صبحها نیم ساعت زودتر شده یعنی 7 صبح باید کارت بزنیم  بخاطر مسافت طولانی محل زندگیم تا  اداره ساعت 5:50 باید بیدار شم این چند وقته خیلی بد می خوابم. این چند روزه هم کلی کار رو سرم ریخته تو اداره  من نمی فهمم  بعضی از مدیرهای مرد چرا وضعیت یه زن باردار را درک نمیکنن و انتظار دارن که مثل سابق هر روز و منظم سر کار حاضر بشم اگه یه روز نیام زنگ میزنه میگه چه خبره...
30 خرداد 1390

برای پدرم

 کاشکی تو رو سرنوشت از من نمیگرفت  پارسال روز پدر پیشت بودم  بعد از ٤ ماه دیدمت  اومدم پیشت صدات کردم بابا من بالاخره اومدم پاشو ببین  واسه دیدنت راه طولانی را آمدم شاید اگه تو اینجا نبودی من هیچ وقت به این سرزمین نمی آمدم شوق دیدن تو و دلتنگی هام من را به این سفر کشوند واسه دیدنت لحظه شماری میکردم که  بیام تو آغوشت و  به اندازه تمام این روزها که هر لحظه اش مثل یک سال گذشت گریه کنم و ازت گله کنم که چرا یهویی شد رفتنت چرا این تصمیم را گرفتی چرا اینقدر دور شدی تو اون لحظه که قصد سفر کردی واسه یه لحظه فقط یه لحظه به من فکر نکردی چرا بدون خداحافظی رفتی؟   وای که چقدر دلم واسه ع...
25 خرداد 1390

صدای قلب نی نی و تعطیلات من!

چهارشنبه ١١ خرداد نوبت دکتر داشتم و حدس میزدم این بار صدای قلب فرشته کوچولو را بشنوم صبح که از خواب بیدارشدم حالم خوب نبود و کلللی گلاب به روتون شدم! فشارم پایین بود و سرگیجه بدی داشتم بیچاره نوید خیلی ترسیده بود بعدا بهم گفت واسه یه لحظه حس کردم الان نی نی را هم بالا میاری! اونورز بی خیال رفتن  به سر کار شدم وموندم خونه . عصر رفتم دکتر . تو سالن انتظار که نشسته بودم یه خانمی کنارم نشسته بود که از ظاهرش میشد حدس زد ماههای آخر بارداریش باشه خیلی خانم خوش صحبت و با حوصله ای بود و منم کلی سوال درباره اینکه چی میخوردی ؟خوابت چطور بود؟چند کیلوت بود چند کیلو شدی و..... آخرشم پرسیدم که هفته چندم بارداریشه با یه آرامشی گفت من فردا نوبت زایم...
16 خرداد 1390