الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

وارد شدن به 5 ماهگیت مبارک عسلکم!

1390/4/18 11:37
3,208 بازدید
اشتراک گذاری

خداوند به هنگام شکل‌گیری نطفه فرشته‌ای را مامور حفظ و نگهداری جنین در شکم مادر می‌کند ولی تنها زمانی که فرشته مستقیما با جنین ارتباط پیدا می‌کند زمانی است که فرشته هویت جنین را مشخص می‌کند و این دقیقا زمانی است پزشکان نیز با دستگاه‌های ویژه‌ای متوجه این امر شده‌اند.

طبق احادیث نبوی و آیات شریفه قرآن، پس از استقرار 42 روزه جنین در شکم مادر، خداوند فرشته‌ای را به سوی او می‌فرستد تا هویت وی را مشخص کند و سپس از خدای متعال رزق او را می‌پرسد و آنچه را که خدای متعال می‌فرماید آن فرشته بر لوح سرنوشت جنین بی هیچ کم و کاستی می‌نویسد. «روح پس از 4 ماهگی در جنین دمیده می‌شود و دمیدن روح در جنین پس از مشخص‌شدن خلقت وی انجام می‌شود در حالی که قبل از این کودک در مرحله نباتی به سر می‌برد چرا که همچون نباتات هیچ حرکتی از خود بروز نمی‌دهد.

برگرفته از سایت مدرسه مامان ها

 

عسلم  از دیروز 4 ماهگی ات تموم شد و وارد ماه پنجم زندگی ات شدی .4 ماهی که با کلی خاطرات شیرین و تلخ و خوشی و سختی گذشت هر چند به این زودی منتظر اومدنت نبودم و واسه 1 یا 2 سال دیگه انتظار اومدنت را داشتم بعضی روزها که خیلی اذیت میشدم و یا با نوید بحثم میشد  همش با خودم میگفتم که شاید نباید الان باردار میشدم و اشتباه کردم که خودم درست حسابی جلوگیری نکردم وگذاشتم به عهده نوید! بایدمیذاشتم مدت بیشتری از  ازداجم بگذره  تا بهتر با خصوصیات و اخلاق هم آشنا بشیم بعد یه موجود زنده دیگه را وارد بازی زندگیمون کنیم

 

 اما الان دیگه تو هستی تو موقعی اومدی که ما واسه اومدنت هیچ برنامه ریزی نکرده بودیم اولش باور حضورت توی دلم واسم سخت بود  دقیقا نمیتونم بگم که چه حسی داشتم هم خوشحال  هم نگران از آینده وقتی جواب مثبت آزمایش را گرفتم تو ماشین که نشستم قدرت حرکت نداشتم زنگ زدم به خواهرم با شنیدن صداش گریه ام گرفت وقتی بهش خبر را دادم خیلی خوشحال شد و از گریه من تعجب کرد  و گفت الان چرا داری گریه میکنی حتما گریه ات از روی ذوق زیادیه! گفتم آخه من نمیدونم چکار کنم!  گفت شکر خدا رو کن خیلیا هستن که واسه باردار شدن خیلی سختی میکشن الان خدا به تو یه نعمت داده   باید شکر گذارش باشی گفتم :آخه نوید که اصلا الان بچه نمیخواد نمیدونم چطور بهش بگم اون هم گفت  شاید اولش باورش واسش سخت باشه اما بعد مطمئن باش از پدر شدنش خوشحال میشه !

 

عسلکم  تو الان 4 ماه مهمون من شدی مهمون دل و جان من داری کم کم بزرگ میشی وقتی دیروز خوندم که از بعد از چهار ماهگی خدا از روح خودش به تو میدمد دلم یه طوری میشه حس میکنم بارم سنگینتر و مسئوولیتم بیشتر شده و باید بیشتر از قبل مواظب باشم تا این هدیه آسمونی را به سلامت به زمین بذارم .شاید اوایل اینطور فکر میکردم که تو اومدن به این دنیا را برخلاف خواسته من و پدرت قبول کردی آخه این دنیا چی داره که اینقدر واسه پا گذاشتن به دو رنگیها و دروغهاش و بعضا زشتیهاش عجله کردی من که هیچوقت طعم  خوشبختی را تا ته تهش نتونستم بچشم پس وای به حال تو که دختر همچین مادری باشی! اما الان میدونم که هر چقدر این دنیا زشت و پر از بدیها و دلهای شکسته شده باشه اما یه موجود زنده در درونم هست که با ضربان تند تند قلب کوچیکش میتونه دنیای تاریک من را از رنگین کمان عشق و تنهایی من را با خنده ها و جیغ های شادی بخشش  پر کنه  .

 

 عسلکم  بی صبرانه منتظر حضورت هستم و  بدان  که هیچ چیزی برای مادر شیرینتر از در آغوش گرفتن فرزندش نیست

*  فال حافظه امروزم این بود:

 

باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش

 

                                        وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

 

دمت گرم حافظ جون

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

مامي مائده
18 تیر 90 12:53
مطمئن باش كه از اومدنش پشيمون نميشي عزيزم


مطمئنم عزیزیم چون به بودنش خیلی احتیاج دارم بیشتر از هر وقت دیگه ای
مامان نيروانا
18 تیر 90 14:53
مناي عزيزم. من صداي قلب نيروانا رو تو 5 هفتگي شنيدم. خيلي غيرمنتظره. دكتر خونسرد مشغول سونو بود و يهو گفت :قلب بچه ت هم سالمه ميخوايي صداش رو بشنوي و بي اينكه معطل جواب من كه هاج و واج مونده بودم باشه ولوم داد. فكر نميكردم اينقدر زود بشه صداش رو شنيد. چند هفته بعد كه دوباره مراجعه كردم و مثل هميشه سؤالاتم رو نوشته بودم ازش پرسيدم: روح كي مياد تو بدنش؟ و در كمال ناباوري من گفت: از همون موقع كه قلبش ميزنه روح تو بدنشه. بدون اون قلبش نميزنه و من حرفش رو پذيرفتم. چون خودم هم احساس ميكردم حضورش بيش از يه نباته، بيش از يه جوونه ي كوچولو...
خدا روح مسيحايي عسلت رو همواره تو دستاي مهربون خودش مطهر نگه داره تا به تو برسه.


سلام فریبا جون
آخی نیروانا جون چه فینگیلی بوده وقتی صدای قلبش را شنیدی!
مرسی عزیزم بابت دعای قشنگت

غریبه
18 تیر 90 16:24
الان دیگه وقت اون فکرا نیست . الان وقت فکر کردن به آینده عسل کوچولوتونه


دقیقا دکتر جان منم از همین آینده میترسم!
یلدا
19 تیر 90 1:12
منا جون این حس و من هم داشتم اما مطمین باش روزی که بغلش کنی دیگه همه ی این حساتو فراموش میکنی زیباترین لحظه برا هر زنی وقتیه که بچه شو بغل میکنه


یلدا جون لحظه شماری میکنم واسه رسیدن به اون زیباترین لحظه
مدرسه ی مامان ها
19 تیر 90 9:19
سلام
ممنون از اینکه به ما لطف داشتید و به مدرسه ی خودتون سر زدید
خوشحالیم از اینکه از مطالب مدرسه در وبلاگتون استفاده کردید و ممنون از امانت داریتون
براتون آرزی موفقیت داریم


سلام به خونه فینگیلی من خوش امدید
مطالبی که تو سایتتون مینویسید همه جالب و خوندنی هستند و واقعا یه مدرسه کاملی هست واسه مامانها خصوصا مامانهایی که تو راهی دارند
مريم
19 تیر 90 9:20
سلام عزيز دلم.
تا ميتوني كتاباي قشنگ بخون، ميوه و غذاهاي مقوي بخور،مخصوصن شير،حسابي به فينگيلي عزيزت برس كه بعدن پشيمون نشي گلم
ازاين فكرا هم بيا بيرون كه خيلي بعدن واست مسخره است.
چون منم مثل تو ازين فكرا زياد ميكردم ولي الان كه به اومدن فرشته ي نازم نزديك تر شدم فهميدم كه هيچ وقت تو زندگيم اينقدر احساس خوبي نداشتم........... هيچ وقت


سلام مریمی
چشم مامانی سعی می کنم به توصیه های خوبت عمل کنم
قربون اون فرشته کوچولو نازت برم من پس کی میاد روی ماهشو ببینم



الهام مامان رامیلا
19 تیر 90 14:24
سلام منا جون چرا آدرس اشتباه بود آدرسم درسته عزیزم بازم برات می زارم مبارک باشه 5 ماهگی و رامیلا یعنی خدای بزرگ در زبان زرتشتی اگه ما رو لینک کردی پس چرا اسم ما نیست
مواظب خودت و نی نی باش


خانمی سلام
آدرسی که تو واسه من مینویسی اینه :
http://ramilayooshi.niniweblag.com/

در صورتی که به جای niniweblag باید بنویسی niniweblog

خوب دقت کن لینک رامیلا جون را اون گوشه می بینی
mohamad
19 تیر 90 19:41
mona ye aziz khodet hammme chro gofti o behet ghol midam to lahzeye tavalodesh taaze baazi chiza ro behtar dark mikoni!

in haghe in bachas ke zendegi kone o ma bayad haghesh ro barash ada konim!

bazam tabrik samimaneye mano pazira bash! faghat shokr kon khoda ro ke in lezat ro taghdimet karde!


سلام محمد
بازم مرسی بخاطر تبریکت عمو جان!یا شاید بهتره بگم دایی محمد!
دقیقا منظور اصلی منم همین بود که این حق فینگیلیم بود که بدنیا بیاد و وارد بازی های خوب و یا زشت دنیا بشه و ما حق نداریم که راجع به بودن و یا نبودنش تصمیم بگیریم !
محمد دعا کن که سالم بدنیا بیاد فقط همین !

راستی تو چرا فارسی نمی نویسی اینجا؟
کاکل زری یا ناز پری
20 تیر 90 10:28
انشالله با آمدن دختر قشنگت زندگی تون شیرین تر از عسل میشه و طعم واقعی خوشبختی رو همیشهئحی می کنی. خوشبخت باشی عزیزم مواظب خودت باش


مرسی مامانی آینده
سحر
20 تیر 90 12:02
منا جونی مبارکه

اما شما هم که هنوز واسه این شهزاده عشق اسمی انتخاب نکردی؟؟؟؟؟

بوس بوس




مرسی سحری
ما فعلا این قند عسلیمون را عسل صدا میزنیم !


خاطره
20 تیر 90 19:23
سلام منا جون خوبید
ورود عسلتون به 5 ماهگی تبریک میگم



سلام خاطره جان
مرسی خانمی
غریبه
20 تیر 90 23:03
سلام کجائی چرا ازت خبری نیست ؟! نگران شدم . از خودت خبری بده


سلام دکتر جان اصلا نگران نباشید من و عسلیمون جفتمون خوبیم!
اینجا از روز جمعه هوا وحشتناک گرم شده .شنبه که اومدم سر کار حالم بد شد و فکر کنم گرما زده شدم به دکترم گفتم 3روز استعلاجی واسم نوشت


مامان دوقلوها
21 تیر 90 20:27
سلام عزیزم
مبارکه نی نی شما هم دخمل خوشگله
امیدوارم این چند ماه رو هم به سلامتی سپری کنی و نی نی توپولویی به دنیا بیاری
مواظب خودت و نینیت باش.
لینکت کردم اگه دوست داشتی می تونی من رو هم لینک کنی


سلام مامانی
مرسی خانمی

من نتونستم لینکتون کنم آدرستون را ننوشتید مامانی !
مریم مامان پینگیل
22 تیر 90 9:34
سلام مبارکه عسل جون الهی زود دنیا بیای و مامانی سال به سال تولد هاتو تبریک بگه


سلام
مرسی مامانی
نیکو
22 تیر 90 15:32
وای چقدر حست قشنگه منا موهای تنم سیخ شد


حسی که به تو دست داده هم واسه من جالب بود
مامان امیرعلی
23 تیر 90 13:01
وای خدا کی بشه که ما عکس این نی نی خوشگلو ببینیمو کییف کنیم.ومامان و باباشم خوشحال باشن


4 ماه دیگه بگو ایشششششالا
مامان رهام و فرهام
23 تیر 90 14:13
مبارکه


مرسی
mohamad
24 تیر 90 9:46
mona az aazam khabar dari?
kolan halesh khoobe?
man kheeili negaranesham.

behesh begoo ziad sakht nagire.begoo barash doa mikonam.



محمد اعظم خوبه و پیغامت را بهش رسوندم
فقط نمیدونم چرا بعضی آدم نماها نمیتونن یاد بگیرن که هرکسی یه حریم خصوصی داره و نباید واردش بشه و وای به حال و روز ما که حتی توی چارچوب خونه مجازیمون نتونیم به راحتی از احساسات و درگیریهای فکریمون بنویسیم





مامان امیر علی
24 تیر 90 14:53
سلام ما هم منتظر نی نی خوشگلت هستیم مواظب خودت و اون فینگیلی باش


سلام شما لطف دارید
چشم حتما
elham
24 تیر 90 17:18
salam adres dorost kardam


سلام منم لینکیده بودمت
الهام
26 تیر 90 16:10
__█████____████
___████__████_███
__███____████__███
__███_███___██__██
__███__███████___███
___███_████████_████
███_██_███████__████
_███_____████__████
__██████_____█████
___███████__█████
______████ _██
______________██
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_____█████
____████____█___███_█████
_____██____█__██____██████
______█___█_██_______████
_________███__________██
_________██____________█
_________█
________█
________█
سلام منا جون عیدت مبارک عزیزم


سلام الهام جون عیدشما هم مبارک باشه خانمی و مرسی که به یاد من بودی
سحر
27 تیر 90 9:31
سلام منا جونم

مرسی که سر میزنی

نی نیم بوس واست داره اونم هوارتا

منا جون من خیلی خوابالو هستم اما خیلی بد میخوابم

یعنی 100 بار از خواب بیدار میشم و خیلی هم تو خواب میچرخم
از این بابت خیلی ناراحتم ، خیلی میترسم

امیدوارم مشکلی پیش نیاد

گلم مراقب خودت و نی نی گولوی ما باش


سلام سحری
وووی خاله قربون اون نی نی بره منم بوس بوس هزارتا
وای سحر منم ساعت 1 که میشه گیج خوابم اما تا سرم رو میذارم رو بالشت خواب از سرم میپره هی بلند میشم میشینم این پهلو اون پهلو میشم حسابی کلافه میشم
منم از بس تکون میخورم همش میترسم فینگیلیم چیزیش بشه!




شاذه
27 تیر 90 17:55
سلام مناجون
از وبلاگ یلدای عزیز به وبت رسیدم.
قدم نورسیده مبارک
این یه سایت اسمه که خیلی مفصل و خوبه
http://esm.ir/


سلام
خوش اومدی عزیزم<
سایتی که معرفی کردی خیلی جالبه مرسی عزیزیم


maedeh
28 تیر 90 21:01
دلم داره قیری ویری میره که هرچه زودتر این عسلک فینگلی رو ببینم
مامانی مواظب عشق خاله باش
بوس بوس بوسهزارتا......نه..نه نه نه دو هزارتا....واسه هردوتاتون.


مائده جون تو گل خاله ای همیشه دوست داشتم اگه دختری داشتم مثل تو خوب و مهربون و دوست داشتنی باشه عزیزم
نی نی هم شونصد هزارتا بوس واست میفرسته!
مامان عیسی
2 مرداد 90 9:35
مرحبا عزیزم به این دید زیبا و قشنگت
من تو لحظات بدی متوجه وجود عیسی شدم درست وقتی همه کارهام را کرده بودم که جدا بشم یعنی اگه اون موقع باردار نبودم دیگه هیچ وقت عیسایی در کار نبود
اولش شوکه شدم خیلی گریه کردم از آزمایشگاه تا خونه
نمیدونستم باید چه گلی به سرم بگیرم
چند ساعت تو این حال بودم اما هنوز شب نشده بود که دوش گرفتم و ريالران و دست گرفتم براش سوره یاسین خوندم
باهاش حرف زدم و بهش گفتم حالا که خدا خواسته باشی حالا که هستی همه وجودم همه زندگیم و برات میزارم
وجودش زندگیم را روشن کرد پر از رنگهای شاد
صدای قهقهش شیطنتش حرف زدنش
بزرگترین لذتهای زندگیمه


سلام اعظم جون
میشه به جرآت گفت که عیسی یه هدیه بوده از طرف خدا واسه آرامش دل دریاییت و تو خوب تونستی قدر این هدیه را بدونی و مراقبش باشی
مواظب خودت و عیسی جون باش