الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

خاطرات بیمارستان

1391/8/20 12:38
9,228 بازدید
اشتراک گذاری

روز اول دوشنبه   91.8.8 که همون اورژانس آمپول اولت را زدند اما تا شب بازم تشنج داشتی . اورژانس که بودیم دکتر عزیزی اومد اونجا همون دکتری که اوایل مریضی الینا زیر نظرش بود و بر خلاف اسم و رسمی که اینجا داره    اما هیچکدوم از تجویزاش تشنج الینا رو کنترل نکرد  وبا اینکه اون موقع  برای اطلاع از وضعیت الینا شماره اش را بهم داده بود تا در صورت لزوم ! فقط بهش مسج بدم! و نتونست از روی ام آر آی و سی تی و سونوی مغز و آزمایشهای مختلف داروی مناسبی برای الینا تجویز کنه ! بگذریم! وقتی دکتر عزیزی اومد تو اورژانس همه پدر و مادرا دورش حلقه گرفتن اما واسه من که دل خوشی از طبابتش نداشتم هیچ مهم نبود .

سب اول واسه هرومدن سخت بود محیط اونجا و رفت و امد پرستارها و صدای گریه بچه ها صدای بلند گوی بیمارستان و ... همه واسه الینا تازگی داشت و بخاطر همین نه خوب شیر میخورد و غذا خوردن که تعطیل ! شب هم تا میذاشتمش تو تختش بیدار میشد  و همش میخواست تو بغلم بخوابه دقیقا یادم نمیاد کی خوابش برد 2 بود یا 3 صبح منم خسته از شب قبل نخوابیده بودم و یادم نمیاد چطور گذاشتمش تو تختش ، حفاظ تختش را کشیدم یا نه! صبح ساعت 6 که پرستار واسه گرفتن دمای بدن الینا اومد بالاسرم چیزی را گفت که خیلی ترسیدم ،

گفت نصفه شب که واسه کشیک شب  اومدم بالای سرتون دیدم حفاظ تخت الینا را بالا نکشیدی تختش هم کج شده بود هر چی هم صدات زدم تکونت دادم بیدار نشدی ! حواست باشه شبا حتما حفاظش را بکشی بالا چون قبلن هم پیش اومده بچه از روی تخت افتاده !

وحشت تموم تنم را لرزوند آخه چطور ممکنه منکه همیشه خوابم سبکه وبا کوچکترین تکون الینا بیدار میشدم و تمام طول شب چند بار بیدار میشم چکش میکنم چطور ممکنه همچین کار خطرناکی کرده باشم ! واقعا خدا به هر دومون رحم کرد!

 

روز دوم    سه شنبه  91.8.9   که الینا بستری بود دکتر نیکخواه الینا را ویزیت کرد و در مورد وضعیتش پرسید که هنوز تشنج داشت وقتی در مورد آمپولها پرسیدم گفت معمولا این آمپولها از روز 5 و یا حداکثر تا روز هفتم میتونند تشنج را کنترل کنند . باشنیدن حرفش امیدوراتر شدم و باید صبر میکردم ببینم روزهای بعد چی پیش میاد .

پرستارها هر 2 ساعت یه بار میامدند و دمای بدن الینا را چک میکردند و و تا صبح روز بعد که نوبت آمپول الینا بود کار خاص دیگه ای انجام نمیدادند.

روز سوم چهارشنبه  91.8.10  (یازدهمین ماه گرد الینا )

از صبح که بیدار شدم خودم روحیه خوبی نداشتم اصلا دلم نمیخواست روزی که مصادف با ماهگرد الینا را تو بیمارستان باشیم و الینا رو روی تخت بیمارستان نگه دارم . خیلی دلم گرفته بود . هنوزم تشنج الینا قطع نشده بود . همش به این فکر میکردم که اگه الینا حالش خوب بود الان کجا بود چکار میکرد دیگه حتما میتونست کم کم روی پاهاش بایسته .....

اونروز دکتر مومن ( دکتری که الینا زیر نظرشه) ویزیت الینا اومد و بهم گفت از امروز تعداد تشنجهای الینا و مدت زمانشون و نوعشون را یادداشت کن تا روند تأثیر آمپولها را بهتر بتونیم بررسی کنیم . منم یه برگه از بخش گرفتم و یه بار الینا ساعت 12 ظهر وقتی نشسته بود گردنش افتاد ونفسش بند اومد  و یه مرتبه ساعت 5 موقع شیر خوردن تو بغلم تشنج کرد

ساعت 1 ظهر نوید مرخصی گرفت و غذای الینا را از میسون (خواهر زاده ی مهربونم که تو این مدت زحمت پختن غذای الینا را عهده داشت دستتتتتتتتتتتت درد نکنه میسون جون) گرفت و اومد پیشمون از اونجایی که تقریبا همه پرسنل بخش ما رو میشناختند زیاد برای رفت و آمد بقیه سخت نمیگرفتن . الینا تا باباش را دید همچین ذوق کرد واسه باباش و از بغل باباش پایین نمی اومد ( دخترم خیلی بابایی شده ) غذاش را دادم . ساعت 3 که شد پدر شوهرم  از سر کار اومد دیدن الینا . عزیز دلم الینا بابا بزرگش را خیلی دوست داره و هر وقت میره تو بغلش انگار میخواد صورتش را گاز بگیره و با دستاش آروم میزنه به صورت باباجونش اونروز هم تا باباجونش را دید همین کارها را کرد .

داشتم به الینا آب سیبی که بابا جونش واسش آورد را میدادم که دیدم نوید خیلی مشکوکانه به باباش اشاره کرد که شیشه را ازمن بگیره و اون به الینا آبمیوه اش را بده و دست من را گرفت و یه جعبه کوچولوی قشنگ گذاشت کف دستم و بهم گفت : عزیزم دومین سالگرد ازدواجمون مبارک !  حسابی سوپرایزم کرد اصلن فکرشو نمیکردم تو اون حال و هوایی که ما داشتیم نوید یادش باشه که واسه سالگرد ازدواجمون بره یه انگشتر خیلی شیک بخره و تو بیمارستان بهم بده!  از چند وقت قبلش برنامه ریزی کرده بودیم که شبش الینا را بذاریم پیش مامان جونش و با هم بریم رستوران و  یه شب رویایی داشته باشیم اما با اوضاعی که پیش اومد تمام نقشه امون به هم ریخت

11 آبان سالگرد دومین ازدواج من و نوید بود . مهربونم نوید جونم عاشقانه قلب مهربونت را دوست دارم

نوید یه جعبه شیرینی هم با خودش اورده بود و به همه بخش تعارف کرد و گفت امروز یازدهمین ماهگرد الیناست .

اونهمه غم و دلتنگی که از صبح به دلم نشسته بود با وجود نوید مهربونم از یادم رفت .

 

پنج شنبه 91.8.11

الینا صبح که بیدار شد سر حالتر از هر روز بود صبح داروهاش را دادم پرستار ساعت 8 آمپولش را زد و گریه کوتاهی کرد و بعد مشغول بازی با ارگش که اگه ارگ و یا طبل بازیش نبود به سختی میتونستم روی تخت نگهش دارم . اونروز روز چهارم بود و الینا تاظهر هیچ تشنجی نکرد شیر خورد ناهاری که از خونه واسش اورده بودند را خورد و خوابید و تاشب هیچ تشنجی نکرد . اول باورش واسم سخت بود و همش تصورم بود که نکنه خدایی نکرده تشنج کرده و من متوجه نشدم .  غروب پنجشنبه بود که نرگس جون زنگ زد و گفت همه مامانا واسه الینا دعا کردن . تا شب الینا هیچ تشنجی نکرد  از خوشحالیم الینا را محکم بغل کرده بودم و میبوسیدمش قربون صدقه اش میرفتم و خدا رو شکر کردم . اون شب تا صبح خوابم نبرد . منتظر بودم روز بعد بیاد تا باورم به حقیقت بپیونده و خبر خوب را به دکترش بگم.

 

جمعه 91.8.12

صبح جمعه نوبت ویزیت دکتر مومن بود . قبل از اینکه دکتر بیاد مریم خواهرم  پیشم بود که تو این مدت همش کنارم بود و هر وقت فرصت میکرد بهم سر میزد و خصوصا ظهر که میخواستم غذای  الینا را بدم و تنهایی با توجه با اینکه الینا هنوز نمیتونه بشینه خیلی سخت بود  برای غذا دادن به الینا خیلی کمکم میکرد .  یه خورده بعد موبایلم زنگ خورد نوید و مامانش اومده بودند و همزمان با اونا ملوک خواهر بزرگم (که اونم خیلی خیلی زحمت میکشید و هر روز واسم غذا میپخت و لباسهای الینا را میبرد خونه میشست و شبا هم بهم سر میزد)از راه رسید . خلاصه اتاق  حسابی شلوغ بود اونم موقعی که هنوز وقت ملاقات نبود! مسئول بخش اومد گفت دکتر و رئیس بخش دارند میان به بخش و زودتر اتاق را خلوت کنید ایراد میگیرند.  همه رفتند پشت در بخش اطفال منتظر موندند تا ببینند دکتر چی میگه .

وقتی دکتر اومد و بهش گفتم که الینا از دیروز تشنجش قطع شده خیلی خوشحال شد و دکتر به اون جدییی با صدای بلند خندید! و با همون خنده گفت خدا رو شکر اما ما مجبوریم تا بعد از عید الینا هنوز مهمون ما باشه ! وفعلن نمیتونیم مرخصسش کنیم .

چاره ای نبود باید تا روز یکشنبه صبر میکردم . حالا که آمپولها جواب دادند و خدا رو شکر تشنجهای الینا قطع شدند روحیه ام چند برابر شده بود و انرژی مثبتی که داشتم به الینا هم منتقل شده بود و سرحالتر شده بود و کمتر بهونه میگرفت .

شنبه 91.8.13

روز عید غدیر  ، روز عید را با الینا تو بیمارستان بودم ظهر بابا جونش  وباباش اومدن دیدنش  کلی تو بغل  باباش بازی کرد و اصلا دوست نداشت روی تخت بذاریمش . بعد از رفتن اونا  شهلا خواهرم که هر روز عصر میامد دیدن الینا تا غروب موند پیشمون . شهلای مهربونم یه بار که من میخواستم برم حمام الینا را نگه داشت تا من رفتم خونه خواهر بزرگم که نزدیک بیمارستان بود و یک ساعتی الینا را نگه داشت الینا هم از فرصت استفاده کرد و همش از خاله اش میخواست که بغلش کنه و باهاش راه بره! تا خاله شهلاش مینشست الینا اعتراض میکرد که باید بلند شی من را راه ببری! دسسسسسسسست خاله شهلای مهربونت درد نکنه  

نمیدونم اگه همراهی و همکاری خواهرهای گلم نبود چطور میتونستم این یک هفته تو بیمارستان دووم بیارم  همشون با وجود شاغل بودند و کار خونه و بچه داری یه روز که چه عرض کنم یه لحظه هم من را تنها نمیذاشتند . آرزوم  برای همشون سلامتی  خودشون و خانواده هاشون و الینا خانوم وقتی بزرگ شده باید محبت خاله هاش را جبران کنه .

یکشنبه 91.8.14

از صبحش دل تو دلم نبود که دکترش بیاد و بگه که الینا مرخص و برگردیم خونه . ساعت 10 که دکتر مومن اومد بالای سر الینا گفت  فعلا باید تزریق آمپولها را تا 1 هفته دیگه ادامه بدیم . میتونید یه هفته دیگه اینجا بمونید؟ خیلی مستأصل گفتم: اگه امکان داره مرخص کنید بیرون آمپولاش را تزریق میکنیم

دکتر گفت مشکلی نیست فقط بعد از یه هفته بیاید مطب تا من ویزیتش کنم و از هر آمپول روزانه 0.25 آمپول یعنی یک چهارم باید تزریق بشه

از اونجایی که مادر شوهرم کارشناس مرکز بهداشت بود و میتونه تزریق کنه  برای اینکه خیالم راحت بشه از دکتر پرسیدم اشکال نداره مامان بزرگش براش تزریق کنه  که گفت اشکالی نداره 

 

از روی که الینا را مرخص کردیم تا امروز 6 روز شد و من هر روز صبح قبل از اینکه بیام سر کار الینا را میبرم پیش مامان جونش و آمپول تزریق میکنه و  فردا نوبت دکتر داریم بریم ببنیم تا کی هر روز صبح باید الینا را اوخ اوخ کرد!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این دوتا عکس هم مال دیروزظهر هستند تو حیاط خونه بابا جونش اینقد کالسکه سواری کرد که خوابش برد  عرووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسک مامان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (54)

منا
20 آبان 91 13:46
سلام منای گلم خیلی شیرن مینویسی.هر روز به عشق دیدن وبلاگت به سراغش میام .منا اگر قول بدی خواننده وبلاگم باشی میخوام شروع کنم به نوشتن .راستی اخر این هفته همسایه مون مثل هر سال میخواد یه تشت اب بزار ه که توش گلاب واب زمزم و اب فرات میریزندکه هر روز بهش دعا میخوانند تا عاشورا .من به نیت سلامتی الینا میرم .چون هر کی حاجت داره میاد تو تشت یک پیاله از اب زمزم وگلاب میریزه.همیشه شاد وسلامت باشید


منای عززززززیززززم مهربونم
عزیز دلمی که اینقدر به فکر جوجه من هستی انشالا هر چی نیت خوب توی دل مهربونت هست بر آورده بشن

منا جون بی صبرانه منتظر خوندن خط به خط نوشته هات و دیدن عکس ملیکا جونم هستم
بیا از همین امرزو شروع کن منتظظظظظظظظظظرم
مامان پارمیس
20 آبان 91 14:25
منای عزیزم تواین مدت روزهای سختی راپشت سرگذاشته ای برایت روزهایی همراه باسلامتی وشادکامی آرزومیکنم.دخترگلت روهزارتاببوس.
مریم مامان عسل
20 آبان 91 15:50
منا جان مامان نمونه و صبور بهت تبریک میگم. میدونستم که با دل خوش از بیمارستان مرخص میشید. اصلا مگه میشه خدا دعای این همه مادرو بی جواب بذاره؟! سالگرد ازدواجتون مبارک. زندگیتون همیشه عاشقانه و مستدام باشه ان شالله. الینا جونم یازده ماهگیت مبارک. امیدوارم به حق علی دیگه روی مریضی و غم و غصه رو نبینید. منا جون خصوصیتو چک کن.
مامان ساینا
20 آبان 91 16:10
خاله به قربونت. خدا رو شکر که خوبی. انشاله به همین زودی داروها رو قطع کنن. سالگرد ازدواجتون مبارک. واقعا آفرین به بابایی نمونه. خدا عیدی و سالگرد ازدواجتون رو یکجا داد. مبارکتون باشه. دست همه خاله های مهربون هم درد نکنه. خواهر داشتن همینه دیگه. همیشه کنار هم خوب و خوش و سلامت باشید. می بوسمتون.
خاله جون
20 آبان 91 16:22
سلام عزیزم سلام قربونت برم نمیدونی چقدر خوشحالم جونم.بخدادارم بال درمیارم.از خوشحای اشک توچشمام جاری شد. خدایا هزاااااااااااااااااارمرتبه شکرت.خدایا شکرت. سالگرد ازدواجتون مبـــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــــ ایشالا همیشه شاد سالم و خوشبخت در کنار هم زندگی کنید. یازدهمین ماهگردت مبارک جونم
خاله جون
20 آبان 91 16:24
سلام عزیزم سلام قربونت برم نمیدونی چقدر خوشحالم جونم.بخدادارم بال درمیارم.از خوشحای اشک توچشمام جاری شد. خدایا هزاااااااااااااااااارمرتبه شکرت.خدایا شکرت. سالگرد ازدواجتون مبـــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــــ ایشالا همیشه شاد سالم و خوشبخت در کنار هم زندگی کنید. یازدهمین ماهگردت مبارک جونم
شبنم
20 آبان 91 17:05
سلام منای مهربونم.. احساس می کنم الان دارم با یه منای شاد و سرزنده و باحال!،که حسابی توی بیمارستان صبور بوده و حالا هم دخترکوچولوش داره براش دلبری می کنه،صحبت می کنم!!..بازم خدای بزرگ و مهربون رو هزاران مرتبه شکر.. منا جونم،من و ببخش که این روزها حال و روحیه ام اونجوری نیست،که اونطوری که خودم دلم می خواد بتونم توی جشن شادی سلامتی دوباره جوجه فکلی شرکت کنم....اما این به این معنا نیست که خوشحال شدنم برای شنیدن این خبر،قابل توصیف و اندازه گیری یه!!.. پستی که فاطمه خانم نازنین توی وبلاگ خودش گذاشته بود هم خیلی قشنگ بود و من از این همه همدلی و مهربونی و محبتی که توی دنیا مجازی بین شما خانم ها و جوجه طلایی هاتون جاری هست،به وجد اومدم!.. منا می خوام یه خواهش دیگه هم ازت بکنم،دیگه فهمیدی که ما شیرازی هستیم،اول اینکه باید برای گرفتن تبرکی ای که واسه الینا به دخترعمه ام گفتم که از شاهچراغ برداره،یه سر،حضورا!!!!بیاید شیراز خونه ما،وگرنه اون تبرکی رو نمی دم بهت...کلم پلو اینا رو هم ککه گفتی دوست داری،راهش می ندازم!!
نازآفرين
20 آبان 91 17:11
الان من هي ميام وبلاگت هي ذوق مرگ ميشم ميرم.اينگده خوشحالم كه نگو.دارم ميخونمت هي با صداي بلند ميگم شكر.فرهاد اومده بالا سرم زل زده تو چشام ميگه نازي خوبي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خوب خوبم شكرت خدا كه دلشادمون كردي شكرتــــــــــــــــــــــ
شبنم
20 آبان 91 17:11
بعد به جز اون،دلم می خواد که هر زمان و در هر صورتی،اگر شرایطی پیش اومد که برای مراحل درمانی الینا یا هر چیز دیگه ای،شیراز چیزی رو لازم داشتید،یا به هر حال کاری داشتید(آخه من خیلی زیاد دیدم که نی نی کوچولوهاشون رو از جنوب،می یارن بیمارستان ها یا نزد پزشک های شیرازی،که البته خداروشکر مطمینیم که دیگه برای الینا جون،چنین لازم نمی شه)،حتما حتما حتما من رو در جریان بذار...فقط اونوقت یه خطر شما و آقا نوید رو تهدید می کنه!..اینکه تا پاتون برسه شیراز،من و همسری این نی نی خوشگل خوشمزه شما رو قورتش بدیم و دیگه الینایی باهاتون نباشه که ببریدش اهواز!!! به امید اون روز که صورت ماه خودت و دخترت نازنینت رو ببینم... مراقب خودتون باش..و خستگی و خاطرات بیمارستان رو هم تو ذهنت کمرنگ و محو کن.
غزال
20 آبان 91 19:15
سلام خاله جونم واقعا خوشحالم که این جوجوی خوشکلمون حالش خوب شده. امیدوارم بهترازاینم بشهههههههه. راستیییییییی تو که میدونی من چقدردوستون دارم یه روز با اون جوجه بیا خونه موووووون جوجه ی منو ببوس
مامان نیایش
20 آبان 91 20:39
سلام منای عزیزم خیلی خوشحالم که روز به روز دختر گلت داره بهتر میشه همیشه از خدا براش سلامتی میخوام و برای تو هم صبر و انرژی مضاعف الهی همیشه سالم باشی و سایه ات رو سر دختر گلت روزای سختی بوده ولی داره کم کم روزهای شاد میاد سالگرد ازدواجتون هم مبارک ان شاا لله همیشه کنار هم خوشحال باشید و سایه ی بابایی مهربون الینا هم رو سرتون
محيا كوچولو
20 آبان 91 22:16
براي اليناي عزيز آرزو ميكنم ديگه نيازي به رفتن به بيمارستان نداشته باشه و دوره درمانش براي هميشه كامل و تموم بشهخيلي انرژيهاي خوب و مثبت تو اين پستتون هست خاله ايشالله هميشه مستدام باشه
مامان محمد و ساقی
20 آبان 91 22:18
سلام.خدا رو هزاران مرتبه شکر ایشا... روز به روز بهتر میشه عزیزم
yalda
20 آبان 91 23:31
مبارک باشه عزیزم سالگرد یکی شدنتون ایشالا که عزیز خاله هم روز به روز بهتر بشه و سال های سال در کنار هم به سلامتی و دل شاد این روز و جشن بگیرید
مامان شايان
21 آبان 91 8:29
سلام سالگرد ازدواجتون مبارك باشه. ايشااله ديگه غم و غصه سراغتون نياد و هميشه با شادي در كنار هم زندگي كنين.يازدهمين ماهگرد اليناجون هم مبارك باشه. مونا خانم صبور برات آرزوي بهترينها را دارم.
مریم مامان ملینا
21 آبان 91 9:31
سلام موناجونم امروز یکی از بهترین روزهای عمره، این مدت خیلی درگیر ملینام و وقت اومدن به نت ندارم و امروز که اومدم و خبر سلامتی الیناجون رو خوندم از خوشحالی نمیدونی چه حالی دارم . البته مطمئن بودم که الینای عزیزم خوب میشه و خداروشکر که دیگه نیازی نیست بری بیمارستان و دیگه همه ی این کابوسا تموم شد موناجون یه امتحان کوتاه بود وو خداروهزاران بار شکر که با افتخار و سربلندی ازش بیرون اومدی. خیلی واست خوشحالم تو این مدت به یادت بودم و واسه جوجوت دعامیکردم .
sahar
21 آبان 91 10:16
منا جونم از ته ته ته دلم خوشحالم که تشنجای الینا کنترل و قطع شده الهی زودتر از خاطرات تولد شیرین 1 سالگیش بنویسی و عکسای قشنگشو بذاری تا ما حسسسسابی شاد بشیم خدا خودش میدونه چقدر براش دعا میکنم و آآآآآآآآآآآآآآآآرزووووووووومههههههههههههههههههه عروسیش منو دعوت کنی پاشنه بلند بپوشم بیام اهواز !
مائده(دخترخاله ی الینا)
21 آبان 91 16:31
کلمات واسه گفتن احساسم خیلی حقیرن.... دوستون دارم... خدا هم دوستون داره که بعد این امتحان سخت،شادتون کرد... انشاالله همیشه صحیح وسالم باشدودیگه هیچ وقته...هیییییییییییییییییییییییییییییییییچ وقت این جور جاها نرید من سالگردتون روفراموش کردم ازذوقی که واسه الینا داشتم.... برا تفلد الینا جبران میکنم
منا
21 آبان 91 17:46
http://melikagh.niniweblog.com/ فقط به خاطر منااااااااااااااااااااااااااااااااااا
ملی مامان میکاییل
21 آبان 91 22:29
مونا جون اینقدر ذوق دارم اینقدر خوشحالم که نگو الهی شکرت ای خدا که الینا کوچولوی ما خوب شده امیدوارم دوباره روزهای خوب به خونتون برگرده الینای عزیزم پاشو خاله بخند واسه مامان و بابات که این مدت حسابی واست سنگ تموم گذاشتن قوربونه اون چهره معصومت بشم من
مامی امیرحسین(فاطمه)
22 آبان 91 8:38
منای عزیزم ببین خدا چه مهربونه که هدیه بزرگی به بزرگی سلامتی الینا تو سالگرد ازدواجتون و آخرین ماهگرد الینا بهتون داده؟ خدا رو شکر که تولد یک سالگی الینا تو صحت و سلامتی کاملش برگزار میشه و من از ته دل آرزو میکنم تا یک ماه دیگه الینا جونم پیشرفتای زیادی بکنه و بتونه خودش بشینه و با کیک تولدش عکس بگیره. سالگرد ازدواجتون مبارک عزیزم سلامتی الینای نازم مبارک آخرین ماهگرد الینا جونم مبارک و تداوم عشقی اینچنین که در بحران ها هم ادامه داره و داشتن چنین همسری رو به تو و داشتن تو رو به همسرت هم تبریک میگم... سربلند بیرون اومدنتون از این امتحان سخت هم مبارک
مامان نيروانا
22 آبان 91 10:25
امروز، مفصل خاطرات بيمارستان الينات رو خوندم. يه روزي با اليناي نازنينت بشينين و اين خاطرات رو مرور كنين و بخدا كه فقط همون خطي كه به رنگ قرمز عشق نوشتي يادتون باشه و هيچ. الهي عشقتون پايدار باشه منا و بابا نويد عزيز. الهي باشين و سايه تون بالاي سر الينا باشه تا عاشقيت رو از شما ياد بگيره.
مامان ساينا
22 آبان 91 10:35
نمي دونيد چقدر خوشحال شدم كه شنيدم حال الينا خوب شده ... من از طريق وب نيايش جون با شما آشنا شدم و خوشحالم كه حالش رو به بهبوديه...خدا رو شكر
مریم
22 آبان 91 10:59
سلام منا خانوم.
من دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه شهید چمران اهواز هستم،و الان یه جورایی همشهری شما محسوب می شم.
آدرس وبلاگتون رو هم از وبلاگ اقای کاردرمان پیدا کردم و چند لحظه کنجکاو شدم که بیام وبتون و ببینم مشکل دخترکوچولوتون چی بوده.
مثل اینکه خدا روشکر،موقع خوبی هم رسیدم که همراه شده با خوب شدن دختر نازتون.
می گم ناز،چون که عکس های کوچیکی و همین الانش بی اندازه زیبا و دوست داشتنی بودن.
امیدوارم همیشه سالم و خندون باشن.
تقریبا دو شب طول کشید تا تمام پست هاتون رو خوندم و امروز تصمیم گرفتم براتون کامنت بذارم.
شاید باورش براتون سخت باشه،اما با همون خوندن نوشته هاتون و دیدن چند تا از عکس هاتون،در ذهن من یه خانوم مهربون تصور شد،که باهاش احساس نزدیکی می کنم.
وقتی که خوندم که الینا بیمارستان گلستان بستری بوده،از ته دلم حسرت خوردم.ای کاش زوتر از این ها باهاتون اشنا شده بودم.چون اونوقت شک نکنید که می اومدم بیمارستان ملاقات الینا.
چون ما مجتمع خوابگاهی دانشگاه چمران ساکن هستیم که به بیمارستان گلستان نزدیکه.
اگر لطف کنید و جوابم رو بدید،بسیار خوشحال می شم و افتخار می کنم که تونستم با مادر مهربون و نمونه ای مثل شما،اشنا بشم.
شهرتون رو هم خیلی دوست دارم راستی.مثلا نسبت به اون عکسی که نزدیک پل فلزی از الینا گرفتید،احساس مالکیت و تعصب می کنم.
به هر حال منتظرم و ممنون.




مریم جون به و بلاگ الینا خوش اومدی عزیزم
منم از آشنایی با دختر مهربونی که مهمون شهرمونه خوشحال شدم خدا رو چه دیدی شاید قسمت شد و با یه پسر خوش تیپ اهوازی ازدواج کنی و بشی همشهریمون!!

انشالا اگه قسمت شد که الینا را ببینی جای بهتری از بیمارستان باشه
کاکل زری یا ناز پری
22 آبان 91 11:04
خیلی خیلی خوشحالم امید وارم همه این روز ها که گذشت تو زندگیتون این قدر کمرنگ بشه که خاطره خیلی ناچیز ازش بمونه و همیشه شما و خانوادتون در پناه خدا سالم باشییییییییید تبریک میگم بهتون که با صبوری از امتحان خدا سربلند بیرون امدید
مامان نیایش
22 آبان 91 12:02
سلام منا جون خیلی خیلی خوشحال شدم از این پستت می دونستم با خبر خوش برمی گردی هر روز وبلاگت رو چک می کردم تا ببینم این خبر خوش رو کی می نویسی . دختر خوشگلت رو ببوس
مامان محمد و ساقی
22 آبان 91 12:56
سلام عزیزم خیلی خوشحال شدم که به وبم اومدی من از اینکه الینا جون حالش بهتر و بهتر شده خیلی خوشحالم.همیشه از وب مانی جون میام وب شما و همیشه اسم الینا رو زبونم هست.خط به خط نوشته هات رو می خونم و سهم کوچکی دارم از دعا برای الینا. منا جون از اینکه می بینم خوشحالی منم خوشحال میشم. و اما اون دامن ناقابله عزیزم.اگه لایقم آدرس بده براش بخرم و پست کنم.میشه هئیه تولد یکسالگیش.بدون تعارف میگم. از دعای قشنگت هم ممنونم.خیلی به دلم نشست. در مورد کتاب آشپزی هم چشم.اینقدر تنبلم فقط یه دستورش رو انجام دادم. اگه هم اجازه بدین میخوام لینکتون کنم تا همیشه از وب خودم بیام اینجا.از روزی که مامان مانی جون تو وبشون در مورد الینا نوشته بودن همیشه از اون وب می اومدم.حالا دیگه دوست دارم از وب خودم بیام. دوستون دارم.امیدوارم که هر روز شاد باشی و سلامتی دختر گلت برگرده و هر جا رفت برات زبون بریزه.
مامان ماني جون
22 آبان 91 13:22
الهی شکر خیلی خوشحالم و آرزو میکنم که دیگه هیچ وقت این روزا رو تجربه نکنی دختر کوچولوی لوپو قدر مامان و بابای مهربونتو بدون مشاالله به الینا جونم که اینقد صبورانه تحمل میکنه
مامان پریسا
22 آبان 91 15:52
مونا جون با اجازتون من در قسمت همشهری ها لینکتون کردم.

راستش خیلی دلم میخواد این مامان صبور و این جوجه طلایی رو از نزدیک زیارت کنم.

خدا رو شکر که همشهری هم هستیم.

پس منتظرم.


منم از آشنایی با یه مامان همشهری خیلی خوشحالم
انشالا فرصت پیش بیاد حتما

عزیزم الینا واسه بیماریش باید زیر نظر متخصص مغز و اعصاب اطفال باشه

مامان پریسا
22 آبان 91 16:09
خییییییییییییییییلی خوشحال شدم. خدایا شکرت که یه مامان و بابای مهربون رو شاد کردی
صبا
22 آبان 91 17:15
مونای عزیزم خداروشکرکه شادی به دلتون برگشته.خداروشکرمیکنم ودعامیکنم که روزبه روزحال الینابهتربشه ودیگه هیچ وقت گردغم به دلتون نشینه.خوشحالم واسه سه تاتون.خوشحالم واسه اشک شوقی که توی چشماته.هرروزبه امیدخوندن خبرای خوب ازالینا میام اینجاوالان که دارم ایناروتایپ میکنم حال من گفتنی نیست .سالگردازدواجتون مبارک باشه.روزگارتون خوش ودلتون شاد عزیزم.ببوس عروسکت رو.
mamane helena
23 آبان 91 1:21
salam monaye nazaninam shayad bavaret nashe ama daram ba ashk minevisam kheili khoshhalam ke halesh khob shode enshala dige hichvaght mariz nashe faghat dige behesh enerjye mosbat bede ta khonaton ham kheili zod be sharayete adi bargarde bemiram enghad sakhti keshidi man roze ashora nazr gheime daram 10 ta ham vase elina mipazam enshala emam hosein hamishe negahdaresh bashe va ghameto nabinam.boosssssss
آمارین
23 آبان 91 1:35
مونا جون خیلی وقت بود که بهت سرنزده بودم. چند روزی بود دلم به شدت پیشت بود تا اینکه این ساعت شب اومدم سر بزنم ببینم در چه حالی. با خوندن پستات اشکام سرازیر شد و دلم لرزید. خدا رو هزاران بار شکر میکنم که دختر گلمون سلامتیشو به دست اورد. از خدا میخوام به حق روزهای عزیزی که در پیش داریم دیگه هیچوقت هیچوقت الینا تشنج نکنه و برای همیشه بیماری ازش دور بشه. الهی که هیچوقت دیگه رنگ بیمارستانو نیبینی عزیزم. خدا رو صدهزار بار شکر. اگه بدونی چقد خوشحالم.
مریم مامان عسل
23 آبان 91 4:21
خصوصی دارید.
زهرا
23 آبان 91 9:12
سلام عزيزم سالگرد ازدواجتان مبارك باشه خدارو شكر حال الينا خوب شد عزيزم اميدوارم كه ديگه هيچ بيماري سراغش نيايد الهههههههههههههههي قربونش برم خيلي براش ناراحت شدم خدارو شكر حالت خوب شد عزيزم برام ببوسش
مامانی روژینا
23 آبان 91 14:16
مبارک باشه هم سالگرد ازدواجتون وهم خوب شدن دختر گلمون ازخدا میخوام الینا جون هرروز بهتر وبهتربشه همیشه واسش دعامیکنم
مامان نیایش
23 آبان 91 19:11
الی مامی غزل و آوا
23 آبان 91 23:49
راستی دومین سالگرد ازدواجتون مبارکتون باشه ایشالله که صدسال سایه تون رو سر الینا جونم باشه
الی مامی غزل و آوا
23 آبان 91 23:52
نظر قبلیم ثبت نشده دوباره مینویسم مونای صبورم خدا جواب تمام زحمتات رو داد و از امتحانش پیروز بیرون اومدی الهههههههههههییییییییی شکرت هزار هزار مرتبه الینا رو ببوسی از طرف من
مامان امیرناز
24 آبان 91 11:02
سلام عزیزم خدارو شکر بهتره ایشالا دیگه تن قشنگش از این امپولها راحت شه سالگرد ازدواجتون هم مبارکککککککککککک
مامان ماني جون
24 آبان 91 15:21
ممنون مهربونم که همیشه یاد ما هستی منا جون اصلا راضی به زحمت نیستم به خدا همین که آپ کنی کلی خوشحال میشم اگه بهمون سر نزنی هم بهت حق میدم میدونم که واقعا وقت نداری با اینکه الان حال الینا جونم خوبه اما حسابی حواست بهش باشه مانی که پدر منو در آوره روزی یه وعده اونم شام میخورم تو چه جوری بیرون کار میکنی و به کارای الینا جونم و خونه میرسی ماشاالله به این مامان فعال و صبور
مامان پریسا
24 آبان 91 17:30
منا جون ممنون که بهمون سر زدی. عزیزم هر وقت تونستی از وضعیت الینا جون برامون بنویس. ایشالله که خوش خبر باشی و خوشحالمون کنی.
مریم
24 آبان 91 22:34
مناخانم ازتون ممنونم که لطف دارید. راستش پسر خوش تیپه من،یک سالی می شه که از کنارم پرکشیده.قرار بود عید غدیر پارسال عقدمون باشه،و عید قربان امسال سالگردش رو گرفتیم. دیگه این چیزا برام بی مفهوم شده.دلم نمی خواد حالا که جو شادی و خوشحالی و سلامتی و تندرستی توی وبلاگ تون هست،با این حرف ها ناراحت کنم شما رو و بقیه رو.پس چیزی نمی گم در موردش. من اهوازی ها رو دوست دارم،چون خونگرم هستن و بامحبت.نمونه شون هم بچه های کلاسمون و استاید. تو اهواز تنها هستم،و این تنهایی رو دوست دارم.چون اگر اینجا یه میلیون خاطره ازش می یاد توی ذهنم و مرور می شه،تو خونه و شهر خودمون،این خاطره ها می شن شش میلیارد. مسلمه که دیگه هیچوقت پای الینا خانم به بیمارستان باز نمی شه،و منم هرگز دوست ندارم که دیگه این خانوم طلایی رو،اون جور جایی ملاقات کنم.فقط منظورم این بود که اگر اون زمان می دونستم بیمارستان گلستان بستری هست،حتما واسه دیدنش می اومدم،تا روحیه شما هم بهتر بشه،که خدا روشکر مثل اینه خاله هاش و بقیه فامیل عزیزتون،یه لحظه هم تنهاتون نذاشتن.
مریم
24 آبان 91 22:42
فکر نکنم دیگه خودم هم بتونم تا اخر عمرم،پام رو جایی مثل بیمارستان بذارم. من خیلی خوشحال شدم مطالب شما رو که خوندم.شما مادر شایسته ای هستید و من بهتون تبریک می گم بابت این روح بزرگ تون.ادم می تونه توی این وبلاگ تا عمق این جمله رو که درک کنه که میگن:"بهشت زیر پای مادران است". راستی دیروز دیدید چه بارون باحالی اومد؟ از اهوازتون بعید بودا
الی مامی غزل و آوا
25 آبان 91 11:24
سلام مونا جونی دخترت یه فرشته هست خیلی نازه روز تولد شوهرت خدا بهترین هدیه اش رو از طرف تو به اقا نوید داد ودر روز دومین سالگرد مقدس ترین پیمانتون به هر دو شما دوباره بهترین هدیه رو داد پیمانتون جاویدان
ترنم
25 آبان 91 13:27
منا جون بیا و از الینایه نازمون بنویس بگو دخملمون چطوره ؟مطمئنم که همه چیز به شکر خدا رو به راهه.راستی عکس یادت نره
محيا كوچولو
26 آبان 91 19:17
سلام خاله الينا جوني خوبه؟
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
27 آبان 91 11:08
منا جونم نمیدونی با خوندن دو پست آخرت چقدر خوشحال شدم. مطالب قشنگت رو میخوندم و اشک میریختم. اشک شوق. خدا الینا رو برای شما و شما رو برای الینا جونم حفظ کنه. درسته دیر بهت سر زدم، ولی مطمئن باش همش به فکرت هستم. هرجا هم که میرم میگم یه الینا داریم که این مریضی رو داره واسش دعا کنن. الهی که دیگه هیچوقت تشنج نکنه و خوب خوب بشه. تا بتونی کاردرمانی رو شروع کنی. الهی به زودی زود الینای عزیزم بتونه بشه مثل همه بچه های همسن و سالش. در ضمن هم سالگرد ازدواجتون و هم یازدهمین ماهگرد دختر گلمون مبارک باشه. دست بابا نوید هم درد نکنه که به یادت بوده.
مهندس بانو
27 آبان 91 14:10
خدا رو هزاران مرتبه شکر که حال عزیزدلتونداره رو به بهبودی میره ان شالله روزی میرسه که از دکترو دارو و ... خبری نباشه ، من مطمئنم،چون الینا جون یک مامانقوی و شجاع و صبور در کنار خودش داره الینای عزیزدوستت داریم خاله جان
مادر سپید
27 آبان 91 15:16
سلام منا جان .. ممنون بابت زحمتت .. انشالله جبران کنم عزیزم .. امروز داشتم کامت ها رو برای حسن خوندم به کامنت هر کسی میرسم برای حسن معرفیش میکنم وقتی کامتت رو خواستم بخونم گفتم منا دختری به اسم الینا داره که بر اثر تزریق یک واکسن خراب دچار تشنج و تاخیر در رشد شده .. اینقدر متاثر شد که اشکش در اومد .. برای الینا دعا کرد : امام حسین توی همین ماه محرم شفاش بده .. ان شالله ..


سلام ریحانه جان

عزیز دلم زحمتی نبود من که کاری واسه حسن جونم انجام ندادم ای کاش کاری از دستم بر می امد تا به جای اشک به لبهای حسن خنده بشینه
قربون دل پاکت برم حسن جون از طرف من بهش بگو که منم توی دعاهام اگه قابل باشم بعد از اسم الینا اسمش روی زبونم که انشالا به زودی زود خبر سلامتی کاملش را تو وبلاگش بنویسی
محيا كوچولو
29 آبان 91 21:19
ممنون خاله جون از نظر محبت آميزتون انشالله همه اين كارها رو با اليناي عزيز تجربه ميكني. بخدا ما هميشه وقتي يه مطلب يا عكس يا فيلم ميذاريم عذاب وجدان داريم كه نكنه دل كسي رو بسوزونيم و باعث ناراحتيش بشيم و هميشه هم براي سلامتي ني ني ها دعا ميكنيم بخصوص اليناي عزيز. تو نذري محرم امسال هم حتما يكي از نيتهامون شفاي كامل اليناي عزيزه. حتما تو مراسمها ببريدش و بازم براش نذر كنيد


محیا جون عزیز دلم من هیچ وقت از خوندن شیرین کاریهای بقیه نی نی ها و یا دیدن کارهای قشنگشون ناراحت نمیشم عزیزم اتفاقا با دیدنشون خوشحال میشم از اینکه بقیه نی نی ها سالمند و دل بابا مامانشون شاد
انشالا هر چی حاجت تو دل مامان مهربونت هست امسال برآورده شه
شبنم
30 آبان 91 9:44
منا،فکر کنم بعد از مامان امیرحسین،نوبت تو هست که بیام دعوات کنم.....پست جدید بذار دیگه دختر خوب!..دلم برای الینا تنگ شده از مراسم هایی که می بریش هم عکس بگیر و برامون بذار.
نسرین مامان سپهر و صدف
5 آذر 91 21:04
خیلی لذت بردم از خوندن خبرهای خوش و دیدن عکس های زیبا از فرشته ی کوچولومون. مامانی عزیز یادت نره بعد از بهبودی کامل الینا جون هر موقع تونستین به زیارت امام هشتم بیاین.ما منتظریم. خدا با ماست منا جون اینو هیچوقت فراموش نکن.
مونا ( مامان النا)
7 آذر 91 2:51
سلام مونای عزیزم.خیلی وقت بود بهت سر نزده بودم. خیلی خوشحالم که الینا جونم خوب شده. امیدوارم کابوس تک تک اینروزا از زندگین پاک بشه. خدای بزرگ و مهربون اجر مادریت رو بهت خواهد داد اونم یه دختر سالم و شاده عزیز دلم من از وقتی الینا جونم توی دلت بود مطالبت رو میخوندم و از صمیم فلبم دوستتون دارم تولد یکسالگی عروسکم مبارککککککک ایشالله 120 ساله بشه و به همه ی آرزوهای قشنگش برسه روی ماهش رو میبوسم