دردونه مامان ورودت به 6 ماهگی مبارک !
دردونه جونم از امروز وارد ٦ ماهگی شدی .
این چند روزه تو اداره سرم شلوغ بود و فرصت نکردم از اتفاقهای این چند روزه بنویسم الانم با اینکه کار داشتم اما دلم نیومد که امروز که ماهگردته!نیام اینجا .
یکشنبه هفته قبل یعنی ٩/٥/٩٠ برای بار سوم رفتم سونوی دکتر طهماسبی که یکی از سونولوژیست های معروف اهوازه و خیلی به سختی نوبت میده اما من با استفاده از بند پ تونستم واسه آخر شب نوبت بگیرم .دل تو دلم نبود تا دوباره ببینمت اما اینبار به بابات اجازه ندادن بیاد داخل!وقتی روی تخت دراز کشیدم زل زده بودم به مانیتوری که بالای سرم نصب شده بود و دنبالت میگشتم . اما نمیدونم چرا ایندفعه خوب نتونستم ببینمت و مثل دفعه قبل واضح نبود!دکتر صدای قلبت را گذاشت بازم مثل قبل تند تند میزد.قربون اون قلب کوچولوت برم عززززززززززیزم.
دکتر از روی مانیتور خودش سرت و دستات و پاهات و ستون فقراتت و همه سرتا پای فینگیلیت را چک میکرد و به منشی اش میگفت یادداشت میکرد وقتی از وضعیتت پرسیدم گفت همه چی نرماله و هیچ مشکلی نداره . خدارو شکر مامانی.
اینروزا شیطونیات و تکونات بیشتر و شیرینتر شدن . دقیقا بعد از صبحونه خوردن شروع میشه و تا شب ادامه داره .
چند شب پیش با نوید داشتیم حرف میزدیم که تو هم با دو تا پات پریدی وسط حرفامون و با زبون خودت شروع به اظهار نظر کردی! تق تق تتتتق تق! یه خورده که گذشت متوجه شدم که هر وقت نوید حرف میزنه تو هم لگد میزنی اما وقتی من حرف میزدم ساکت میشدی!
ای شیطون از حالا داری بابابیی میشی! به نوید گفتم :ببین دخترت داره خودش را واست لوس میکنه هر وقت صدات را میشنوه شرع میکنه لگد زدن ! نوید گفت: نخیر دختر من مودب لگد نمیزنه داره تو شکمت راه میره!
این چند وقته هم دقت کردم که باباییت خیلی بهت حساس تشریف دارن و به جای اینکه بهم بگه مواظب خودت باش همش میگه مواظب دخترم باش که اذیت نشه!
چه کنم من از دست این پدر و دختر ! خدا بدادم برسه وقتی بدنیا بیای!
بعدا اضافه شد:موقع سونو وزنت را از آقای دکتر پرسیدم گفت 385 گرم هستی .وووووای فینگیلی من یعنی نیم کیلو هم نشدی هنوز!