191 روزت شد دخترم!
با خودم عهد بسته بودم تا الینا حالش کامل خوب نشه اینجا چیزی ننویسم از آخرین پستی که گذاشتم 1 ماهی میگذره از مریضی الینا 2 ماه ، اما هنوزم الینا تشنج میکنه حتی با نسخه ای که دکتر غفرانی داد بازم الینا تشنج کرد شاید اون موقعی که دکتر غفرانی بهم گفت :خانم دخترت بدترین نوع تشنج را داره و دو تا نسخه و هر نسخه 3 دوره درمان تجویز کرد باید انتظار همچین روزهایی را میداشتم که الینا به این زودی قرار نیست خوب بشه!
ذهنم آشفته بازاره با مریضی الینا تموم زندگی ام زیر و رو شده تو این مدت هیچ لذتی از بچه داری نبردم شبها تا صبح بیدارم و یاد روزهای خوبی می افتم که الینا حالش خوب بود انگار از اون روزها صد سال میگذره به این فکر میکنم یعنی میشه دوباره الینا حالش خوب بشه؟
همیشه عاشق بچه ها بودم حتی قبل از باردار شدنم و از روز اولیکه این وبلاگ را نوشتم الینا یه نقطه کوچولو تو دلم بود چقدر ذوق و شوق داشتم که زودتر بدنیا بیاد و واسه دیدن روی ماهش روزشماری میکردم و از وقتی به دنیا اومد همه سختی های بچه داری را تحمل کردم و منتظر روزی بودم که دخترم به روم بخنده اسمش را صدا بزنم و با چشمهای قشنگش تو صورتم نگاه کنه با سرو صداهاش خونمون را پر از شادی کنه هیچوقت صحنه اولین باریکه واسه من و نوید با صدای بلند خندیدی از جلوی چشمام محو نمیشه ای کاش اون شبی که اولین صدای خنده ات تو خونه پیچید هیچ وقت صبح نمیشد .
الینا جونم امروز ١٩١ روزت شد عزیز دلم اما
الینا جون عزیز دلم پس اون خنده هات کو ؟ اون ذوق کردن ها وقتی بات بازی میکردم کو؟ چطور شد که یک شبه جای اون نگاه قشنگ که من عاشقش بودم را این نگاه بی تفاوت و چشمهایی که از اثر داروهایی که تا همین دیروز بازم 3 بار تشنج کردی و من چاره ای جز این ندارم که تو حلقت بریزم همیشه خمار و خواب آلودن را گرفته ؟ خدایا چقدر تو این مدت صدات زدم حتی صدام را تا در خونه کعبه ات هم رسوندم اما تو بازم نشنیدی ! خدایا یعنی سهم من از بچه داری همینه ؟ سهم بچه من از سلامت همینه؟ بجای اینکه با لذت به بچه ام نگاه کنم همش با نگاه پر از استرس که مبادا تشنج کنه با هر تکون دستش و با هر حرکت مردمک چشمش تمام دلم میلرزه اینه لذت مادر شدن من؟ دلم خیلی پر خدا خیلی .
چیزی که همیشه دلم را آزرده کرده و با یاد آوریش دلم ریش ریش میشه اینکه قبل از اینکه الینا را ببرم تهران 3 روز رفتیم مشهد و همش دعا میکردم که امام رضا الینا را شفا بده
یادمه عصر 5شنبه بود و الینا تو هتل خیلی حالش بد شد همونجا توسل کردم به امام رضا و از امام رضا شفای الینا را خواستم و داروهای الینا رو قطع کردم و نیت کردم شب جمعه با الینا بمونم تو حرم وتا الینا حالش خوب نشه از حرمش پام رو بیرون نذارم الینا تو بغلم بود و دعای کمیل را تو صحن روبروی گنبد طلایی امام رضا خوندم تو چشمهای الینا که نگاه میکردم گنبد طلایی امام رضا رو میدیم نگاهش به گنبد بود که تو بغلم خوابش برد مداحی که اونشب مییخوند با مداحیش اشک همه را در آورده بود و امام رضا را قسم داد به علی اصغر که همه بچه هارا شفا بده ،چقدر اونشب دعا کردم و گریه کردم بعد از اون رفتم دار الاجابه جاییکه میگن فرشته ها در اون محل فرود میان و من همش از فرشته ها میخواستم که بخدا بگن که فرشته کوچولوم را شفا بده .
الینا خواب بود و من تا صبح بالا سرش قرآن و دعا میخوندم انگار به دلم الهام شده بود که الینا دیگه تشنج نمیکنه و تا فردا ظهرش تو حرم بودم حدود 22 ساعت موندم تو حرم و الینا هیچ دارویی را نگرفت و تشنج نکرد و موقع بیداریش حالش از روزهای قبلش خیلی بهتر بود و یاد گرفته بود هر وقت میبردیمش نزدیک پنجره فولادی دار الاجابه با دستهای کوچولوش ضریح را میگرفت و شروع میکرد با زبون خودش حرف زدن الهی قربونش برم انگار با زبون خودش دعا میکرد بعد از مدتها از ته دلم خوشحال شدم و رفتم روبروی ضریح امام رضا 2 رکعت نماز شکر خوندم کلی نذر کردم که وقتی برگردم اهواز ادا کنم و با دلی پر از امید از حرم امام رضا اومدیم بیرون . عصرش پرواز داشتیم و باید میرفتیم تهران ، اما ساعت 8 شب که رسیدم فرودگاه تهران الینا دوباره تو بغلم تشنج کرد دوباره دنیام تیرو تار شد حس کردم نفسم سنگینی میکنه تمام طول مسیر از فرودگاه تا خونه داداشم به این فکر میکردم که آخه چرا چرا امام رضا الینای من را فراموش کرد؟چطور وقتی الینا تو حرم بود و زیر سایه لطف امام رضا هیچ تشنج نکرد من که نیتم را صاف کرده بودم و اول از خدا و بعد از امام رضا شفای الینا را خواستم و حتی داروهاش را هم قطع کرده بودم اما.............
تو این هر وقت فرصت میکردم به وبلاگ دوستهای الینا که همه تقریبا همسن هستن سر میزدن با خوندن مطالبشون الینا را تجسم میکردم که اگه حالش خوب بود حتما اینجوری از من و باباش دلربایی میکرد و منم میتونستم مثل بقیه با لذت از بچه داری بنویسم اما سرنوشت برای من و الینا یه جور دیگه رقم زده و بدجوری هم در حق ما نامردی کرده
شاید دیگه اینجا رو تعطیل کنم نمیخوام خاطراتی که برای الینا مینویسم پر از غم و غصه باشه نمیخوام به بهونه دیدن وبلاگش به بقیه وبلاگها سر بزنم و با خوندنشون خون به دلم بشه به اندازه کافی غصه رو دلم تلنبار شده اینجا قرار نبود غم خونه من باشه!