صدای قلب نی نی و تعطیلات من!
چهارشنبه ١١ خرداد نوبت دکتر داشتم و حدس میزدم این بار صدای قلب فرشته کوچولو را بشنوم
صبح که از خواب بیدارشدم حالم خوب نبود و کلللی گلاب به روتون شدم! فشارم پایین بود و سرگیجه بدی داشتم بیچاره نوید خیلی ترسیده بود بعدا بهم گفت واسه یه لحظه حس کردم الان نی نی را هم بالا میاری!
اونورز بی خیال رفتن به سر کار شدم وموندم خونه . عصر رفتم دکتر . تو سالن انتظار که نشسته بودم یه خانمی کنارم نشسته بود که از ظاهرش میشد حدس زد ماههای آخر بارداریش باشه خیلی خانم خوش صحبت و با حوصله ای بود و منم کلی سوال درباره اینکه چی میخوردی ؟خوابت چطور بود؟چند کیلوت بود چند کیلو شدی و..... آخرشم پرسیدم که هفته چندم بارداریشه با یه آرامشی گفت من فردا نوبت زایمانم الانم اومدم آخرین ویزیت که دکتر وضعیتم را چک کنه !
از تعجب شاخم در اومد که این خانم اینقدر ریلکس نشسته میگه فردا زایمانمه! من به جای اون هول کردم و بهش گفتم وااای راست میگی ؟پس چرا ١ساعته نشستی هیچی نمیگی زود برو به منشی بگو که اسمت زودتر بخونه یعنی کمرت درد نمیکنه اینهمه نشستی!!!!! این چند وقته ازبس خبر زایمان زودتر ازموقع و اورژانسی از دوست و آشنا شنیده بودم که ١ماه زودتر و یا با فشار خون بالا زایمان کرده بودن از حالا استرس دارم که نکن همچین اتفاقی هم واسه من بیافته!
بعد که دیدم نه بابا این خانم خونسردتر ازینکه با حرفهای من هول بشه پرسیدم که نی نی اش چیه؟
گفت سونوی ١٥هفتگی معلوم شده بود پسره!
منم واسه اینکه سر بسرش بذارم گفتم حواست باشه پسرت خردادیه اکثر مردهای خردادی ٢ زنه هستن!
همموقع منشی اسمم را صدا زد و رفتم پیش دکتر .
اول دستیارش وزن و فشارخونم را کنترل کرد وزنم نسبت به ماه اول ٣ کیلو اضافه شده بود !
بعد ازمن خواست که دراز بکشم تا صدای قلب نینی را بشنوم پرسیدم میشه صداش را ضبط کنم چون نوید ازمن خواسته بود صدای قلب نی نی را واسش ضبظ کنم تا اونم بشنوه . با لبخند قبول کرد و موبایلم را آماده کردم و دراز کشیدم اما همون موقع اضطراب و استرس سرتا پای وجودم را گرفته بود و قلبم تند تند میزد نمیدونم چرا دفعه قبل هم که واسه دیدن قلبش پیش سونو لوژیست رفته بودم خیلی استرس داشتم و همش میترسم که اتفاق بدی افتاده باشه و یا خبر بدی را بشنوم!
وقتی دستگاه را روی شکمم گذاشت صداهای عجیب و غریبی را شنیدم مثل صدای قلب نبود با تعجب پرسیدم اینه؟!!!! خانمه گفت اینجا نیست صبر کن! دوباره دستگاهش را چرخوند اما بازم صدای قلبی نشنیدم وااای نکنه اتفاق بدی افتاده خیلی ترسیدم همون لحظه خدا رو صدا کردم با تموم وجودم از خدا خواستم که اتفاق بدی نیوفتاده باشه و نی نی من سالم باشه بعد دستیار دکتر دستش را برد پایینتر و اونجا بود که صدای قلب فرشته کوچولوم را شنید قلبش تندتند میزد صداش بهترین آهنگ زندگیم بود با ضربان تند تند قلبش میخواست به من ثابت کنه که من هستم نگران نباش خدایا شکرت .اما حیف که زیاد نتونستم صدای قشنگ قلب فرشته کوچولوم را بشنوم فقط ٣٥ ثانیه و همین ٣٥ ثانیه کافی بود تا وجودم پر بشه از یه احساس جدید که تا حالا بهم دست نداده بود
قبل از اون احساس خاصی نداشتم از باداریم ،خوشحال بودم اما چیزخاصی را درون خودم حس نمیکردم و یا باور نمیکردم! اما با شنیدن صدای قلبش درهای دنیای رویایی و شیرینی به روم باز شد هروقت به نی نی فکر میکنم یاد صدای قلبش می افتم وااای چقدر تند تند میزد تالاپ تولوپ !
یه حسی نمیدونم
شاید شاید همون حس مادر شدن درونم متولد شده ،
اینکه یه چیزی درونت باشه که از خودت باشه و مال خودت باشه و زنده است و زنده موندنش به تو وابسته باشه و احساست به احساسش گره خورده باشه فقط تو
و تو باید خیلی مراقب باشی که این بار شیشه ای را به سلامت زمین بذاری ...
تولدت در دل من مبارک فرشته کوچولوی من تو الان دوباره در وجود من زاده شدی و با صدای قلبت در دل من امید به زندگی را کاشتی
دوستت دارم فرشته آسمونی من با تموم وجودم دوستت دارم .
پ.ن. در مورد تعطیلات بعدا مینویسم