الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه سن داره

الینا فرشته کوچولو

صدای قلب نی نی و تعطیلات من!

1390/3/16 14:18
5,707 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه ١١ خرداد نوبت دکتر داشتم و حدس میزدم این بار صدای قلب فرشته کوچولو را بشنوم

صبح که از خواب بیدارشدم حالم خوب نبود و کلللی گلاب به روتون شدم! فشارم پایین بود و سرگیجه بدی داشتم بیچاره نوید خیلی ترسیده بود بعدا بهم گفت واسه یه لحظه حس کردم الان نی نی را هم بالا میاری!

اونورز بی خیال رفتن  به سر کار شدم وموندم خونه . عصر رفتم دکتر . تو سالن انتظار که نشسته بودم یه خانمی کنارم نشسته بود که از ظاهرش میشد حدس زد ماههای آخر بارداریش باشه خیلی خانم خوش صحبت و با حوصله ای بود و منم کلی سوال درباره اینکه چی میخوردی ؟خوابت چطور بود؟چند کیلوت بود چند کیلو شدی و..... آخرشم پرسیدم که هفته چندم بارداریشه با یه آرامشی گفت من فردا نوبت زایمانم الانم اومدم آخرین ویزیت که دکتر وضعیتم را چک کنه ! 

 از تعجب شاخم در اومد که این خانم اینقدر ریلکس نشسته میگه فردا زایمانمه! من به جای اون هول کردم و بهش گفتم وااای راست میگی ؟پس چرا ١ساعته نشستی هیچی نمیگی زود برو به منشی بگو که اسمت زودتر بخونه یعنی کمرت درد نمیکنه اینهمه نشستی!!!!!  این چند وقته ازبس خبر زایمان زودتر ازموقع و اورژانسی از دوست و آشنا شنیده بودم که ١ماه زودتر و یا با فشار خون بالا زایمان کرده بودن از حالا استرس دارم که نکن همچین اتفاقی هم واسه من بیافته!

بعد که دیدم نه بابا این خانم خونسردتر ازینکه با حرفهای من هول بشه پرسیدم که نی نی اش چیه؟

گفت سونوی ١٥هفتگی معلوم شده بود پسره!

منم واسه اینکه سر بسرش بذارم گفتم حواست باشه پسرت خردادیه اکثر مردهای خردادی ٢ زنه هستن!

 همموقع منشی اسمم را صدا زد  و رفتم پیش دکتر .

اول دستیارش وزن و فشارخونم را کنترل کرد وزنم نسبت به ماه اول ٣ کیلو اضافه شده بود !

بعد ازمن خواست که دراز بکشم تا صدای قلب نینی را بشنوم پرسیدم میشه صداش را ضبط کنم چون نوید ازمن خواسته بود صدای قلب نی نی را واسش ضبظ کنم تا اونم بشنوه . با لبخند قبول کرد و موبایلم را آماده کردم و دراز کشیدم اما همون موقع اضطراب و استرس سرتا پای وجودم را گرفته بود و قلبم تند تند میزد نمیدونم چرا دفعه قبل هم که واسه دیدن قلبش پیش سونو لوژیست رفته بودم خیلی استرس داشتم و همش میترسم که اتفاق بدی افتاده باشه و یا خبر بدی را بشنوم!

وقتی دستگاه را روی شکمم گذاشت صداهای عجیب و غریبی را شنیدم  مثل صدای قلب نبود با تعجب پرسیدم اینه؟!!!! خانمه گفت اینجا نیست صبر کن! دوباره دستگاهش را چرخوند اما بازم صدای قلبی نشنیدم وااای نکنه اتفاق بدی افتاده خیلی ترسیدم همون لحظه خدا رو صدا کردم با تموم وجودم از خدا خواستم که اتفاق بدی نیوفتاده باشه و نی نی من سالم باشه بعد دستیار دکتر دستش را برد پایینتر و اونجا بود که صدای قلب فرشته کوچولوم را شنید قلبش تندتند میزد  صداش بهترین آهنگ زندگیم بود با ضربان تند تند قلبش میخواست به من ثابت کنه که من هستم نگران نباش خدایا شکرت .اما حیف که زیاد نتونستم صدای قشنگ قلب فرشته کوچولوم را بشنوم فقط ٣٥ ثانیه و همین ٣٥ ثانیه کافی بود تا وجودم پر بشه از یه احساس جدید که تا حالا بهم دست نداده بود

قبل از اون احساس خاصی نداشتم از باداریم ،خوشحال بودم اما چیزخاصی  را درون خودم حس نمیکردم و یا باور نمیکردم! اما با شنیدن صدای قلبش درهای دنیای رویایی و شیرینی به روم باز شد هروقت به نی نی فکر میکنم یاد صدای قلبش می افتم وااای چقدر تند تند میزد تالاپ تولوپ !

یه حسی نمیدونم

شاید شاید همون حس مادر شدن درونم متولد شده  ،

اینکه یه چیزی درونت باشه که از خودت باشه و مال خودت باشه و زنده است و زنده موندنش به تو وابسته باشه و احساست به احساسش گره خورده باشه  فقط تو 

 و تو باید خیلی مراقب باشی که این بار شیشه ای را به سلامت زمین بذاری ...

تولدت در دل من مبارک فرشته کوچولوی من  تو الان دوباره در وجود من زاده شدی  و با صدای قلبت در دل من امید به زندگی را کاشتی

 دوستت دارم فرشته آسمونی من با تموم وجودم دوستت دارم .

 

پ.ن. در مورد تعطیلات بعدا مینویسم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

سحر
16 خرداد 90 14:29
یه چیزی درونته که از وجود توست ولی مال تو نیست ...
مال خودشه مونا
مال خودش و زندگی خودش ...

شرمنده بلد نیستم ابراز احساسات کنم . من این روزها رو نداشتم و سر ازش در نمیارم ... فقط میدونم که برات خوشحالم ..

پالس منفی هم ممنوع . صحیح و سلامته . میخوره و میخوابه و حال میکنه ...



اما تا وقتی درون منه مال منه تاوقتی به من احتیاج داره واسه تاتی تاتی کردناش واسه غذا خوردنش واسه گریه کردنش من و آغوش من را میخواد
اما اینو میدونم که یه روز میذاره میره دنبال زندگی و سرنوشتش اونوقت که دیگه مال من نیست مثل من و تو!
سحر
16 خرداد 90 14:31
راستی دلبندم تو مرض داری ما رو حواله میدی تو ادامه مطلب ؟؟؟
خو همینجا بنال دیگه ... با هیجان رفتم فکر کردم جنسیتش رو گفته میخوای سوپریزمون کنی .. آآآآآِ کنف شدم ....


اووووه تو هم که مثل مادر جان خودم و مادرشوهر جانم چقدر عجولی! وقتی به هردوشون که گفتم رفتم دکتر اولین چیزی که پرسیدن این بود که چی بود دختر یا پسر!!! 1 ماه دیگه معلوم میشه الان زوده ننه نبات!
یلدا
17 خرداد 90 6:43
ای جانم خدا حفظش کنه براتون اینقدر استرس نداشته باش دختر
یاد بارداری خودم افتادم که شوهرم هر کاری داشت وقت دکتر خودشو میرسوند که صدای قلب بچه رو بشنوه


مرسی یلدا جون
نوید هم خیلی دوست داشت با من بیاد اما دکتری که من میرم متاسفانه اجازه نمیده که حتی آقایون تو سالن انتظار بشینن!توی یه برگه بزرگ نوشته که برای راحتی حال بیماران از پذیرش آقایون معذوریم!!!!
حریر
17 خرداد 90 7:39
سلام منا جان
انشالله که همه چی به خوبی پیش می ره
این اولین صدای کودکت بوده
حالا اینقدر صدات کنه مام مام مامی که تمام انرژیت رو بگیره
راستی تو کی باید بری جنسیتش ور مشخص کنی؟


سلام دوست خوبم
وای نگو دلم قیژی ویژی میره وقتی به این چیزا فکر میکنم قربونش برم من !
باورت نمیشه از اون روزی که رفتم صدای قلب خوشکلش را شنیدم هر وقت میخوابم خوابش را میبینم که کنارمه و دارم باش بازی میکنم و اونم مامان صدام میکنه اینقدر خوابم واضحه که از حالا میتونم حدس بزنم بچه ام چه شکلیه!
1 ماه دیگه معلوم میشه دکتر گفت آخر 4 ماه واست سونوی تعیین جنسیت مینویسم
مامان اميرمهدي كوشمولو
17 خرداد 90 8:36
ايييييييي جااااااان
منا جون با اين حساي قشنگت كـــــــــــــــيف كن و خوش بگذرون به اميد ديدن روي ماهش
نگران هم نباش گلم.. اوني كه ميوه ي دلت رو بهت داده خودش هم ميدتش بغلت به همون آسوني كه اومد تو دلت


مرسی عزیزم واسم دعا کن نی نی ام سالم و تپلی مثل امیر مهدی خوشکل تو باشه!
sahar
17 خرداد 90 9:52
به من تو 12 هفتگی گفت پسره
ولی گفت قطعیت نداره
تو 14 هفتگی هم که رفتم سه بعدی و دیگه هویدا شد ...



من رفتم سونو واسه اندازه گیری nt اما جنسیتش معلوم نبود آخه بچه من به مامانش رفته خیلی ناز داره و حالا حالاها جنسش را رو نمیکنه!
سحر
17 خرداد 90 9:53
سلام عزیزم

خانمی کجا غیبت زده بود یه دفعه؟!

خوشحالم که صدای فینگیلیتو شنیدی

خانم دکی هم واسه من سونوnt نوشت

فردا نوبت سونو دارم دعا کن



بوس بوس






سلام مامان نی نی
دکتر به من گفت حتمن توی 13 هفتگی انجام بده منم 5 شنبه که 12 هفته و4 روزم بود رفتم و خدا رو شکر همه چی نرمال بود ایشالا نی نی تو هم سالم باشه
غریبه
17 خرداد 90 13:58
خیلی هم چیز ترسناکی نیست . اون خانوم هم احتمالا دفعه اولش نبوده این رو میدونسته


نه اون خانمه بار اولش بوده تو هم اگه جای من بودی و حداقل 4 تا خبر زایمان پیش از موعد را که خیلی ها میگن بخاطر این پارازیت هایی که میفرستن هستش را میشنیدی میترسیدی
مامان عسل
17 خرداد 90 14:33
مبارکه انشاا... به سلامتی به دنیا میاد


مرسی مامانی
غریبه
17 خرداد 90 14:47
در اینکه این امواج میکروویو مضرن شکی نیست اما نه اینقدا . بابا ما هم موقع خودمون از این چیزا زیاد میدیدیم . اگه قبل از بارداری آماده کرده بودی خودت رو الان هیچ مشکلی نداشتی . بازم دیر نیست . نذار زیاد تنبل بشی .


واسه خودت یه پا مامان شدی ها! چشم مامان عسل!
پرنیان
18 خرداد 90 17:06
سلام منا جان
خوندن نوشته هات برام جالبه مونا جان
احساساتت برام جالبه . خوبه که می نویسشون . اینا رو نگه دار بعدها برات خیلی جالب خواهند بود.


سلام پرنیان جان
مرسی که اینجا رو میخونی حتما به توصیه ات عمل میکنم
محمد
18 خرداد 90 17:22
به سلامتی !)

خوشحالم که نی نی سالمه!
این نگرانیها هم تا حدودی میتونه طبیعی باشه و نقش همسرت خییلی تعیین کنندس تو آرامشت!
دیگه چیزی نمونده!طبق اون تاریخ بالا همش 6 مااااه ناقابل مونده!))



آره محمد فققققققط 6 ماه دیگه چشم به هم بزنیم تموم میشه ها؟!!!!


محمد
18 خرداد 90 17:23
آهان استی یادم رفت بگم.
بیچاره نوید رو خب چرا نمیبری داخل که صدای نی نی رو بشنوه؟
من برا هر دو تا بچم زودتر از مرضی پیش دکتر بودم و کلی از اطلاعات من تو زمینه ی بارداری کییف میکرد دکتره!))




آخه دکتری که من میرم اجازه نمیده که حتی نوید بیاد داخل سالن انتظار بشینه و روی درش نوشته ورود باباها ممنوع!

غریبه
20 خرداد 90 15:26
آفرین


بابت چی؟الان این که گفتی به من بود یا به نی نی یا بابای نی نی؟
اعظم
21 خرداد 90 9:59
مامان فینگیل چرا کامنت خاله رو تایید نمی کنی؟ نکنه عین نی نی اون رو هم خوردی؟
منا جونم نوشته رو که خواندم دقیقا یاد خودم افتادم وقتی اولین بار صدای قلب هستی رو شنیدم. هنوز تو دفترم نوشتش رو دارم. انقدرم نگران نباش مطمئن باش نی نی صحیح و سالم بدنیا میاد و خودم میام به همه اعلام می کنم فینگیل من به دنیا اومد.
امروزم که صدای قلبش رو شنیدم.


چون کامنتات مثل خودت خوشمزه اند!
این لحظات برای مادر جزء بهترین و شیرینترین لحظات زندگی هستن از اون روز هر وقت دلم واسه فینگیلیم تنگ میشه به صدای قلبش گوش میدم
دیدی قلبش چقدر تند تند میزد این فینگیلیه!
مامان امیرعلی
21 خرداد 90 13:09
وای درکت میکنم چه حسه باحالیه وقتی که صدای قلبشو میشنوی.منم وقتی برا اولین بار صدای قلبش رو شنیدم دیگه باورم شد که بزرگ شدم


که دارم مادر میشم!
غریبه
24 خرداد 90 20:03
حال مادر و فرزند چطوره ؟!


تعریفی نداره دکتر جان اینروزا یه سنگ بزرگ تو معده ام گیر کرده خیلی اذیت میکنه شب ها هم که خوابم نمیبره !
اعظم
25 خرداد 90 7:17
مناجونم سر کار می ذاری م رو. هر روز میام اینجا ببینم تعطیلات رو چگونه گذروندی. می بینم نه این مامان خانومی دلش نمیاد صدای قلب نی نی رو بی خیال شه. زود باش گلم.


چشم خاله جان!
روزهای زندگی
30 خرداد 90 12:02
آخی چه وب خوشگلی. دوست من برات خوشحالم و هم چنین برا اون نی نی که داره میاد به خاطر داشتن چنین مادر و پدر مهربونی. بیش از همیشه خوشبخت باشی.


مرسی بابت دعای قشنگت