محتاج دعاییم هنوز! + یادداشت جدید
یک ساعتی هست نشستم روبروی مانیتور و میخوام مطلب جدید! را بنویسم
اما نمیدونم چی بگم
نمیدونم از چی بنویسم
بهتون قول داده بودم که خبرهای خوبِ خوب براتون دارم! غافل از اینکه ....
همیشه چرخ زندگی اونجوری که میخوای نمیچرخه
همیشه وقتی حس میکنی که مشکلات دارن تموم میشن و از روزهای سخت و عذاب آور فرسنگها
دورِ ِ دور شدی ، یه اتفاق ، یه شوک ، یه تکون کافیه که تمام کاخ آرزوهات را خراب کنه و بفهمی
که همه اون روزهای قشنگ ، همه اون لحظاتی که به آینده امیدوار بودی یه سرابی بیش نبوده و
بایه تلنگر کوچک دوباره برگردی به پله اول !
الینا هفته قبل بعد از گذشت 8 ماه از آخرین تشنج ، بازم تشنج کرد
آخه لعنتی تو از کجا پیدات شد الینای من که دیگه حالش رو به بهبود بود و جلسات کاردرمانیش
بخوبی پیش میرفت ، چی شد که اینطور شد دخترکم؟
چی شد که بازم و بازم توی خواب تشنج کردی عروسکم؟
لحظه اول باورم نشد ، فکر کردم دارم خواب میبینم ، نه این الینای من نیست ، الینا خوب بود
خوب شده بود ، 8 ماه ، 8 ماه از آخرین باریکه مردمک چشم الینا و صدای خس خس نفسهاش را
اینطور شده بود گذشته بود .
روز جمعه بود هفته گذشته ساعت 4.30 بعد از ظهر . تنها بودم . الینا خواب بود . اون روز و روزقبلش را
روزه گرفته بودم
امدم بالای سر الینا دیدم چشماش بازه فکر کردم بیدار شده خم شدم بغلش کنم ،
دیدم نه بیداره اما نگاهش به من نیست نفس میکشه اما از دهانش صدای خس خس میاد
سرم گیج رفت حس کردم اتاق دور سرم میچرخه ، الینا را گرفتم توی آغوشم ،
صداش زدم الینا الینای من . سرش را برگردوندم به سمتم اما بازم یه حمله تشنج دیگه
ای خدا ای خدا ای خدا
مثل دیوونه ها شده بودم نمیدونستم چکار کنم باورم نمیشد الینا بی حال توی بغلم بود
آروم و بی صدا ! دقیقا مثل اونروزها
اشک ریختم منم بی صدا اشک ریختم
تا شب تن رنجور و وضعیف الینا نایِ نشستن نداشت
با بغض افطار کردیم
فردا بازم تکرار شد بازم بعد از خواب عصر بود
ساعت 5 زنگ زدم مطب دکتر مومن و با گریه نتونستم جلوی گریه ام را بگیرم با گریه جریان را به منشی
گفتم و برای آخر وقت بهمون نوبت داد.
یادتونه گفته بودم خبرهای خوبی دارم؟
الینا دخترک کوچولوی من چند روزی بود که شروع کرده بود به چهار دست و پا رفتن !
آخ که طعم شادی این حس شیرین به کاممون تلخ شد
تا سه روز اول به قدری بی حال بود که توان هیچ حرکتی را نداشت
دکتر داروهای الینا را بیشتر کرده شربت لیسکانتین یک سی سی به هر وعده ،
توپوماکس هم به قرصهای ظهر اضافه شد الان یک هفته از مصرف داروها میگذره
هنوز کامل تشنجها برطرف نشدن
قبل از این اتفاق هر وقت میرفتم دکتر از دکتر مومن میپرسیدم کی داروهای الینا را کم میکنه و میگفت
باید یکسال از اخرین تشنج بگذره بعدا کم کم دوز داروها را کم میکنیم و من خوشحال بودم که چیزی
دیگه تا یکسال نمونده فقط چهار ماه دیگه مونده بود ! اما با این تشنجها بازم برگشتیم به پله اول
این شبها شبهای عزیزی هستند
پارسال شبهای قدر چقدر گریه کردم چقدر التماس رحمت خدا را داشتم
فکرش را نمیکردم که حال و هوای امسالم هم مثل پارسال باشه
و بازم دعام این باشه که
خدایا الینای من دیگه تشنج نکنه
خدایا فرشته کوچولوم را تو نگه دارش باش
در سکوتی که دلت دست دعا باز نمود
یاد ما باش که محتاج دعاییم هنوز
التماس دعا
یادداشت :
حرف جدیدی برای گفتن ندارم ، حال خوشی برای تعریف کردن نیست ، الینا توی این مدت بازم و بازم
تشنج کرد. خیلی وقت بود که دیگه حرفی از تشنج نزده بودم خیلی وقت بود که اون روزها و نگرانیهاش
را فراموش کرده بود و دلنگرانی هام شده بود حرف نزدن دخترکم و راه نرفتن فرشته کوچولوم .
اینروزها مدام حرفهایی که از دورو بریام شنیدم توی ذهنم میاد و بارها و بارها با خودم تکرار میکنم:
- ممکنه تا وقتی بزرگ بشه اوضاعش همینجوری بمونه و هرچند وقت یه بار تشنج بیاد سراغش
- برادر زاده منم از کوچیکی داشته و تا الانم داره دانشگاه رفته درس خونده اما هنوز دارو مصرف میکنه
چند وقت پیشم سر کلاس حالش بد شده
- دختر خانوم فلانی بچگیاش داشته الان خوبو سالمه رانندگی هم میکنه حتی!
- به قیافه بچه ات اصلا نمیخوره مریض باشه اما چرا همش خوابش میاد چرا حرف نمیزنه ؟ راه هم نمیتونه بره؟!!!
- صرع ، صرع کودکان ، صرع مقاوم به درمان
-نگران نباش خانوم بازم جا داره داروهاش بیشتر بشه !!!
دلخوشی این روزهام خنده های بیصدا و معصومانه توست که هنوز روی لبهات هست ،
نگاهی که من رو عاشقترین مادر کرده ،
بهترین لحظه هام وقتی که بغلت میکنم و مجکم فشارت میدم و تمام سختیها و نگرانیها و
دلشوره هام رو اون لحظه از یاد میبرم و تو هم به تقلید از من صورت معصوم و مثل ماهت را
محکم به صورتم فشار میدی .
مادرانه های من همین لحظه ها هستند لحظه های با تو بودن و در اون لحظات است
که توی دلم میگم با بند بند وجودم دوستت دارم فرشته کوچولوی من .
این چند ورز فقط دو روز بودکه الینا تشنج نداشت . روزهای بعد از شبهای قدر .
میدونم از برکت دعاهای شما دوستهای خوبم بود که خدا نگاهش را به فرشته کوچولوم کرد
و اون دو روز را به ما مجالی داد برای نفس کشیدن و دعاهای من که دیگه اثری نداره میدونم .
هر وقت به وبلاگ سر میزدم و نظرهای پر مهرتون و دعاهای دلهای مهربونتون را میخوندم چشمام
را می بستم و یه آمین میگفتم و به خدا میگفتم خدایا این دعا ها را در حق الینای من مستجاب کن
بخاطر من نه بخاطر وجود ِ پاک ومعصومِ الینا فرشته کوچولوم بهش رحم کن .
خوندن کامنتها و حرفهاتون یه قوت قلبی بوده واسم .
ممنونم دوستهای گلم که همیشه همراهم بودین و میدونم که از برکت دعاهای خالصانه و
نیت صاف و دلهای پاکتون بوده که الینا اون دو روز رو تشنج نداشته .
خیلی خیلی همتون را دوست دارم