بالاخره زدیم!!!!
دیشب بعد از خوابیدن الینا ساعت ١٢ شب!!! با نوید نشستیم فیلمهای نوزدای الینا را دیدیم . وای این دخمله چقدر کوشمولو بود باورم نمیشد! سایز لباسهای تنش صفر بود با اینحال بازم آستیناش بلند پاچه های شلوارش تا شده و یقه پیرنش گشاد ! فینگیلی من ! اینقد دوتاییمون ذوق کردیم صدای گریه های ریز ریزت که مثل بچه گربه های دو روزه بود رو دوباره میشنیدیم من که کلی قربون صدقه ات رفتم وای دستاشو ببین کف پاش پوست صورتیشو چشماشو که به زور باز میکرد آخی فینیگیلی مامان!!! ببین چقدی بود الان هزار ماشالا چه بزرگ شده فکر کنم بزرگ که شد ی و فیلمها و عکسهات را ببینی خودت هم باورت نشه یه روز اینقد کوچولو بودی!!!
و اما مهمترین اتفاقی که من خیلی دیر دارم اینجا مینویسم اینکه:
بالاخره الینا 28 دیماه یه سری از واکسنهاش را زد که اونم داستانی دراه واسه خودش
دکتر مومن تاکید کرده بود که حتما بین واکسن و آمپول الینا 10 روز فاصله باشه بخاطر همین واکسن الینا رو باید حدود 4 دی میزدیم اما به دو دلیل نشد: اولی اینکه نوید از دو روز قبلش سرما خورد و میترسیدم الینا هم از باباش سرما بخوره و نمیشد واکسن بزنه و دومین دلیل مهمش اینکه مرکز بهداشتی که همه واکسنها را داشته باشه پیدا نکردیم! به همین راحتی! چون من اصصصلن دوست نداشتم دوباره مرکز بهداشت ابوذر که واسه واکسن 4 ماهگی رفته بودیم و بدترین اتفاق عمرم افتاد ، برم! بخاطر همین مامان نوید با چند مرکز بهداشت دیگه تلفنی صحبت کرده بود یه جا گفته بودند دوگانه تموم شده یه جا دیگه هپاتیت نداشتن یه جا که خودم صحبت کردم واکسن داشتن اما وقتی وضعیت الینا را واسشون شرح دادم گفتند باید مرکزی برم که پزشک هم داشته باشند که اونا نداشتند !
با سرما خوردن نوید هم فعلا چند وقت دیگه صبر کردیم تا 27 دی و اینبار مریم جون آبجی گلم که همیش همیشه هر کاری از دستش اومده و اسه الینا گلی انجام داده و من مدیون محبتهاش هستم تونست با مرکز بهداشت کیان آباد هماهنگ کنه تا بالاخره این دخملمون با اییییییینهمه تاخیر واسکنی اش بالاخره واکسنش را بزنه .
27 دی میشد 4 شنبه و من اونروز را مرخصی گرفتم و به همراه مادر شوهر رفتیم تا طلسم واکسنی شکسته بشه ! اما از شانس خیلی خیلی خیلی خوب من نشد که بشکنه یعنی بزنه! خانومی که من تلفنی از چند روز قبل هماهنگ کرده بودم اونروز نتونسته بود بیاد و گفت که برم پیش اون یکی همکارش! اون خانوم هم اول بهمون گفت واسه دوگانه باید نامه از دکترش باشه منم که نامه نداشتم و فقط پرونده پزشکی الینا را برده بودم و کارت واکسنش . رفتیم پیش پزشک مرکز و من بهش اطمینان دادم که دکتر گفته باید دوگانه بزنه و قول دادم که فرداش نامه پزشک را بگیرم و واسشون ببرم خانوم دکتر قبول کرد اما خانوم واکسنیان ! قبول نمیکرد و میگفت چون واکسن های الینا خیلی دیر شده باید برید واحد پیشگیری اونجا هم یه پزشک دیگه ای هست اگه تایید کرد بیاید من واکسنش را بزنم . هیچی ما هم رفتیم ساختمان بغلی واحد پیشگیری که ایندفعه اونا یه حرف دیگه زدند که ما وااکسن دوگانه نداریم و باید از یه روز قبل بهمون اطلاع بدین تا از نمیدونم زنجیری چی چی واسمون بیارن!
وقتی یه کاری قراره نشه ها هر کاری بکنی و هر چی باشون بحث کنی که آقا ما پرسیدیم گفتن دارن و من امروز به زور تونستم مرخصی بگیرم و این بچه به اندازه کافی واکسنش دیر شده و اوووووو نشد که نشد! حالا این وسط الینا هم تو بغل من بیقراری میکرد و گریه اش گرفت بود و می می میخواست!
چاره ای نبود با اعصابی خورد برگشتیم خونه ! آخه واکسن زدن چیه که حتی اینم مثل بقیه زدنش راحت نیس و واسه من باید داستانی داشته باشه و کلی بره رو اعصابم .
شب رفتم که از دکتر مومن نامه بگیرم و منشی اش گفت دکتر باید الینا را ویزیت کنه بعد نامه را بده ما هم گفتیم چشم!ببینه!!!!
بعد از معاینه دکتر اینبار گفت که چون الینا خیلی از واکسنهاش عقب افتادن و زدن همشون با هم صلاح نیست و ممکن واسه ش سنگین باشه من توی نامه اش مینویسم که همه واکسنها را با هم نزنن و شما هم حتما بهشون تاکید کنید !
صبح روز 5 شنبه به اتفاق نوید و مامانش و یک عدد الینای واکسن نزده رفتیم مرکز بهداشت کیان آباد و اینبار خانم غزلباش اومده بود و رفتیم پیش خانم واکسنیان که روز قبل مارو پیچونده بود! نامه دکتر رو که نشون دادیم و حرف دکتر را که بهشون گفتم ایندفه گفتن برو پیش آقای ...یادم رفت واحد .... یادم نیست ! چون نوشته همه واکسنها را با هم نزنه دقیقا بهت بگه که چه واکسنهایی را الان باید بزنه . خلاصه کنم بعد از کلی بحث با اون آقا و یه آقای دیگه که همینجوریشم واکسنهای دخترتون دیر شده و دیرتر از این نمیشه و دکترش رو چه حسابی این حرفا روز زده و ووووو و دیگه کم مونده بود نوید اون آقاهه رو بزنه !
بالاخره الینا
در تاریخ 28 دی 91 واکسن دوگانه و قطره فلج اطفال را زد!
و گفتن یه ماه بعد بیایم واسه دور بعدی واکسنها!
هر چند الان که دارم به قضیه فکر میکنم حتما به صلاحمون بود که روز اول نشد که بزنیم چون نمیدونستم نباید همه رو با هم بزنیم . خوب این بود داستان واکسن زدن الینا ! فکر نمیکنم بچه ای به اندازه بچه ی من واکسن زدنش داستان داشته باشه و مامانشم اینقد برای قضیه نزدنش تا الان با بقیه فک بزنه!!!