الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

بالاخره زدیم!!!!

1391/11/24 11:26
2,477 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب بعد از خوابیدن الینا ساعت ١٢ شب!!! با نوید نشستیم فیلمهای نوزدای الینا را دیدیم . وای این دخمله چقدر کوشمولو بود باورم نمیشد! سایز لباسهای تنش صفر بود  با اینحال بازم آستیناش بلند پاچه های شلوارش تا شده و یقه پیرنش گشاد ! فینگیلی من ! اینقد دوتاییمون ذوق کردیم صدای گریه های ریز ریزت که مثل بچه گربه های دو روزه بود رو دوباره میشنیدیم من که کلی قربون صدقه ات رفتم وای دستاشو ببین کف پاش پوست صورتیشو چشماشو که به زور باز میکرد آخی فینیگیلی مامان!!! ببین چقدی بود الان هزار ماشالا چه بزرگ شده فکر کنم بزرگ که شد ی و فیلمها و عکسهات را ببینی خودت هم باورت نشه یه روز اینقد کوچولو بودی!!!

 

و اما مهمترین اتفاقی که من خیلی دیر دارم اینجا مینویسم اینکه:

 

بالاخره الینا 28 دیماه یه سری از واکسنهاش را زد که اونم داستانی دراه واسه خودش

 

 

دکتر مومن تاکید کرده بود که حتما بین واکسن و آمپول الینا 10 روز فاصله باشه بخاطر همین واکسن الینا رو باید حدود 4 دی میزدیم اما به دو دلیل نشد: اولی اینکه نوید از دو روز قبلش سرما خورد و میترسیدم الینا هم از باباش سرما بخوره و نمیشد واکسن بزنه و دومین دلیل مهمش اینکه مرکز بهداشتی که همه  واکسنها را داشته باشه  پیدا نکردیم! به همین راحتی! چون  من اصصصلن دوست نداشتم دوباره   مرکز بهداشت ابوذر که واسه واکسن 4 ماهگی رفته بودیم و بدترین اتفاق عمرم افتاد ، برم! بخاطر همین مامان نوید  با چند مرکز بهداشت دیگه تلفنی صحبت کرده بود یه جا گفته بودند دوگانه تموم شده یه جا دیگه هپاتیت نداشتن یه جا که خودم صحبت کردم واکسن داشتن اما وقتی وضعیت الینا را واسشون شرح دادم گفتند باید مرکزی برم که پزشک هم داشته باشند که اونا نداشتند !

با سرما خوردن نوید هم فعلا چند وقت دیگه صبر کردیم تا 27 دی  و اینبار مریم جون آبجی گلم که همیش همیشه هر کاری از دستش اومده و اسه الینا گلی انجام داده و من مدیون محبتهاش هستم تونست با مرکز بهداشت کیان آباد هماهنگ کنه تا بالاخره این دخملمون با اییییییینهمه تاخیر واسکنی اش بالاخره واکسنش را بزنه  .

27 دی میشد 4 شنبه و من اونروز را مرخصی گرفتم و به همراه مادر شوهر رفتیم تا طلسم واکسنی شکسته بشه ! اما از شانس خیلی خیلی خیلی خوب من نشد که بشکنه یعنی بزنه! خانومی که من تلفنی از چند روز قبل هماهنگ  کرده بودم اونروز نتونسته بود بیاد و گفت که برم پیش اون یکی همکارش! اون خانوم هم اول بهمون گفت واسه دوگانه باید نامه از دکترش باشه منم که نامه نداشتم و فقط پرونده پزشکی الینا را برده بودم و کارت واکسنش . رفتیم پیش پزشک مرکز و من بهش اطمینان دادم که دکتر گفته باید دوگانه بزنه و قول دادم که فرداش نامه پزشک را بگیرم و واسشون ببرم خانوم دکتر قبول کرد اما خانوم واکسنیان ! قبول نمیکرد و میگفت چون واکسن های الینا خیلی دیر شده باید برید واحد پیشگیری اونجا هم یه پزشک دیگه ای هست اگه تایید کرد بیاید من واکسنش را بزنم . هیچی ما هم رفتیم ساختمان بغلی واحد پیشگیری که ایندفعه اونا یه حرف دیگه زدند که ما وااکسن دوگانه نداریم و باید از یه روز قبل بهمون اطلاع بدین تا از نمیدونم زنجیری چی چی واسمون بیارن!

وقتی یه کاری قراره نشه ها هر کاری بکنی و هر چی باشون بحث کنی که آقا ما پرسیدیم گفتن دارن و من امروز به زور تونستم مرخصی بگیرم و این بچه به اندازه کافی واکسنش دیر شده و اوووووو نشد که نشد! حالا این وسط الینا هم تو بغل من بیقراری میکرد و گریه اش گرفت بود و می می میخواست!

 

چاره ای نبود با اعصابی خورد برگشتیم خونه ! آخه واکسن زدن چیه که حتی اینم مثل بقیه زدنش راحت نیس و  واسه من باید داستانی داشته باشه و کلی بره رو اعصابم .

شب رفتم که از دکتر مومن نامه بگیرم و منشی اش گفت دکتر باید الینا را ویزیت کنه بعد نامه را بده ما هم گفتیم چشم!ببینه!!!!

بعد از معاینه دکتر اینبار گفت که چون الینا خیلی از واکسنهاش عقب افتادن و زدن همشون با هم صلاح نیست و ممکن واسه ش سنگین باشه من توی نامه اش مینویسم که همه واکسنها را با هم نزنن و شما هم حتما بهشون تاکید کنید !

 

صبح روز 5 شنبه به اتفاق نوید و مامانش و یک عدد الینای واکسن نزده رفتیم مرکز بهداشت کیان آباد و اینبار خانم غزلباش اومده بود و رفتیم پیش خانم واکسنیان که روز قبل مارو پیچونده بود! نامه دکتر رو که نشون دادیم و حرف دکتر را که بهشون گفتم ایندفه گفتن برو پیش آقای ...یادم رفت واحد .... یادم نیست ! چون نوشته همه واکسنها را با هم نزنه دقیقا بهت بگه که چه واکسنهایی را الان باید بزنه  . خلاصه کنم بعد از کلی بحث با اون آقا و یه  آقای دیگه که همینجوریشم واکسنهای دخترتون دیر شده و دیرتر از این نمیشه و دکترش رو چه حسابی این حرفا روز زده و ووووو  و دیگه کم مونده بود نوید اون آقاهه رو بزنه !

 بالاخره الینا

 در تاریخ 28 دی 91  واکسن دوگانه و  قطره فلج اطفال را زد!

 و گفتن یه ماه بعد بیایم واسه دور بعدی واکسنها!

  هر چند الان که دارم به قضیه فکر میکنم حتما به صلاحمون بود  که روز اول نشد که بزنیم چون نمیدونستم نباید همه رو با هم بزنیم   . خوب این بود داستان واکسن زدن الینا ! فکر نمیکنم بچه ای به اندازه بچه ی من واکسن زدنش داستان داشته باشه و مامانشم اینقد برای قضیه نزدنش تا الان با بقیه  فک بزنه!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (33)

سحر
24 بهمن 91 13:27
حسین عکسای کوچولوییش رو که می دید تا مدت ها فکر میکرد اون یه بچه دیگه س که من دارم و هی اصرار میکرد که کجاس ؟ بیارش من ببینمش و هیچ جوره باورش نمیشد که اون خودشه !

خدا رو شکر که به خوبی و خوشی تموم شد . امیدوارم دیگه هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت مشکی واسش پیش نیاد .


عزیز دلم نبات تو!
منم امیدوارم

نرگس
24 بهمن 91 13:31
سلام. عزیزممممممممم الینای ریزه میزه ی تپل مپلی سفید برفییییییییی

واکسن زده قوی شده. لپاشو بیشتر از این آب نکنیناااااااااا


سلام دوست خوبم !
چشم عزیزم!
مامان علی خوشتیپ
24 بهمن 91 14:03
سلام همشهری عزیزم.خوبید؟
ماشاالله چه دختر تپلی و نازیه الینا جون.خدا حفظش کنه براتون و عروسیشو ببینید
راستش منم فقط شنیدم که قطعی شده ولی هنوز بخشنامه ای دراین مورد نخوندم.اگه مطمئن شدم خبرت میکنم


سلام سارا جون مرسی که سر زدید
اگه بشه که خیلی خوبه!
فرشته ام "امیرحسین"
24 بهمن 91 17:59
ای جان این سفید برفی رو ببین چه ناز خوابیده انشاله این قضایای واکسن زدن هم تموم میشه و دیگه نیاز به بحث با کسی نباشه


هنوز یه مرحله دیگه و واکسن 18 ماهگی رو داریم عزیزم !دعا کن اونا رو هم ختم بخیر کنیم
مامان نیایش
24 بهمن 91 18:12
سلام عززیزم خب به سلامتی موفق شدی آخرش
میدونم خیلی سخت بوده برات واقعا اعصابی خرد کردن ازت
ولی حتما خیر بود بسپار همیشه به خدا خودش بهترین راه رو پیش پات میذاره
حالا یه روز مرخصی و اعصاب خوردیاش فدای یه تار موی الینا
خیلی مراقبش باش ایشالا که سالم باشه همیشه و روز به روز بهتر بشه این کلوچه ی خوشمزه


آره بخدا یه چی میگم یه چی میخونی!
خدا همه فرشته ها رو واسه ماماناشون سالم نیگه داره انشالا
نازافرین
24 بهمن 91 22:47
من انتظار آبی ترین روز ها را می کشم نباید در حسرت نبودن شهد شیرین زندگی ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کنم و بی ارزو خواب فرداها را ببینم . به اندازه همان ستاره هایی که شب های خلوتم را نظاره گر بودند می خواهمت و سحر گاهان همراه با طلوع خورشید از شوق تو بیدار می شوم و صدای عاشق ترین شقایق ها را از پنجره اتاقم می شنوم .
نازنینم دوستت دارم.............!
عاشقانه ترین روزها آرزوی من برای توست.تویی که لایق عاشق بودنی[بوسه]
هزار تا بوس برای الینای نازم


مرسی عزیزم خیلی قشنگ بود




مامان یاسمن ومحمد پارسا
25 بهمن 91 0:10
خدارا شکر که به خوشی تموم شده تورا خدا مامانی دیگه حواست و جمع کن


من؟ در چه خصوصی جمع کنم حواسم رو عزیزم؟
مامان نیروانا
25 بهمن 91 8:11
بسلامتی یه عدد الینایی که الان واسکن زده هیپ هیپ هورااااااااااااااااااااااااااا
برات خوشحالم منای من، خوب کردی دوباره همت کردی و همه جور سختی رو برای جیگرگوشه ت به جون خریدی. ایشالا این واکسن خود خود تندرستی باشه بچسبه به جونش.
روزای عمر ما زود میگذرن منا، با همه ی تلخیا و شیرینیاش. خدا کلوچه ی بهشتیتون رو همیشه به کامتون شیرین نگه داره. ببوسش


آمین و مرسی عزیزم
مامان نیایش (زهره)
25 بهمن 91 8:49
سلام منا جون خیلی خوشحالم که الینا جون حالش داره خوب می شه و خوشحال از اینکه روحیه ات خیلی بهتر شده اینو از نوشته هات می شه فهمید خدا چقدر الینا رو دوست داشته که تو مادرش هستی .
صبا
25 بهمن 91 9:23
الهی صهزارمرتبه شکرکه به خیروخوشی تموم شد.امیدوارم دیگه هیچ وقت مشکلی پیش نیادوهمیشه شلامت وشادباشید
کاکل زری یا نازپری
25 بهمن 91 10:23
خوب مونا جون شکر خدا این مرحله هم تموم شد
مامانی روژینا
25 بهمن 91 14:00
این واکسن ها دغدغه اصلی ماماناست منم سر واکسن 1سالگی روژینا خیلی اذیت شدم ایشالا همیشه شاد باشین
مامان پرنیان وپارمیس
25 بهمن 91 15:50
خداروشکر که واکسن گل دخترمون به سلامتی زده شد.
راحله
25 بهمن 91 16:10
ای جااااااااان بالاخره واکسنو زدین خیالتون راحت شد خداروشکر
مامان مانی جون
25 بهمن 91 17:12
الهی فداش شم که واکسن زدنش داستان شده ای بابا منا جون چند ماه پیش یه بچهء 7 ساله رو آورده بودن و همهء واکسناشو یه جا زدن من اون موقع گفتم چه مامان بیخیالی داشته ایییییییین خدا ببخشه منو شایدم بنده خدا مشکل داشته خدا رو شکر که بلاخره زد و طلسمو شکست ببوسش نانازمو
محيا كوچولو
25 بهمن 91 21:32
بسلامتي فرشته كوچولو ايشالله همه واكسنهاي جامونده رو ميزني و اين داستان واكسنها تموم ميشه
خاله نرگس
25 بهمن 91 23:27
وای عزیزم خوشگل کوچولوی منو ببین. عشقمی عزیزم. چه هلویی بوده ها البته الان که هلوتر شده ماشاله.خدا رو شکر منا جون که به سلامتی واکسنش رو زدی. خیلی خوشحالم که خوبه.همیشه شاد باشید. حرصم نخوری ها همه جای این مملکت یه پاش می لنگه. می بوسمتون یه عالمه دوست خوبم
yalda
25 بهمن 91 23:40
خدا رو شکر عزیزم .ایشالا که از همه ی این سختی هایی که ÷شت سر گذاشتید فقط یک خاطره بمونه
لیلی مامان یونا
26 بهمن 91 0:29
سلام ممنونم که به من و یونا سر زدید ماشالله 100 الله اکبر چه دختر ناز و دوست داشتنی دارید ببوسیدش
لحظه های من و تو
26 بهمن 91 13:13
آخیییییییییییی . خدا میدونه چقد دلم برای الینا جون و مادرش تنگ شده بود. راستی سلام . ماشالله به این همه خبر خوب. توی وبلاگ شبنم دیدم و خوندم که الینا نشسته. از خوشحالی جیغ کشیدم. هرچی ماچ میفرستم رو بهش برسونی ها
لحظه های من و تو
26 بهمن 91 13:19
خدارو شکر که واکسنش رو بسلامتی زدی. همین خیلی خوبه
مامان یاسمن ومحمد پارسا
28 بهمن 91 0:31
عزیزم توضیح داده بودید که قرار بود اول واکسن ها را باهم بزنند اما بعد متوجه شدیم که نباید باهم زده بشه منظور من هم در همین باره بود اخه منم واکسن 18 ماهگی پارسا را 2 ماه زودتر زدم حواس پرتی من و از همه بدتر بی فکری کارکنان بی توجه مرکز بهداشت
مامان نفس
30 بهمن 91 6:02
سلام دوست عزیزم بسلامتی واکسن دخمل عروسک مارو زدین خیالتون راحت شد خدارو شکــــــــــــــــــــــــــر امیدوارم تنش همیشه سلامت باشه و هر لحظه کنار هم بودنتون پر از شادی...
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
30 بهمن 91 10:51
مبارک باشه عزیز من. خدا رو شکر که تموم شد و مشکلی پیش نیومد. منا جونم خیلی خوب شد که روز قبل نزدی. هرچیزی که خدا بخواد میشه و حتما صلاح همینه. الهی بقیه واکسناشو بدون مشکل بزنه.
ستاره زمینی
30 بهمن 91 11:10
سلام خدمت مامان الینای عزیز .ازاشنایی باشماخوشبختم. تشریف بیارید خوشحال میشیم.
ستاره زمینی
30 بهمن 91 11:10
واسه الینای نانازی
مامان کوثری
30 بهمن 91 12:01
سلام عزیزم هزینه تگ ها طراحیش 5000 تومان هست و زمان برای طراحیشون هم تقویم هم تگ ها معمولا بین 1 تا دوروز هست
لیلی مامان یونا
1 اسفند 91 0:30
خانومی خصوصی داری
مامان نیایش
1 اسفند 91 10:08
سلام منای عزیزم خوبی الینام خوبه?
دعوت شدی به یه بازی وبلاگی یه سری به ما هم بزن خوشحال میشیم و خوشحال تر میشم اگه دعوتم رو بپذیری


وای مرسی زهره جون از اینکه من را دعوت کردی به بازی! خیلی وقت بود که بازی نکرده بودم اونم از نوع وبلاگیش
چشم حتما در اولین فرصت مینویسم البته نه به قشنگی متنی که تو نوشتی عزیزم
مامان آرشیدا کوچولو
2 اسفند 91 3:19
دلم برات تنگ شده بود فرشته کوچولو چقدر خوردنی بودی


میسی خاله مهربون
نرگس
3 اسفند 91 13:52
مامان گیسوجون
4 اسفند 91 15:58
سلام عشقمممممم خوبی ؟
ممنونم از محبتت مونا جونم ما خوبیم گیسو 4 شب تب کرده بود که خدارو شکر الان خوبه
الهی به سلامتی و دل خوش ان شاا... واکسنش سازگار باشه براش
ببوسش


سلام مونا جون
آخی الهی قربونش برم من چی شد این دخملی خوشکلمون؟ مونا جون کاش یه قربونی صدقه ای بدی واسه گیسوی نازم که دیگه هیچوقت تن کوچولوش تب دار نشه
محيا كوچولو
5 اسفند 91 1:47
خوبيد خاله؟