الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

تعطیلاتی که داشتیم

1392/2/2 11:37
3,311 بازدید
اشتراک گذاری

تعطیلات عید و تحویل سال را با بی حوصلگی و خستگی شروع کردیم . از اینکه نتونسته بودم سفره هفت سین را پهن کنم خیلی ناراحت بودم  از سال ٩١ خاطره خوشی برامون نمونده بود و همونطور که گفتم موقع سال تحویل تنها آرزوم سلامتی برای الینا و آرامش برای من و نوید بود.

چند روز اول عید را بیشتر خونه موندیم چون اول نوید و بعد از اون من سرما خورده بودیم و الینا هم هنوز سرفه ها  و آبریزش بینی را داشت و بیاد هر ١٢ ساعت ٣ سی سی شربت سفکسیم میخورد و تا ٤ عید الینا حالش خوب شد اما من و نوید هر کدوم دوبار رفتیم درمانگاه و هر سری کلی شربت و کپسول و آمپول! نوش جان کردیم !

 

کلید خونه پدر شوهر دستمون بود و اونا از اول عید رفته بودن مسافرت ما هم تصمیم گرفتیم  از آپارتمان فسقلیمون فرار کنیم و بریم تو خونه ویلایی یه نفسی بکشیم  وای که چقدر دلم واسه حیاط و باغچه و آفتاب صبح که پهن میشه تو حیاط تنگ شده بود . روز دوم عید قالی پهن کردم  تو حیاط و بساط صبحونه رو تو حیاط چیدم و همونجا سه نفری صبحونه خوردیم الینا را هم گذاشتم تو کالسکه اش حسابی کیف کرده بود  غروبا که میشد بساط چایی منقلی و صندلی ماشین الینا را در آورده بودم و میذاشتمش تو حیاط ، دم غروب که گنجشکا غوغا میکنن رو خیلی دوست دارم یاد حیاط خوابگاه دوران دانشجویی ام میافتم .

الی جونم دماغت کو؟

بعضی روزا صبح الینا رو میبردیم پارک زیتون و از دیدن بچه ها کلی ذوق زده میشد . خیلی جالبه که الینا اصلن سرسره بازی را دوست نداره اما تو بغل باباش میایستادن روبرو سر سره و با دیدن سر خوردن بچه ها اینقد کیف میکرد و براشون میخندید و همش با اون موهای فرفریش نگاهش به بقیه بچه ها بود . منم یه گوشه مینشستم و از دور دخترکم را تو بغل باباش میدیم و با خودم آرزو میکردم یعنی میشه یه روز الینای من با این بچه ها تو پارک بدو و شادی کنه ؟!

 

 

 

 

از ٨ فروردین الینا شب که میشد بخاطر دندون دردش گریه میکرد و یه شب تا خود صبح هر نیم ساعت یه بار بیدار میشد گریه میکرد یه خورده شیر میخورد دوباره میخوابید و باز نیم ساعت بعدش ....

جیگل مامان ٨ تا دندونش در اومده بودن ٤ تا بالا و ٤ تا پایین و برای دندونهای قبل فقط بدغذا میشد و یه کوچولو تب میکرد و تا حالا نداشته که از دندون درد گریه کنه اما سه روز همینطور بد اخلاق و گریه میکرد و لثه هاش بدجور ورم کرده بودند و نمیتونست خوب غذا بخوره تا اینکه دیدم دو تا دندون بعدی سمت چپ بالا و پایین نوک زدن . بمیرم عزیز دلم که اینهمه اذیت شدی . از ٥ شنبه هم باز همینطور شدی و همش دوست داری چونه ات را محکم به صورتم بچسبونی  یا قالی یا یه جای سفت محکم فشار بدی و یا گاز بگیری و شبا واسه خواب خیلی اذیت میکنی و زودتر از ساعت ١ شب خوابت نمیبره

 

ای من به قربون فر فری موهات

 

 

این عکس داغه داغ مال  دیشب که بازم بخاطر دندونهات خوابت نمیبرد و باتو دالی بازی میکردم تا یادت نیافته و گریه نکنی عسلکم

 قرطی خانوم ناخوناش لاک زده!

 اینم حرکات ورزشی ساعت 1 شب!

تو تعطیلات عید فقط روز 10 فروردین اومدم سر کار دو روزش را که بخاطر سرماخوردگی استعلاجی گرفتم و بقیه رو هم مرخصی گرفتم و موندم کنار الینا . عسیس دلم حسابی تو اون تعطیلات بهم عادت کرده بود .

دخملم یاد گرفته که وقتی نشسته باشه و من صداش بزنم برگرده نگام میکنه و دستاش را میبره بالا و خودش را لوس میکنه که یعنی بغلم کن . ای من به قربونت عزیز دلم .

از 11 فروردین تا 13 فروردین قرار بود خواهر ام و داداشم که از تهران اومده بود همه دسته جمعی برن پلاژهای مارون و از چند روز قبل به ما هم گفتند که بریم پارسال که بودیم خیلی خوش گذشته بود هم طبیعت خیلی قشنگی داره هم هوای عالی و پاک و هم دور هم بودن خیلی خوش میگذشت اما از یه طرف بخاطر تصادفی که من با ماشین کرده  بودم نوید میگفت ماشین دیگه ایمنی نداره هم اینکه پارسال بعد از برگشتنمون از پلاژها بود که برگ زندگی ما برگشت و سختی هامون شروع شد و بخاطر همین دودلیها تا روز آخر به همه گفتیم: نع ما نمیایم!

اما رفتیم ! نوید حسابی سوپرایزمون کرد و رفته بود دستی به دل و روده ماشین کشیده بود و یه سری کارهای عقب افتادش رو همون 10 انجام داد من سر کار بودم که بهم خبر داد ما هم میتونیم بریم!  و ما 11 فروردین صبح زود راه افتادیم سمت بهبهان و سد مارون و پلاژهای مارون .مرسی بابای مهربون

خیلی خیلی خیلی به همه خوش گذشت . هوای خوب و اکسیژن خالص و طبیعت قشنگش روحمون را تازه کرد و به الینا هم تو جمع خانواده و شلوغ بازی بچه ها خیلی خوش گذشت . روزی چند بار میبردمش تاب بازی عسسسییسسس دلم عاشق تاب بازی شده بود و یا تو کالسکه میذاشتم و دور میزدیم و از هوای اونجا لذت میبردیم .

عکسهای پلاژ را تویه پست جدا  میذارم .

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (34)

مامان ماني جون
31 فروردین 92 14:54
اي جونم فدات
الهي به سلامتي بقيهء دندوناش راحت تر در بياد
واي من از دوم فروردين تا 20 فروردين سرما خورده بودم تا به حال سابقه نداشت خيلي بده تو عيد بيمار باشي
خدا رو شكر كه بيشتر بهتون خوش گذشته
پس خونتون تو زيتونه ها!!!!!
ما اين پستت رو قبول نداريم ها ماست ماليش كرده بودي
قربونش برم با اون دست كبودش
راستي جهت اطلاع بگم كه همون جور كه خواب بود گرفتم بغلم و باباي ماني برام لقمه ميگرفت و ميداد بخورم هر كي هم نميدونست فكر ميكرد عشقولانه در ميكنيم


آره سعیده جون متاسفانه زیتون نشینیم! ای شیطون تو اینجاها رو از کجا میشناسی عایا؟
چرا ماست مالی ؟ منکه عکس گذاشتم با توضیحات دیگه کجاش ماس مالی شدس؟

چه با حاله از این به بعد هر دف میرید بیرون مانی رو بخوابون که جورغذا دادن به تو رو هم آقای پدر بکشه !!!!
مامانی روژینا
31 فروردین 92 15:00
خوشحالم که الینا جون خوبه وبهتون خوش گذشته ایشالا همیشه شاد وسلامت باشین اگه دوست داشتین به ماهم سربزنید ومارولینک کنید ممنونم


چشم حتما بهتون سر میزنم
مامان محمد و ساقی
31 فروردین 92 15:19
سلام عزیزم
خوشحالم که ایندفعه زود رسیدم
ایشالله همیشه سلامتی باشه عزیزم
عاشق اون ناخن های لاک زده الینا شدم.ای جانم
چه کار خوبی کردین رفتین تو خونه ویلایی.یه کم روحیه عوض کردین و اونجایی که سورپرایز شدی و رفتی.
برات آرزو می کنم که در سال جدید دور از هر گونه بیماری و ناراحتی باشی.
راستی زمانی که ساقی داشت دندون در می آورد دکترش یه ژل نوشت مخصوص لثه بچه ها.اون رو که میمالیدم به لثش خیلی آروم میشد.
شاد باشی عزیزم


سلام مینا جون
خوش اومدی عزیز دلم
وای هییییچییی مثل خونه ویلایی نمیشه عزیزم اوایل ازدواجم اصلن تحمل آپارتمان را نداشتم و همش حس میکردم دارم خفه میشم و ازخونه فراری بودیم دوتاییمون!

آره مینا جون کین بی بی را واسه الینا گرفتیم اما یا نمیذاره بزنم واسش و گریه میکنه و یا زیاد تاثیری نداره ! چه کنیم باید تحمل کرد خواهرجان!
سمیه دختر عمه
31 فروردین 92 15:28
سلام منا جون ان شالله که همیشه بهتون خوش بگذره همیشه تن الینا جون سالم باشه


سلام سمیه جون
مهدی را یه عالمه از طرف من ببوس به مامانشم سلام مخصوص برسون
مامان یاسمن و محمد پارسا
31 فروردین 92 17:48
فداش بشم چه ناز می خنده مامانی جون ناراحت نباش ایشالاه به زودی نازنینم بدو بدوش و شروع می کنه


انشالا یه عالمه از همین بوسا واسه یاسمن و داداشش
azar
31 فروردین 92 19:59
cheh post khobi bood mona joon omidvaram hamisheh az lahezat zendegit lezat bebari beboos arousaketo


سلام آذر جون
مرسی مهربونم
نرگس
31 فروردین 92 21:25
سلام.

آخیییییش کلی روحمان شاد شد از دیدن عکسهای این فسقلیه مو فرفری و خوشگللللللللللل

من هی میگم الینا ژیمناستیک کار میشه شما هی بگو نه. حالا ببین من کی گفتم. دیگه تو عکس اولی ادامه مطلب این موضوع ثابت شد به من

دندونهای جدیدش مبارک باشه عسله من

راستی تو اون عکسه که داره دماغشو نشون میده اون قلب رو دستش خیلی قشنگ افتاده هااااااااااا خیلییییییی خوبه خیلی نازه اصلا خیلی باحاله


سلام نرگس جون
اتفاقا باباش هم همینو میگه!

مرسی دوست خوبم یه دنیا بوس
مامان کوروش (زهره)
1 اردیبهشت 92 3:10
خیلی خوشحالم حال الینای نازنین خوب شده! یعنی دیگه مشکلی نداره؟


خدا رو شکر سرما خوردگی ش خوب شده اگه منظورت اون بود عزیزم
مامان نیایش
1 اردیبهشت 92 9:12
خدا رو شکر که آخرش به خوبی تموم شد و خیل یخیلی خوش گذشت عزیزم ان شاالله که از این به بعد فقط سلامتی باشه که در خونتون رو میزنه خوشحالم که الینای گلم داره بهتر میشه اون درد دندون و گریه های شبانه که طبیعیه همه این دوران رو گذروندن الهی که تنش روز به روز بهتر و بهتر بشه امید وارم تو و بابایی الینا هم سالم باشید و سایه تون رو سرش
قربون اون موهای فرفریش میبوسمتون


مرسی زهره جون
مروارید
1 اردیبهشت 92 10:25
منای گلم سلام خوشحالم که میبینم خوشحالی و خوشحالتر به خاطر پیشرفت های چشم گیر الینا جونیییییی من مطمئنم سختی ها رو به پایانه و الینا گلی زودتر از اونچه که فکر کنی راه میره حرف میزنه و.... خیلی چیزا که الان تو دل توئه و این پاداش شیرین صبره یه صبر جمیل مادر مهربون صبور باش میدونم حرفام بیشتر شبیه شعاره ولی من اینو مطمئنم و ایمان قلبی دارم که خدا با توئه


سلام مروارید جون خیلی خوشحالم میکنی بهمون سر میزنی عزیزم
مرضیه
1 اردیبهشت 92 19:43
منای عزیز سلام خوشحالم که بهتون خوش گذشته خداروشکر الینا جون هم خوب و شاده تا باد چنین بادا
این بحران دندون رو هممون داریم من نمیدونم چه حکمتیه این دندونا به این سختی در بیان بعد چند سال بیفتن آخه چه کاریه

منتظر عکسا هستم
راستی حال نیکانو پرسیده بودی خوبه خدارو شکر هنوز پانسمان داره بخیه هاشو نکشیدیم. امیدوارم جاش نمونه
ببوس خوشگل خانمو


سلام مرضیه جون
نیکان گلم بهتر شد؟
آره طفلیا چقدر سر این دندون در آوردن اذیت میشن این فینگیلیا
مامان ماني جون
1 اردیبهشت 92 20:46
اي بابا ده تا لقمه خودش ميخورد يكي به من ميداد
باورت نميشه نه باور كن


آره عزیز دلم چرا باورم نشه مردا همشون اینطورین !
مامان گیسوجون
1 اردیبهشت 92 21:42
سلاممممم عزیزم خوبی ؟
ای جونم گل دخمل ناز ما رو ببین چه لمی داده خاله قربون اون شکل ماهش بره
خدا رو شکر که خوب بوده این تعطیلات برای روحیت لازم بود عزیزم
ای جانم اون کبودی رو دست الینا جونو گیسو هم داره البته روی ساعدش
بوسسسسسسس


سلام عزیز دلم
مرسی خاله مهربون
آره مونا جون الینا این علامت قلب رو از موقع تولدش داره
شبنم
2 اردیبهشت 92 0:43
فعلا این خصوصی رو بخون، تا باز بیام.


منتظرما!
شبنم
2 اردیبهشت 92 11:19
سلام سلام منا خانومی..صبحت بخیر!!
عاقا الان فکر نکنی من انقدر تنبلم که هر روز این موقع بیدار می شما..نه خیرشم!
دیشب وقتی که اون کامنت رو برات گذاشتم و گفتم فردا اول وقت می یام پیشت، رفتم پیش محمد..فقط چون دیشب تا دیروقت بیدار بودیم!!، من دیگه صبحی دیرتر بیدار شدم..بعدشم که صبحونه خوردم و حالام در خدمت شومام.
تنبل هم خودتی..



به به سلام علیکم ظهر عالی بخیر باشه!
خوش اومدی عزیزم خوب مچت رو گرفتم!
شبنم
2 اردیبهشت 92 11:25
به به به، این پرنسس کوچولو رو باش..روح مون با دیدن این پست (به جز اون تیکه های دندون دردش) شاد شد خوووواهر
نگاش کن تو رو خدا، توی کالسکه اش توی حیاط چه قیافه ای برامون گرفته خانوم خانوما!..انگار ملکه کوچولوها شده....
این دماغش رو خاله شبنمش باید بیاد یه گاز بگیره، تا دفعه دیگه اینطوری دلبرانه مماغش رو با دست کوچولوش بهمون نشون نده..
ای جوووووووونم، چقدر اون عکس بعدی اش بامزه اس دختری...فدای خنده هات که با دیدن بازی بقیه بچه ها ذوق می کنی..ای شالله ای شالله به حق دل پاک این مامانی گلت، یه روزی از همین روزها تو هم توی پارک می دوی و جیغ می کشی و بازی می کنی و بعدش مامان منات بدون اینکه بتونه یه گوشه برای خودش بشینه و لم یده!!!، مجبور باشه همش دنبالت بدوه و تو خانوم خانوما رو از این طرف و اون طرف، جمع و جورت کنه.



ای جانم به این شبنم روح شاد شده!
یعنی میشه شبنم جون من اون روز را به این نزدیکی ببینم
شبنم
2 اردیبهشت 92 11:29
این انگشت های خوشگل خوش رنگش رو باش..تو این عکس خیلی دلم خواست یه لحظه بیام لپ کپلت رو ماچ کنم!
دالی بازی های 1 نیمه شب خوش می گذره؟؟!..قیافه خواب الود مامان منات اون موقع باید دیدنی باشه.
پاشو نگاه..واسه چی اینطوری پاتو می بری بالا دختر؟...یعنی تو با این همه خوشمزه بازی، یه بار اگه بیای شیراز، دیگه مامانت اینا باید بدون الینا برگردن اهواز!!!..چون فکر نکنم من بذارم که دیگه تو رو با خودشون ببرن.


شبنمی نمیدونی این دخملی چه روح قرتی بازی داره! موقع لاک زدنش همچین ساکت نشسته بود و انگشتاش رو گرفته بود جلوم و تا اتمام مراحل لاک زدن و فوت کردن از جاش تکون نخورد نوید هم نشسته بود پشت سرش و قربون صدقه دخترش میرفت! کلی ذوق کردن دختر و پدر با این لاک زدن!
شبنم
2 اردیبهشت 92 11:32
منایی خیلی خوب کاری کردید که با خواهر و برادرها رفتید سر مارون..
اینطوری خیلی بهتره تا اینکه بخواید به این فکر کنید که پارسال بعد از برگشتن از اونجا ناراحتی هاتون شروع شده و دیگه نرید..این تفریح و شادی و محیط و هوای ازاد و پاک و تو جمع خانواده بودن، بعد از تحمل این دوران، برای همه تون لازم بود و خوشحالم که روزای خوبی رو گذروندی..
واقعا مرسی از اقا نوید که نذاشت این سفر از دستتون بره..خوشمان آمد
خب حالا بیا خصوصی، یه خورده هم اونجا بحرفیم


شبی جون اولش تردید داشتم چون پارسال حسابی چشمم ترسیده بود چون مادر شوهرم اوایل مریضی الینا همش میگفت چون با ماشین بردینش حتما تو ماشین سرش بدجور تکون خورده وحواستون نبوده و چرا رفتین و بخاطر همین تشنج کرده وووووومنم همش بخاطر همین عذاب وجدان داشتم اما بعدش که فهمیدم اینطور نیست کلی بخاطر این حرفاش حرص خوردم!

اما واقعا خوش گذشت
راستی بهبهان به شما هم نزدیکه ها جای خیلی قشنگیه
به یه بار رفتن می ارزه
مامان ماني جون
2 اردیبهشت 92 12:04
نكنه الينا جون واسه غذا خوردن اذيتت نميكنه و صدات از جاي گرم در مياد
باورت ميشه دو روز هيچي نخورد و چيزي هم نگفت فقط نق نقو شده بود
ماني خيلي بد دارو هست و حتي آهن هم نميخوره و بالا مياره ويتامين خارجي هم گرفتم نخورد و الان فقط آد اونم مال شركت خوارزمي رو ميريزم تو آبميوه و نميفهمه ميخوره
خونهء يكي از اقوام زيتون كارمندي بود
الانم كارگري و كارمنديه؟
چند سال پيش اومديم
خيلي دلم ميخواد بيام اما شرايطش نيست اگه داييم بخواد اونجا زن بگيره ميام



نه سعیده جون نمیدونی الینا هم واسه غذا خوردن چه لجبازیهایی در میاره خصوصا موقع دندون در آوردن
همیشه باید قاشق را به زور بذارم تو دهانش مثل دیشب که شام نخورد و شیر هم بخاطر دندون دردش نمیتونست درست بخوره

آره عزیزم هنوز همینه ما ملی راه هستیم دو خیابون قبل از زیتون
اوه اوه پس عروس اهوازی میخواید بیارید! پیشاپیش مبارک کارت دعوت ا هم یادتون نره
مامی کوروش
2 اردیبهشت 92 12:41
عزیزم ممنون که به ما سر زدی
انشا... دخمل نازت روز بروز بهتر می شه و
منم با افتخار لینکت می کنم


مرسی مهربونم
مامان نیروانا
3 اردیبهشت 92 9:18
جونم قشنگ موفرفری! خیلی دوسِت دارم. هم تو و هم مامان گلت رو. همیشه بخند که کلی خنده و شادی به دنیا بدهکاری الینا کوچولوی نازنازی
خصوصی گلم


مرسی خاله مهربونم ما هم تو و نیراوانای نازمون رو خیلی خیلی خیلی میدوستیم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
3 اردیبهشت 92 10:29
منا جونم خیلی خوب کاری کردی رفتین مارون. دلتون باز شده. باز هم براتون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.


مرسی سعیده جونم
من هم يك مادر
3 اردیبهشت 92 11:13
مامان الينا جون
سلام
منم يه مامانم شبيه تو و مامان انيتا خيلي دوست دارم بتونيم با هم در ارتباط بيشتري باشيم در مواقع لزوم به هم كمك كنيم همدردي كنيم و از تجربيات هم استفاده كنيم
ايميلم و گذاشتم خوشحال ميشم.


سلام عزیزم
خیلی خوش اومدی
و خوشحال میشم بیشتر با شما آشنا بشم
خاله نرگس
3 اردیبهشت 92 11:41
الهی خاله فدات بشه. دلم برات کلییییییییییییییییی تنگیده بودها. خوب یه دفعه می زاشتی عکشاشو عید سال بعد می زاشتی منا جون. نمی گی دلمون ضعف می ره برای مو فرفری خوشگلم.
ورزشکار من. قبون اون دماغ کوشولوت برم من. همیشه شاد باشی عشقممممم
وای وای قرتی خانوم لاک هم می زنه. یه عالمه می بوسمتون عزیزم.


مرسی نرگس جونم
از حالا قرتی بازی این دخملی شروع شد!اینا رو باباش میگه!
مامان آرشیدا کوچولو
3 اردیبهشت 92 15:03
قربون دل مهربونت، فدات بشم ،من که هنوز چشم به راهتونم ها .. یعنی دیگه نیامدید این طرف ها
پارک چوبی آخر های پل کیانپارسه . پارک جزیره هم هست اما شلوغ تره عزیزم
دلبر در اون مورد هم که نوشتی واقعا سخته میدونم چون آرشیدا هم با شرایط خیلی بد و با دو تا سقط و قلب نداشتنش تا دو ماه و ...
حتما به وبش سر میزنم مهربونم
این آتیش پاره بلای من از لپ و زیر گردن بوس بارون کن
با این لاک خوشرنگش


عزیز دلم حتما میام و سر فرصت و دنبال یه فرصت مناسب میگردم چون اینروزا خیلی در گیرم
آرشیدای عزیز من ببوس

مامان گیسوجون
3 اردیبهشت 92 15:12
عزیزم ممنونم از مهربونیت
حتماً خوشحال هم می شم
بوسسسسسس

قربون دل مهربونت مونا جون
الهام مامان علیرضا
5 اردیبهشت 92 16:13
خدارو شکر که بهتون خوش گذشته عزیزم ایشالا همیشه خوش و خرم باشید
مریم مامان عسل
5 اردیبهشت 92 17:07
سلامممممممممم
من فدای اون خنده ی توی پارکت!
فدای آفتاب گرفتنت
فدای اون مژه های فرت با اون چشمای خوشگلت عروسکم.
عاشق اون عکس با لباس سبزت شدم.
جونم الینا
به امید روزهای بهتر و بهتر و بهتر....
منا جون خصوصی دارید

سلام مریم جونم

مرسی خاله جونم
نسرین مامان سپهر و صدف
7 اردیبهشت 92 8:28
مونا جون سال نوت مبارک امیدوارم امسال تو وبلاگت فقط پست های پر از شادی و موفقیت ببینم.


مرسی عزیزم چه دعای قشنگی مهربونم
مامان ملیناوکیانا
7 اردیبهشت 92 19:21
سلام عزیزم خوبی؟
خوشحالم که عید یه مسافرتی رفتین وبهتون خوش گذشته.
ماشالا به الینای نازمون ماشالا بزرگ شده فدای موهای فرفریش بشم عین موهای ملیناست
حتما عکسای اونجارو واسمون بذاری


سلام مامان دو تا فرشته ناز
مرسی عزیز دلم
ببوسشون اون دخملهای نازت رو
مامان آرشیدا کوچولو
8 اردیبهشت 92 2:02
مامان زرنگ رمز گذاشتی عکس ات رو نبینم من میخوام ببینم خــــــــــــب

حداقل اس ام اس میکردی برام




زهره جون فکر نمیکردم تا این ساعت شب بیدار باشی عزیزم

باشه گلم رمز را واست میذارم


sahar
8 اردیبهشت 92 13:41
الینا جونم سلام به مامانت بگو رمز من یادش نره !
مرضیه
8 اردیبهشت 92 17:52
مونا جان سلام خوبی؟ اینا جونم خوبه؟ خیللی ممنون از احوالپرسیت نیکان بد نیست بخیه هاشو کشیده ممنون از بابت توصیه های خوبت راجع به پماد و صدقه همیشه سالم و شاد باشید
مریم مامان عسل
10 اردیبهشت 92 17:06
روزت مبارک مامان مهربون، نمونه، صبور و فداکار... روزت مبارک منای عزیزم.