سه روز قبل از عید
این قسمت از خاطرات دفتر زندگیت رو تردید داشتم برای نوشتنش اما مینویسم تا بعد که بزرگ شدی بخونی و بفهمی تو سال ٩١ چه پوسسسستی از من کندی فینگیل خانوم!!!!
گفته بودم که بعد از واکسن سرخک ، سرخک گرفتی و خیلی حالت بد شده بود و و و و و و
یه بار برای معاینه بردمت دکتر اطفال که گفت داروی خاصی نباید مصرف کنی و باید صبر کرد تا دروه اش طی شه ما هم گفتیم چشم ! اما بی قراریهای تو غذا نخوردنت بی حال بودنت یه طرف آبریزش شدید سرفه های ناجور و کیپ بودن بینی خیلی اذیتت میکردند . تا مجبور شدم ٢٧ اسفند بازم ببرمت دکتر اما نه دکتر قبلی یه متخصص دیگه . دکتر اسد پور . اینبار هیچ نشونه ای از سرخک تو بدنت نبود و تموم دونه ها رفته بودن اما سرفه هات خیلی ناجور بود و دکتر گفت همین الان برو یه عکس از سینه اش بگیر بیار ببینم . عکس سینه ات نشون داد که ریه راستت عفونت کرده و دکتر گفت باید سریعا بستری ش کنی بیمارستان چون عفونت ریه اش شدیده و بهتره داروی تزریقی بگیره .
وای نه شنیدن حرف بستری ، بیمارستان ، آمپول اونم تو اون اوضاع درست قبل از عید تصور دیدن بدن کوچولوت روی تخت بیمارستان خارج از تحملم بود همونجا تو اتاق دکتر نشستم روی صندلی و با صدای بلند گریه کردم اونم جلوی دکتری که اولین بار بود میدیدم حالیم نبود چی میگم فقط التماس دکتر میکردم که داروها را بدین خودم تو خونه بهش میدم من دیگه تحمل بیمارستان رو ندادم . دکتر که از دیدن حال من تعجب کرده بود فکر کرده بود من از این مامانهای وسواسی هستم که از بیمارستان میترسم ! مادر شوهرم هراهم بود و جریان مریضی الینا را برای دکتر توضیح داد .
بهر حال دکتر قبول نکرد و نامه بیمارستان را نوشت که همون شب الینا را ببریم بیمارستان نفت . حال اون شب من اصلن حال خوبی نبود تو خیابونهای شلوغ دم عید الینا تو بغلم بود و مات و مبهوت از اینهمه شلوغی و من بغض بزرگی تو گلوم بود همه در تکاپوی خرید های دم عید شاد و بدون غمی اونوقت من نه خرید عیدی کرده بودم کلی کار عقب افتاده داشتم اما باید میرفتم وسایلم رو جمع میکردم آخرین شبهای سال رو توی بیمارستان بگذروندم .
رسیدم خونه بغضم ترکید و گریه امونم نداد نگاه به خونه میکردم که تو این چند وقت بخاطر سرخک الینا فرصت مرتب کردنش را نداشتم و منتظر دو سه روز آخر سال بودم که الینا بهتر شه تا بتونم بکار خونه تکونی برسم اما .... خرید عید ، سفره هفت سینی که دوست داشتم امسال برای دخترم بچینم و چیده نشد و ووووووو
اما انگار نحسی این سال نحس تا لحظات آخر با من و دخترم بود و فرصت کوچکترین شادی را از ما گرفت
باز هم یه آه از ته دل میکشیم و میگیم این نیز بگذرد!
ساعت 12 شب 27 اسفند الینا را بیمارستان بستری کردیم تا 3 ظهر 29 اسفند
شب 28 پرستارهای بخش سفره هفت سین چیدن و من از این میترسیدم که نکنه موقع سال تحویل هم اونجا باشیم که خدا رو شکر 29 اسفند الینا مرخص شد .
اما دیگه دل و دماغی واسه تهیه وسایل سفره هفت سین و آماده کردنم اون نداشتم خستگی مریضی آخری الینا هنوز توی تنم مونده بود و حال و حوصله هیچی را نداشتم
لحظه سال تحویل فقط یه آرزو داشتم فقط یه کلمه ورد زبونم بود
سلامتی سلامتی سلامتی خدایا از ما دریغش مکن
در ادامه عکسهای بیمارستان را گذاشتم که امیدوارم امسال دیگه هیچ وقت هیچوقت عکسی روی تخت بیمارستان از تو نداشته باشم فرشته کوچولوی من