الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

مرداد سیاه تمام شد!

1392/6/3 7:55
6,581 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره مرداد تمام شد

مردادی که به قول شبنم جون مرداد سیاهی بود برای هردومون!

 

اتفاقهایی که در این مدت افتاد به اندازه یک سال بود این یک ماه!

الینا تشنجش با بالاتر بردن دوز داروها کنترل نشده بود .

اینبار مجبور شدم و به این نتیجه رسیدم که دکترش را عوض کنم دیگه خسته شدم از بس برم بشینم

روبروی دکتر  و هی من حرف بزنم و دکتر فقط تند تند تو پرونده یادداشت کنه و جواب قانع کننده ای برای

اینهمه سوال که توی ذهنم مونده بود نداشته باشه و فقط سر تکون بده و مثل همیشه تکرار کنه که :

 

ببینید خانم تشنج یا همون صرع کودکان یه بیماری که ابعاد پیچیده ای داره و متاسفانه الینا نوع سختی را

داره و خودتون میدونید که چه دوران سختی را این بچه گذرونده پس باید صبرو تحملتون را بیشتر کنید! همین!!!

 

پرسیدم و گفتن که دکتر عزیزی مطب زده  هر چند فقط همین اسم دکتر برای من یاد آور خاطره بد دوارن

اول بیماری الینا فروردین و اردیبهشت 91 که دکتر مطب نداشت و شمارش را بهم داده بود که هر وقت

الینا تشنجش بیشتر میشد من فقط میتونستم مسج بزنم که ببینم دکتر کجاست و بعد الینا به بغل تو

بیمارستان ابوذر پشت در کلاسهای درس یا تو بیمارستان گلستان از این بخش به اون بخش دنبال دکتر باشم!

آخرین باری هم که الینا را ویزیت کرد روی بخش اورژانش اطفال بیمارستان ابوذر بود که به هزار التماس

نامه معرفی الینا به پزشکهای تهران را گرفتم

دو هفته آخر مرداد با الینا خونه خواهر بزرگم بودیم ، مامانم و بقیه خواهرام میسون و یاسین گلش

مارو تنها نمیذاشتن و همیشه دورمون شلوغ بود، بودن کنار اونها خیلی بهم روحیه میداد

چقدر خوبه داشتن خواهر بزرگ، نعمیته بخدا .

آخر هفته ها برمیگشتیم خونه . روز عید فطر خیلی غصه ام شده بود . از خیلی قبلترش با توجه به چهار

دست و پا رفتن الینا انتظار این رو داشتم که دیگه تا عید فطر الینا راه بره و وقتی بریم عید دیدنی

دست دخترم را بگیرم اون پیراهن چین چینی خوشکلی را که خواهر گلم واسش دوخته بود را تنش کنم

کفشهای خوشکلی را که واسش خرید پاش کنم و تاتی تاتی کنان بریم خونه مامان بزرگ و بابابزرگ و

دایی و خاله و عمو عید دیدنی ! برام شده بود یه آروزی بزرگ و تا قبل از تشنجهاش هر روز پیراهن نارنجی

را در میاوردم و نگاهش میکردم و الینا را توی اون پیراهن در حال دویدن تجسم میکردم

اما غافل از اینکه ...

روز عید رفتیم خونه مامانم و طبق معمول همه بودند و مثل همیشه بقیه نوه ها بدو بدو بازی جیغ

اما الینا ساکت یه گوشه نشسته بود و همون پیراهن را تنش کردم اما بدون کفش ! صداش میکردن

الینا الینا بیا اینجا توجهی نمیکرد . بالاتر رفتن دوز داروها باعث شد که الینا توجهش به اطراف کمتر بشه

دیگه مثل قبل هر وقت صداش میکردم با نگاهش جوابم را نمیداد . اینهمه عاشق تبلیغای تلویزیون

بخصوص شبکه جم بود طوریکه نوید یه سری از تبلیغات را ضبط کرده بود و هر وقت میخواستم بهش

غذا بدم این تبلیغا را میذاشت . اما دیگه به اونم توجه نمیکرد .

اونشب همه بهم گفتن که الینا را بهتره ببری شنوا سنجی چرا به صداها توجهی نشون نمیده !

 

تعادل و توازن بدنی الینا رو به کاهش میرفت و هنوزم اون تشنجهای لعنتی کم نشده بودند

تا اینکه 20 مرداد رفتم مطب دکتر عزیزی .ساعت 4 ظهر رفتم و منشیش بهم نوبت نداد و گفت مهر بیا

واسش وضعیت الینا رو توضیح دادم و گفتم نمیتونم تا مهر صبر کنم! شماره مطب را بهم داد و گفت

هر روز ساعت 7.30 زنگ بزن ببینم نوبت دارم یا نه . من تا برگشتم خونه زنگ زدم!! به هزار زور واسه

همون شب آخر وقت نوبت گرفتم . برای دکتر عزیزی مجبور شدم که بازم شرح حالی از همون ابتدای

بیماری الینا توضیح بدم همه مدارک پزشکی را هم برده بودم . خوند گوش داد . و یه نوار مغز  و

ام آر آی برای الینا نوشت . دو روزه بعدش را مرخصی گرفتم تا کارهای الینا را انجام بدم .صبح بیمارستان

گلستان و نوبت نوار برای همون روز تونستم بگیرم و ام آر آی برای هفته بعدش .

برگشتم خونه تا الینا را ببرم

بازم همون اتاق بازم همون مهره ها و سیمهایی که محکم چسبوندن به سرش ، باز هم الینا را بیهوش

نکردن  و تمام 30 دقیقه ای که نوار میگرفت الینا بغلم بود و گریه میکرد و منم آروم اشک میریختم .

بازهم صحنه 4 ماهگی و اولین باریکه از الینا نوار گرفتن واسم مجسم شد .

آخ مادر نمیدونم تا کی تا چقدر من میتونم اینها را تحمل کنم حتی نوشتنشون هم برام سخته

 

عصر همون روز زنگ زدم و منشی گفت خودت تنها بیا نوار رو بیار دکتر ببینه .

با نوید و الینا رفتیم اونا تو ماشین منتظر نشستن و من رفتم مطب

یا خدا این سری چقدر موردهایی که تو مطب بودن وحشتناک بودن همه پدر و مادرها جوون و بچه های

زیر 2 سال! حتی یاد آوریشون واسم قابل تحمل نیست و تلخ تلخه ، آدم غم و غصه خودش یادش میره 

یه پدر ومادری بودن که یه دخترخیلی خیلی ناز و ملوسی تو بغل باباش بود

مادرش همینطور اشک میریخت تا میومد چشمای قرمزش

را پاک کنه بازم اشکاش سرازیر میشدن ، جرأت نگاه کردن توی چشمای مادر را نداشتم .

ای خدا به دل همه مادرهای درد کشیده صبر بده .

یکساعت که گذشت دیگه تحمل نشستن توی مطب را نداشتم حس کردم دارم خفه میشم رفتم به

منشی گفتم من زیاد وقت دکتر را نمیگیرم !5 دقیقه بعد صدام زد

دکتر نوار را دید و گفت که متاسفانه تشنجها بطور مکرر ثبت شدند و نمیشه این داورها را فعلا کم

کرد و اگر بازم تشنج داشت قرص توپوماکس ظهر را بیشتر کن!

وقتی از مطب زدم بیرون ،چشمم خورد به یه جای آشنا ، شب قبل که اومده بود مطب برق خیابون قطع

بود متوجه نشدم، همونجایی بود که سرویس خواب الینا را قبل از تولدش خریده بودیم ، سرویس خواب

آپادانا، ایستادم پشت ویترینش و خودم و نوید را دیدم که با یه دنیا آرزو سرویس خواب را انتخاب کردیم!

اشک امونم نداد و رفتم سمت ماشین

در رو که باز کردم دیدیم نوید الینا رو گذاشته صندلی جلو ،حتی نای بلند کردن الینا را نداشتم

نوید الینا را گذاشت توی صندلی ماشینش

تا نشستم تو ماشین بغضم ترکید تا خونه گریه کردم

خسته بودم خسسسسته

دیگه تحمل اینهمه سختی را نداشتم

دیگه تحمل اینکه به جای خوشی و تفریح تمام وقتم توی مطب دکترا و دنبال ام آر آی دوا قرص آمپول

باشم  نداشتم

تا کی میتونم تحمل کنم

تا کی باید صبر کنم

تا کی چشمام را ببندم و الینا رو تصور کنم و ببینم که داره میخنده راه میره بازی میکنه و بعد چشام

را باز کنم ببینم همه اینا یه خواب بیشتر نبوده

 

اینقدر اشک ریختم  تا سبک شدم

 

فرداش مرخصی گرفتم و موندم خونه تا حواسم به الی باشه صبح بیدار شد شیر صبحش و داروهاش

خورد و خوابید .منم کنارش دراز کشیده بودم .نیم ساعت بعدش تشنج کرد

 

ظهر مجبور شدم قرصش را بیشتر کنم. توپوماکس!

هیچوقت این خاطره تلخ را فراموش نمیکنم

الینا تو بغلم بود و باید قرص اضافه شده را بهش میدادم بی اختیار گریه ام گرفت با صدای بلند

نمیتونستم خودم کنترل کنم ، اضافه شدن قرص ، خیلی سخت بود واسم ، گریه هام را که کردم

خدای بالای سرم را که با صدای بلند صدا زدم ، میخواستم قرص را بدم به الینا که اینبار  الینا از

خوردن قرص امتناع میکرد و انگار حس بد من به اون هم منتقل شده بود و کلی بیتابی کرد و با کلی

زور قرص را خورد .

10 روز بعد از خوردن قرص تشنجهای الینا قطع شدند.

یعنی الان دو روزه که تشنجها قطع شده

باورش واسم سخته

میترسم

دلم لرزیده ترسیده میترسم اینم یه حباب موقتی باشه

با زیاد شدن داروها الینا خوابش و غذا خوردنش کلا بهم ریخته  چند بار تو خواب میپره  بیدار میشه بیتابی

میکنه ، نمیدونم از اثر داروهاس یا تشنجهای مکرری که داشته

 

 با بزرگ تر شدن الینا کمبودها و ناتوانیهایی که داره بیشتر به چشم میاد

این چند وقته هم تعادلش خیلی کم شده  اگه تا یکماه پیش امید داشتم که به زودی راه بره

الان بخاطر این اتفاقهایی که افتاد نمیدونم کی باید انتظار داشته باشم که الینا بتونه این آرزوی

قلبی من رو برآورده کنه

 

چند روز پیش میخواستم یه خبری را به نوید بدم بهش مسج دادم که :عزیزم یه خبر خوب واست دارم

جوابم را داد که: منا جونم خوشحالم کن الینا گفت بابا؟؟؟

چی بگم به نظرتون من چی دارم جواب بدم به پدری که اینطور مشتاقانه انتظار روزی را میکشه که

دخترش بهش بگه بابا!

 

این بود حال و روزی که ما داشتیم

میدونم که خیلیهاتون منتظر بودین که بیام و زودتر بهتون اطلاع بدم  اما فقط خدا میدونه و بس که

به من چی گذشته این مدت

و نمیخواستم بازم با حرفهام بیام و ناراحتتون کنم

حال وروز من حال و روز خوشی نبود  که بیام و تعریف کنم و اینبار مثل همیشه گفتن از درد ، دردم را

کمتر نمیکرد !

باید خودم را پیدا میکردم

اینبار تشنجهای نابهنگام الینا من را بدجوری شکوند فرصت باید پیدا میکردم برای پیدا کردن خودم

 

همیشه همه بهم گفتن که خیلی صبوری منا! اما همین همیشه صبور بودن هم خوب نیست گاهی و

هیچکس نمیتونه بفهمه که توی دل من چی میگذره

 

صحبتهایی که با یکی از نزدیکام داشتم خیلی تاثیر گذار بودن و دارم سعی میکنم که مثبت اندیش باشم

دنبال راههایی هستم برای جذب انرژی مثبت تو زندگیم ، نمیتونم زیاد توضیح بدم

اما دیگه نمیخام غم ببینم

نمیخام فقط رنگ سیاه و خاکستری ببینم

باید برگردم به همون منای قبلی

قبل از بیماری الینا

شاید اینجوری بازم بتونم روی پای خودم بایستم

خیلی کار سختیه اینکه ناتواناییها و کاستی ها رو ببینی اما مثبت فکر کنی و بگی نه اینطور نیست !!

این راه رو میرم تا ببینم به کجا میرسم این بار!

 

منتظر دریافت انرژی مثبت شما دوستهای خوبم هستم!

 

فعلا تا یه مدتی تصمیم دارم ننویسم  یه مدت میخام از اینجا درو باشم  نمیدونم تا کی

اما بخاطر یه سری مسایل ترجیح میدم ننویسم فعلا!

 

خیلی حرف زدم نه؟

دوستای گلم

فاطمه جونم مامان امیر حسین عزیزم که  توی این مدت حرفاش باعث آرامش و دلگرمیم بودن

مامان مانی گلم که کلی از تماسش خوشحال شدم عزیز دلمی

فروغ جونم میدونم از دستم نارحتی ! آشتی باشه؟؟

فریما جون (مامی کوروشی) مرسی که به فکرم بودی حتما توی اولین  فرصت آی ویل کال یوسون!!!

آذر جون ممنوم که از اون ور آبهای دنیا به فکر من و الینا بودی

زهره مامان آرشیدای ملوسم مرسی از کمکی که کردی گلم

سارا جون مامان علی میدونم که جویای حال الی بودی

مونا مامان گیسوی نازم که عزیز دلمه

مینا مامان پرستش مهربونم

نرگس گلم ، دزی جون ، مروارید مهربون ،مامان محیا ، مامان محمد و یاسمن ، مهرنوش همشهری خوبم،

الی مامان غزال و آوا ،شادی جون که دو هفته همسایه ش بودیم اما شرایطمون جوری نبود بریم

دیدنشون!،صبا جونم ، مریم مامان عسل ،محبوبه مامان ترنم ،مرضیه جون،مامان محمد و ساقی،

خاله نرگس ، مامان امیر رضا ومحبوبه مامان الینا و راحله گلم و هورادی عشقم و.......

کلی دوستهای خوبی که اینجا دارم و ببخشید اگه اسمی یادم رفت  و

به داشتن همتون افتخار میکنم  همتون را دوست دارم

فراموشمون نکنید واقعا داشتن شماها برای من نعمت بزرگیه  برای همتون آروزی سلامتی دارم

 

در آخر این آهنگ از رضا صادقی را مینویسم که الهام بخش این روزهای منه

 

من دیگه خسته شدم بس که چشام خیس و تر

من دیگه بریدم از بس که شکستم از خودی

توی آیینه خیره شدم بگم به چشمام چی شدی

خسته ام از حرفهای خوب و بی سرو ته بی ثمر

حسرت یه عمر رفته عقده های تازه تر

.

.

.

دیگه نوبت تو خسته شی دنیا بشکنی

این بار ایستادم تا آخرش با کفش آهنی

بات میجنگم تا نگی ترسیده بود پیاده شد

بس که پشت پا زدی گذشتن از تو ساده شد .

 

همین!!!

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (102)

محبوبه مامان ترنم
2 شهریور 92 13:14
سلام منا جان. حال این روزهات رو می فهمم . به هر حال ممنونیم که یک خبر از خودت و الینا دادی. هیچ حرفی واسه گفتن ندارم . ولی خوشحالم که به دنبال جذب انرژی مثبت هستی. الهی که همه کائنات دست به دست هم بدن و روزهای خوبی رو واست رقم بزنن. مواظب خودت و اون مو فرفری ناز نازی باش. دلمون واستون تنگ میشه.
مامانی آرتین
2 شهریور 92 13:37
عزیزم فقط صبور باش و با عشق به دختر نازت برس.برای حرف زدنو راه رفتنش هم عجله نکن.خواهر زاده من که سالم بود تا 3 سالگی حتی 1 کلمه حرف نزد.حالا کامل حرف میزنه.نگران نباش.خیلی ها این مشکلو داشتن.عروس یکی آشناهامونم همینجوریه.دانشگاه رفته.کارمنده.ازدواج کرده و حالا بچه دار شده.مثل همه ی دخترای عادی.قوی باش مشکلو برا خودت بزرگ نکن.قربونش برم مثل فرشته ها زیباست
فروغ
2 شهریور 92 16:21
سلام منای عزیزم.خوب شد که نوشتی خانومی...بنویس تا اروم شی من خودم هروقت غمگینم یا می نویسم یا با دوستم دردودل میکنم تا اروم شم.خدا را شکر که 2هفته خونه خواهرت بودی و این شلوغ بودن دور و برت باعث شد قوت قلب بگیری.من دلم همون منای شاد را می خواد که تا دلم می گرفت می اومدم وبلاگشا میخوندم.منا جون همون انرژی مثبته را که می خواهی از دوستات بگیر و از حرفاشون.نگو چند وقت نمیام بذار. ببین حس و حال چند روز دیگت چیه بعد تصمیم بگیر...خدا میدونه با دیدن همون چندتا عکس ازت با وجود دوری مسافت احساس میکنم دوستای صمیمی هستیم باهم...
فروغ
2 شهریور 92 16:26
الینا مریضیش که تا ابد پایدار نیست که...مطمین باش که زود زود این مراحلا پشت سر می ذاری...قوی باش که الینا به یه مادر قوی در درجه اول نیازمنده...خواست خدا این بوره که با مریضیه الینا تورا امتحان کنه..سعی کن جوری از این مرحله عبور کنی که بعد شرمنده خدا و الینا نشی عزیزم.گناه ما زن ها زن بودنمونه...زن و مادر نمونه بودن سخته اما تو هستی هردوشا...دوستت دارم مامان ناز..بوس واسه الینای نازم و مامان منا....
کاکل زری یا ناز پریییی
2 شهریور 92 16:27
مونا جونم نمیدونم چی بگم ولی میدونم حتما خدا دل بزرگ بهت داده که این قدر صبوری میدونم خوذش محافظ تو و الینا هست ولی حکمت این ماجرا هارو نمیدونم تمام خاطرات بارداری الینا از جلوی چشمام رد میشههههه و چقدر دلم میگیری بهت افتخار میکنم دوست گلم به تو که صبوری به تو که مهربونی فقط دوست دارم از ته دلم با فرشته ای که تو دلم دارم برای سلامتی تو و الینا دعا کنم و بخوام که دیگه هیچ وقت شاهد چنین روز هایی نباشی
سولماز
2 شهریور 92 16:32
سلام من دوستان شهرزاد و از اونجا با وبلاگ شما و شبنم آشنا شدم،تو رو خدا آروم باش همه چی حل میشه من برات یه خواب خیلی خوب دیدم چون چند روزه از غصه مردم خیلی به ولنگتون سر زدم همش منتظر بودم خبر جدید بزارید,چون تا حالا پیامی نداشته بودم روم نمی شد ولی این خوابی که دیدم باعث شد زود بیام پی ام بزارم روزهای خوبی پیش رو داری میشه از شبنم هم بخوای پی ام بزارم خیلی نگرانشیم آنه اگه نشده،چرا نشده? نمی تونه تکرار کنه تو رو خدا بگو مطلب بزاره
مرضیه
2 شهریور 92 16:49
منای عزیزم از ته دلم آرزوی شادی و سلامتی همیشگی الینای نازنینم رو دارم امیدوارم تصمیمات جدیدت در باب مثبت تندیشی و ...همه ثمره عالی داشته باشه به یادتونم و دوستون دارم اگه کمکی از دستم برمیومد خواهش میکنم بگو
مامان یاسمن و محمد پارسا
2 شهریور 92 17:53
سلام منای عزیز صبورم بمیرم برا این همه خستگی بمیرم برا الیناینازم با اون لبخند خوشگلش غصه نخور عزیزم من ایمان دارم الینای خوشگلم به روزهای سلامتیش بر می گرده دوستتون داریم و ممنونم که از احوالتون با خبرمون کردید منتظر خبرهای خوشتون هستیم
marzi
2 شهریور 92 18:45
عزیزم خیلی خیلی خیلی ناراحت شدم. نمیدونم چی بگم . خدا خودش آرومت کنه. و به الینای عزیز سلامتی بده.
ممیسون
2 شهریور 92 21:02
توهمیشه بهترین راه انتخاب میکنی.پس سکوت من فریاد عشقم به توست.خدا یارو یاورت عزیزترینم.
مریم مامان عسل
3 شهریور 92 4:19
سلام عزیز دلم. منای خوبم خیلی دلم براتون تنگ شده. این چند وقته حوصله آپ کردن وبلاگ عسلو نداشتم، اما هر روز میومدم نت و فقط وبلاگ شما و شبنم رو باز میکردم به امید دیدن مطلب جدید. عزیزم خوشحالم که سعی داری همون منای پر انرژی ای باشی که هممون میشناختیم. چون تو الان واقعا به این نیاز داری که توی این شرایط قوی باشی. و باور کنی که اگه آرزوهای خوب رو از صمیم قلب بخوای، خودشون به سمتت روونه میشن. اینکه میخوای برای مدت نامعلومی ننویسی غمگینم کرد. سعی میکنم اگه برات مزاحمتی نداشته باشم، با تماس تلفنی و پیامکی جویای حالتون باشم. میدونی که خیلی برای من با ارزشی. مواظب خودت و خوبیهات باش. مراقب مو فرفری نازمون باش...
مهرنوش مامان مهزیار
3 شهریور 92 7:43
سلام منای عزیزم. تصمیم خوبی گرفتی هر چند که بی خبری از تو و الینا جون برامون سخت اما فقط به فکر خودت و الینا و همسرت باش تو اگر بشکنی و نتونی دوباره از نو پاشی همسرت دیگه نمیتونه کمر راست کنه. تصور دردی که شما میکشید برای هر پدر و مادری سخت چه برسه به اینکه بخواد تصور کنه جای شما باشه . خدا بهتون صبر بده و آرزوی قلبی شما و ما رو برآورده کنه. خیلی دوستون دارم و هر لحظه ای که بیادتون برای سلامتی الینا دعا میکنم.
مامان نیایش
3 شهریور 92 9:22
سلام منا جون . خودت می دونی که از این پستهای آخرت حسابی هممون دلمون گرفته . اما من یه چیزی رو باور دارم و اونم اینه که خدا بیشتر از حد طاقت آدم سختی به ما نمی ده . درسته که الان بدترین روزهای زندگیته . چون مادری و هیچ مادری نمی تونه درد و رنج بچه اش رو تحمل کنه اما منا جون مطمئن باش خیلی ها بدتر از حال تو رو دارن و مشکلاتی بزرگتر از مشکل تو رو . پس قوی باش تا الینا هم ازت انرژی مثبت بگیره و زودتر خوب بشه به خودت باور بده که این روزها می گذره و همه چی درست می شه . اگه بخوای سخت بگیری مطمئن باش خیلی بهت سخت می گذره . بهت پیشنهاد می کنم یه مشاوره برو تا بتونی آروم بشی و راه انژی مثبت گرفتن رو بهت بگه . منتظر خبرهای خوبت هستیم .
نرگس
3 شهریور 92 12:18
سلام چقدر هر روز اومدم تا خبری ازتون بگیرم. اونایی که شمارتونو دارن میتونن ازتون خبر داشته باشن اما ما چی؟ تو رو خدا از حالتون ما رو باخبر کنین. مگه نمیخواین انرژی مثبت داشته باشین؟ خب اینکه الینا الان دو روزه تشنج نکرده خودش مثبته... اینکه تو مطب بچه های خیلی با وضع بدتر از الینا رو دیدین اینم خودش یه انرژی مثبته... داشتن این همه دوست که برای الینا دعا میکنن خودش یه انرژی مثبته... این انرژی مثبت رو باید به الینا هم منتقل کنین. هر کس سرما می خوره یه قرص میخوره ببینین چقد بی حال میشه و اصلا حوصله حرف زدن و حرکت کردن نداره حالا فرض کنین یه بچه داره این همه دارو میخوره. خب طبیعیه که بی حال باشه. اینو از بد شدن حالا الینا ندونین. اینو طبیعی بدونین تا این مورد هم انرژِی مثبت بشه... ان شاالله روزی میرسه که الینا هم بابا میگه هم مامان. روزی میرسه که پیراهن نارنجیشو تنش میکنین با کفشاش و اون راه میره. خیلیها بودن که دیر راه رفتن دیر حرف زدن. هنوز برای الینا دیر نشده. خیلی خیلی خیلی دوستتون دارم.
راحله
3 شهریور 92 15:35
منای عزیزم خیلی ممنون که برگشتی و از حال خودت و الینای نازنینم نوشتی چند بار میخواستم زنگ بزنم بهت و حالتو بپرسم اما نشد...راستش من خیلی خجالتی ام برای خودت و همسرت و فرشته ی موفرفری خوشجل خاله آرزوی شادی و سلامتی دارم انشالله انشالله پست بعدی پر از خبرای خووووب باشه میبوسمت عزیزم
الی مامی غزل و آوا
3 شهریور 92 19:14
موناجونی من مطمئنم بعد از مدتی که بیای و به روز بشی با کلللللللللی خبرای خوب از الینا مینویسی الهی آمین الینا جونم رو از طرف ما یه مااااچآبدارش کنی
صبا
4 شهریور 92 9:12
مونای عزیزم حالت روخوب میفهمم گرچه هیچ کس نمیتونه عمق ناراحتی توونویدرودرک کنه وخودش روتوی اون لحظات سخت جای توبذاره اما هرمادری میتونه تورودرک کنه.دلم میخوادبهت بگم بمون.بمون توی این خونه مجازی.بمون وبذارکنارهم باشیم.ولی بازم به خودم میگم شایدرفتن واست آرامش بیشتری به همراه داشته باشه.همیشه دوستت دارم وهمیشه واسه سه تاتون دعامیکنم.
مانی محیا
4 شهریور 92 10:47
عزیز دلم میرم مشهد براتون آرزوهای خوب میکنم. امامرضا جواب منو پارسال همین موقع داد و بابا علی رو شفا داشت میریم تشکر ازش کنیم و برای شما دعا. دیگه نمیدونم چی بگم
مامان الینا
4 شهریور 92 11:23
عزیزم می دونم خیلی سخته خدا توان و انرژیت رو بیشتر کنه ولی هر وقت غصه زیاد تو دلت میاد یاد پدر و مادر محمد طاها بیفت همون بچه گم شده خدا می دونه تو اون مدت چی کشیدن تا این بچه برگشت می دونی تو هر چیز تلخی هم جای شکری هست الینا خوب میشه عزیزم مطمئن باش امیدوارم به زودی با خبر های خوش بگردی
مامان مانی جون
4 شهریور 92 12:46
منای عزیزم خوشحالم که میخوای قوی تر باشی و و با مشکلات مثه همیشه بجنگی عزیزم باورت نمیشه که وقتی صداتو شندیم احساس کردم چقد قوی هستی خوشحالم که الینا با این بیماری سختش یه مامان محکم داره خدا رو شکر که مرداد تموم شد واقعا ماه بدیه واسه خانوادهء ما هم هر سال مرداد بد ترین ماهه خیلی دلم گرفت که گفتی میخوای یه مدت ننویسی ما رو نگران حال الینا نذار و حتی شده یه خط از حالش بنویس عزیزم بازم میگم اگه فکر کردی کاری از دستم بر میاد دریغ نکنی ها نگران توانایی های الینا هم نباش به امید خدا این بیماری که شرشو کند همه چی درست میشه و الینا هم بدو بدو میکنه به حرف اطرافیان هم توجه نکن از این حرفا زیاد میزنن ببوس عزیز دلمو
مامان مانی جون
4 شهریور 92 12:48
"یه خانومی که تو مرکز عمهء مانی کاردرمانه یه دختر هم سن بچه هامون داره که 6 ماه بعد از تولدش متوجه در رفتگی لگنش شد.بردش دکتر و گفت باید عمل کنه.میدونی حالا چی شده خوب که نشده هیچ پای سالمش 5 سانت کوتاه تر شده.نمیدونی چی میکشه با دستای خودش کاردرمانی میکنه و باید چند تا عمل دیگه هم انجام بده" خیلی سخته که بچهء سالم به دست یه دکتر اینجوری بشه اینو گفتم که زیاد غصه نخوری خدای بزرگ صداتو و دعای های همهء کسایی که دوست دارن رو میشنوه
نیلی مامان کیان
4 شهریور 92 15:40
انتظار اون روز رو میکشم که وب الینا جون رو باز و ببینم با کلی انرژی مثبت نوشتی داره تاتی میکنه با لباس چین چینی که خالش دوخته میشه ای خدااا منتظر یه معجزه هستیممم
مامی امیرحسین(فاطمه)
4 شهریور 92 17:06
منای عزیزم بارها گفتم برات و باز میگم... این روزهای تلخ میگذرن ناگزیرن که بگذرن...چون یه مادر پرامید مثل خورشیدی که هیچوقت از تابیدن خسته نمیشه نشسته پشت این در بسته و اونقدر میتابه تا کوه یخی رو آب کنه و سیل شادی ها تمام غم های این دوران رو ببره...یه روزی میرسه که میشینیم دور هم و میگیم و میخندیم و اصلا این روزهای تلخ رو قدر یه خاطره ی محو هم به یاد نمیاریم...میدونم منا ایمان دارم ایمان...و ایمانم هیچوقت بهم دروغ نگفته...
محبوبه مامان الینا
5 شهریور 92 8:37
عزیزم همیشه و در همه حال از صمیم قلب واست دعا میکنم دوست صبور و محکم من معجزه دست یافتنی است مطمئنم خداوند در برابر صبر و استقامتت معجزه خواهد کرد و الینای نازمون خوب میشه
مامان آرشیدا کوچولو
5 شهریور 92 15:37
دلبر حالا که ما تازه باهات کار داریم داری خداحافظی میکنی چهارشنبه منتظرتم بی بهانه
4دوست
5 شهریور 92 17:42
سلام منا جون تو رو خدا هر خبری از شبنم داری بنویس.....همه بچه ها نگرانن
مامان خورشید
5 شهریور 92 21:35
سلام منای عزیزم شما توی لیست دوستای منی امروز اومدم تا به همه دوتام سر بزنم خیلی ناراحت شدم پستاتو خوندم ایشالله دختر نازت خوب بشه ولی اینو بدون همه مشکل دارن یکیش خود من اگه دوست داشتی برام پیغام بزار تا رمز مطالبمو برات بزارم تا ببینی هیچ زندگی بی مشکل نیست الهی دختر نازت زود خوب بشه
مامان کیان
5 شهریور 92 23:41
منا جونم،الهی بمیرم برات خواهر که تا میای یه نفسی بکشی دوباره باید سختی بکشی! واقعا نمیدونم چی بگم!نمیشه با قسمت و تقدیر جنگید باید با روزگار کنار اومد چاره ای نیست.من هیچ وقت نمیتونم حال تو رو درک کنم فقط خودت و خدای خودت از حالت خبر دارین.به حق علی که خدا کمکت کنه و یه روزی بیاد که مثل همه ی مامانای دنیا از نعمت مادر بودن نهایت لذت رو ببری.همیشه شاد باشی و لبت خندون باشه.الهی الینای عزیزم مثل همه ی بچه های دنیا بتونه شاد و خندون زندگی کنه. به امید روزی که تو و الینای نازم رو از نزدیک ببینم و هر دوتاتون فارغ از غم و درد باشین.
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
6 شهریور 92 8:51
منا جون بهتر نیست الینا رو بیاری تهران. شاید اینجا دکترای بهتری باشه. راستش مطلبت رو نصفه خوندم. دیگه نتونستم ادامه بدم. بازهم میگم هرکاری از دستم برمیاد که بتونم برات انجام بدم بگو. اگه خواستی بیای تهران و دکتر می خواستی بهم خبر بده برات پرس و جو کنم.
مروارید
6 شهریور 92 14:45
منا جونم سلام دلم گرفت وقتی به وب توام سر زدم و پست جدیدو خوندم خواهرای گلم رفتنتون و ننوشتنتون دلمو خون میکنه ای کاش میرفتین برا خوشی دلم میخواست شبنم برا زایمان برهههههه و نیاد دیگه تو وب دلم می خواست تو انقدر دنبال الینا جونم بدویی که دیگه نای وب اومدن نداشته باشی دلم می خواست هر بار که میام ترو شتد ببینم دلم میخواست سورپراز اخر تابستون این باشه که الینا گلیم راه برههههههه دوست دارم هر وقت میام لبای تو وشبنمو............... مادرای دیگرو خندون تجسم کنم منا جونم من نا امید نیستم و نخواهم شد فقط تنها غصم شکستن دل تو و شبنم و مادرای لطیف تر از گل یاسهههه غبطه می خورم به حالت به تویی که این قدر فداکارو صبوری به تو که مهربونیییییییییی منا برو و زودتر برگرد قوی تر از همیشهههههههههه من بهت قول میدم الینای من هم راه میره هم مامان میگه هم بابا میگه دلم برا تو وشبنمی تنگ میشههههههههه میام به وبتون سر میزنم اونوقت بغض میکنم اگه صدای خندتونو نشنوم منا جون همیشه به یاد تو و گل خوشبوم هستم من میام میخونم حتی اگه خاموشم توام گاهی اگه تونستی یه خبری از خودت بهم بده من شمارمو تو خصوصیت دوباره میذارم اگه دوست داشتی خوشحال میشم دوستیمون با زنگ و اس ام اس محکم تر بشه میبوسمت هم تو وهم الینای قشنگموووووووو رفیق منتظرت هستم تا هر وقت که بیای
مامان ارسطو
7 شهریور 92 1:38
عزیزم ازصمیم قلبم براتون سلامتی و ارامش ارزو میکنم خدا بزرگه انشالا روزی برسه که صدای جیغ جیغاش وشیطونی کردنای الینا جون فضای خونتون رو پر کنه ولی منا جون حتمان از حال الینا بی خبرمون نزار به امید بهبودی
ليلي
7 شهریور 92 9:55
سلام مناي نازنينم.سلام به فرشته كوچولوي نازم الينا. منا جونم من حرفي ندارم كه بتونه دردي رو از دردات دوا كنه و غمي رو از دلت برداره.فقط ميخوام بهت بگم هميشه و هرجا به ياد شما هستم و براي دختر گلم از صميم قلب سلامت و براي مامانيش آرامش دل آرزو ميكنم.منا جونم ميدونم شرايط سخت نااميدي مياره اما فقط محكم باش و به آينده خوبي كه بايد و بايد داشته باشين فكر كن.منا فرداي الينا روشنه اگه بهش خوشبين باشي.نترس و با ياد خدا خودت رو آروم كن.ميدوني ستايش من پدر نداره و من هميشه از خدا ميخوام جاي پدر ومادر بچه هايي باشه كه ندارنشون و الحق كه خوب پدري ميكنه.الينا و خونوادشو ميسپرم به درياي لطف بيكرانش
سمیه دختر عمه
9 شهریور 92 9:10
سلام منا جون انشا الله موقعی خبرمون کنی که الینا جون خوب خوب شده باشه ما چهارشنبه داریم میریم مشهد زیارت امام رضا . حتما از امام رضا میخوام که زود زود حالش خوب شده الینا تموم شه این بیماری لعنتی . سوغاتی و موغاتی نمی خواید براتون بیاریم
مینا
9 شهریور 92 17:21
عزیزم منا جون دعا میکنم الینا جونم زود خوب خوب بشد اینقدربدو بدو کند و مامانش به دنبالش اینقدر برات حرف بزند و بابا بابا بکند . بچه خواهر من تا سه سالگی حرف نمیزد الان بیا ببین نفر اول تو مدرسه و کلاسشه و مخ کامپیوتره چرا راه دور بریم خود من وقتی به دنیا آمدم مریض شدم نه ماهه بودم پنج کیلوبودم تو تابستان مریض شدم آب بدنم تموم شده بوداشک تو چشام نبوده دکتراامضاء از بابا و مامانم میگیرند و میگن شب تموم میکند همه فردا صبح نگران مامانم بودند که یهومن نمیرم و مامانم نترسد ولی الان که میبینی اون 5کیلیو کجا الان هیکلم کجا شفا پیدا کردم پس نا امید نباش همه اینا میگذره الیناخوب میشد راه میره بابا و مامان میگدمدرسه ودانشگاه میره ازدواج میکند و غیره یه سر بیا اصفهان خوش میگذره الانم هوا داره خوب میشدبا الینا عصرا پارک گردش برو خوشحالم میشم یه سری هم به من بزنی از طرف من الینا را ببوس
❤دو نیمه قلبم❤
9 شهریور 92 23:48
(مامان محمد و ساقی) سلام منا جان عزیزم ایشالله از همین روش مثبت اندیشی انرژیهای مثبت دریافت کنی. گاهی اوقات لازمه که از کائنات کمک بگیری و میبینی که چطور بهت کمک میکنن. به جای اینکه بگم ایشالله الینا خوب شه میگم خدایا الینای عزیزمون رو سلامت تر کن.شادی منای عزیزمون رو بیشتر کن. منا جان گاهی تغییر روش در دعا نتیجه ی بهتری به ادم میده. هر چی خوبیه مال تو عزیزم
مهرنوش مامان مهزیار
10 شهریور 92 10:01
سلام عزیزم خوب هستی الینا جونم خوبه؟ انشاا... که بهتر شده باشه.
مامان علی خوشتیپ
10 شهریور 92 12:10
سلام گلم.خوبی؟ الینای نازم خوبه؟ عزیزم توکلت رو از دست نده...ایمان دارم روزهای خوب تر و شادتر هم خواهد رسید دوستتون دارن بوووووووووس خصوصی
مینا مامان پرستش
10 شهریور 92 13:41
منا جونم عزیزم توکلت بخدا باشد این چند وقته داریم به تولد آقامون امام رضا نزدیک میشیم عزیزم مگه ممکنه ضامن آهو که الینا جون حتی حاضر نشده به کالسکه ش تکیه بده ضامن الینا نباشد من از همین الان تو دلم گفتم امام رضا ضامن الینا و آنیتا و پرستشم باش امام رضا مامان منا میخواد الینا هر چه زودتر دست در دست پدر با هم بیان زیارت . امام رضا زودتر همه مون را بطلب امام رضا عیدت داره نزدیک میشد عیدمون بده مخصوصا عیدی مامان منا و الینا جون السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
azar
11 شهریور 92 9:52
har rooz beh yadet hastam azizam baray salamty khoodet o dokhtare goolet har lahzeh doa mikonam omidvaram shahed e khandeh az tah delet basham beh zoodi hamshahri boooooooooooooos
مامان مانی جون
11 شهریور 92 16:05
سلام عزیم کاش یه خبری از حال الینا جون بدی خیلی نگران حالشیم الهی که با اضافه شدن داروهاش تشنجش قطع شده باشه عزیزم ببخشید اما خب گفتم شاید الان مناسب نباشه که همیشه تلفنی جویای حالتون باشیم واسه همین اینجا جویای حاتون میشم ببوس موفرفری منو
مامان مهسا
12 شهریور 92 11:41
سلام چه دختر نازی دارید به ما هم سر بزنید
مامان آرمیتا
12 شهریور 92 13:13
سلام عزیزم خوشحالم دختر گلم بهتر شده و قتی دیدم تو کلاس شرکت کردید خیلی خوشحال شدم انشالله الینا جون بهتر میشه تمام خونه پر از شادی میشه
مامان آرمیتا
12 شهریور 92 13:13
سلام عزیزم خوشحالم دختر گلم بهتر شده و قتی دیدم تو کلاس شرکت کردید خیلی خوشحال شدم انشالله الینا جون بهتر میشه تمام خونه پر از شادی میشه
مامان دوفرشته
12 شهریور 92 14:52
به امیدخبرهای خوب وسلامتی الینای عزیزم
مامی کوروش
13 شهریور 92 14:02
این چند وقت برات چیزی ننوشتم چون حقیقتا نمی دونم چی بگم یک کم اروم شی . خوشحال شی، امیدوار شی . حس می کنم توی تسلی دادنت قاصره . فقط می خام بدونی لحظه ای نمی گذره که به یادت نباشم ...
مامی کوروش
13 شهریور 92 15:31
نگرانتم رفیق کجایی؟
مامان مانی جون
14 شهریور 92 10:59
الهی شکر بلاخره اومدی وقتی قالب وبتو عوض کنی یعنی اومدی دیگه امیدوارم الینا جون بهتر شده باشه که تو هم سر حال شی بوس
نرگس
14 شهریور 92 15:17
سلام قالب جدید؟ یعنی الینای نازم خوب شده؟ چه خبر؟ بیاین بنویسین از حال خودتون و الینا. من دلم لک زده برای الینای ناز موفرفریه خودم
مامان نیایش
15 شهریور 92 14:16
سلام منای عزیزم از ته دلم براتون آرزوی سلامتی و شادی دارم همیشه به یادتم دوست خوبم و براتون دعا میکنم از خدا میخوام به دل دریایی و بزرگت صبر بیشتر ی بده و این روزای تلخ رو تموم کنه میدونم که هر چی بگم نمیتونه ذره ای از درد بزرگ روی قلبت رو کم کنه شاید فکر کنی ما تو رو نمیفهمیم شاید بگی به جای هر حرفی دلت میخواد صبح که از خواب بیدار میشی ببینی همه چی تموم شده و الینا سالمه سالمه خیلی سخته درکت میکنم ولی بدون همیشه بدتر از بد هم وجود داره خدا رو شکر گزار باش و امید رو قطع نکن ازش اون با تو و الینای نازمونه مطمئن باش عزیزم ولی ای کاش اون دکتری که آدرس تهرانش رو بهت داده بودم رو امتحان میکردی پی شاون دیگه از این قرص و دواهای دوز بالا و اون مهره ها و سیم ها خبری نبود نمیدونم خدا خودش کمک کنه ان اشالله
مامان آرمیتا
16 شهریور 92 13:37
خداوند لبخند زد دختر آفریده شد! لبخند خدا، "الینا جون" روزت مبارک...
مامان آرمیتا
16 شهریور 92 13:37
خداوند لبخند زد دختر آفریده شد! لبخند خدا، "الینا جون" روزت مبارک...
marzi
16 شهریور 92 14:05
سلام منای عزیز. ایشاالله که دختر نازت خوب شده باشه و دیگه مثل مرداد نشه. عزیزم یه خبری بده ببینیم الینا جون بهتر نشده؟ خدا کنه که خوبه خوب بشه و تو هم دیگه ایقد ناراحت و غمگین نشی. نا امید نباش. تا خدا هست و الینا هست و جهان برقراره خدا میتونه معجزه کنه. ایشاالله الینا دیگه تشنج نکنه.
مامان امیرناز
16 شهریور 92 14:13
سلام نازنینم خوندن نوشته هات قلبم و بدرد آورد اما عزیزم خیلی برات دعا میکنم و به یادتم آدمهایی با شرایط دخترت میشناسم که خوب شدن و زندگی عادی دارن ایشالا به زودی دلت شاد شه بازم بیا و بنویس منتظرتیم
نرگس
16 شهریور 92 15:24
الینای ناز و قشنگ روزت مبارک
عاطفه مامان ستیا
16 شهریور 92 17:47
روز دختر مبارک الینا کوچولوی خوشگل
مامان یاسمن و محمد پارسا
17 شهریور 92 11:45
الینای نازم روزت مبارک
سحر
18 شهریور 92 9:38
منا چطوری ؟ رو به راهی ؟ یه خبری از خودت بده . نگرانم برای الینا
مامانی
18 شهریور 92 10:27
منا جان سلام من خیلی بهتون سر میزنم و براتون دعا میکنم ولی این اولین باری هست که دارم برات مینویسم، اگه تهران هستی که با این شماره تماس بگیر مربوط به هومیوپاتی میشه من مطمئنم که نتیجه میگیر البته اول خواست خدا بعد 22800703 کلینیک سینا که مخصوص علم هومیوپاته و من معجزه این علم رو حتی رو خودم و مامانم دیدم، ولی اگه شهرستان هستی یه تحقیقی بکن ببین توی شهر خودتون هم از این دکترها هستن که حتما هستن و الینای عزیزم رو ببر پیشش ، امیدوارم به حق فاطمه زهرا زوده زود خوب شه
مامان ملیناوکیانا
18 شهریور 92 12:42
مونای عزیزم..... میدونم که خیلی سخته ولی همینقدر که میگی میخوای انرژی مثبت بگیری و به غم و غصه فکر نکنی خیلی خوبه و نشون میده خیلی صبوری . من واقعا نمیدونم اگه جای تو بودم چیکار میکردم همیشه به یادتم، همیشه وقتی از نگهداری بچه ها و سختی هاشون کلافه میشم و اعصابم داغون، به یاد تو میافتم و خداروشکر میکنم و از صمیم قلبم واسه تو و الینای گلم دعا میکنم. انشالا که دیگه الینا روی تشنج رو نبینه و تو هم به آرزوی قلبیت برسی عزیزم وامیدوارم این تصمیمت زود تغییر کنه و بیای زودبه زود یه خبر ازخودت بنویسی واسمون
الهام مامان رامیلا
18 شهریور 92 13:24
سلام منا جان بخدا نمی دونم چی بگم الان اشک چشمام اجازه نوشتن بهم نمی ده می دونم چی میکشی منم بخاطر شوهرم این مشکل رو دارم ولی هیچی بدتر از درد بچه نیست هیچ غمی بالاتر از درد فرزند نیست می دونم انشالله که همه این مریضها شفا بگیرن مخصوصا الینای عزیزم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
19 شهریور 92 12:44
عزیزم چطوری الینا جونم چطوره. امیدوارم خیلی خیلی بهتر شده باشه. می بوسمتون
مامان کیان
20 شهریور 92 23:51
مونا جون بیا از الینای عزیزم بگو.همش دلم تو فکرتونه
سمیرا
21 شهریور 92 17:14
سلام خوبین؟یادم نبود اون بار کجا براتون پیام گذاشتم تا ببینم چی در جوابم نوشتین.دوست دارم از تجاربتون اگاه بشم .یادتونه که گفتم کوچولوی منم ...اگه خواستین برام ایمیل بدین تشکر.هربار به صفحتون سر میزنم کلی گریه میکنم اخه حال منم بهتر از شما نیست.............

سلام خانومی ایملیت را چک کن عزیزم
خاله زهرا
21 شهریور 92 17:35
ای جااااااانم چ نازه دلم میخواس بموچمشششششش پیش منم بیااااااااااا
خاله نرگس
24 شهریور 92 0:57
دلم براتون خیلی تنگ می شه منا جونم. شاید اینطوری بهتر باشه. یه مدت ننویس. به مثبت ها فکر کن. گرچه گاهی خیلی سخته. منتظرتیم با یه دنیا انرژی و روحیه خوب. می بوسمت و برات آروزی موفقیت دارم.
مامی کوروش
24 شهریور 92 10:43
منا جونم خوبی ؟ حال و احوال ات خوبه ؟ الی چطوره ؟ بهتر شده وضعیتش ؟ یه خبری از خودت بده عزیز دلم
marzi
24 شهریور 92 11:12
سلام خانمی.وقتی دیر به دیر میای آدم فکرای بد سراغش میاد. تورو خدا یه خبری از الینا بهمون بده.نگرانیم. الینا خوب شده؟
مامان امیرناز
24 شهریور 92 15:22
سلام نازنینم دیروز یه برنامه میدیدم از حرم امارضا می گفت که برا دیگران دعا کنید تمام مدت چهره فرشته ات می اومد جلو چشمم گفتم خدایا به حرمت این روزهای قشنگ دل یه مادر و شاد کن امیننننننن پیشمون بیا
ليلي
25 شهریور 92 18:06
امشب از امام رضا سلامتيت رو ميخوام دختر ناز كوچولوم.
فرشته ام امیرحسین
26 شهریور 92 21:29
سلام منا جان خوبی؟ خوشگل خانم ما چطوره ؟ امیدت به خدا باشه که مهربانترین مهربانانه. دوستتون داریم و همیشه به یادتونیم . مواظب خودت و الینای ناز و همسرت باش، منتظر خبرای خوب از سلامتی کامل الینا و افکار مثبت خودت هستیم
مهرنوش مامان مهزیار
30 شهریور 92 8:51
عزیزم ما رو بی خبر نزار. منتظرتم با خبرهای خوب.
مامان یاسمن و محمد پارسا
31 شهریور 92 7:27
مامان هر روز میام کجای یه خبر از خودتون و الینای خوشگلم بدید دلمون خیلی براتون تنگ شده
فروغ
31 شهریور 92 15:03
سلام منای عزیزم.نمیدومی چقدر شوکه شدم از دیدن پیامت.به خدا از وقتی که گفتی دیگه نمیایی فعلا بنویسی دیگه واسه منم حسی نموند بیام وبلاگ مهرادا اپ کنم.الینا جونم خوبه عزیزم؟منا من 14مهر میرم مشهد و دلم میخواد اولین دعام سلامتی الینا و همه بچه های مریض و و همه ی مریض ها باشه عزیزم.خیلی خیلی اونجا دعات میکنم منا.باور کن باور کن که الینا در مقایسه با بچه های دیگه خدا رو صدها هزار. مرتبه شکر مریضیش مساله ای حاد نیست به خدا...
فروغ
31 شهریور 92 15:15
منا جون تو قوی باش تا همه چیز حل شه.الینا به یه مامان شاد و پرانرژی در درجه اول نیازمنده.عزیزم منتظره برگشتتم ها.بوس به الینای ناز موفرفریه خودم
مامان یاسمن و محمد پارسا
31 شهریور 92 17:14
عزیزم خصوصی
مامان مانی جون
2 مهر 92 16:55
منا جونم خوبین؟ الینا جون بهتره کاش میومدی و شده یه خط از حال الینا مینوشتی تا از نگرانی در بیاییم منتظریم ها ببوس ناناسمو
marzieh
3 مهر 92 15:30
سلام منا جون خوبی؟ الینا گلی خوبه؟
محيا كوچولو
3 مهر 92 22:51
سلام خاله جونم خوبين ايشالله؟ الينا گلي خوبه؟ چرا خبري ازتون نيست؟
نرگس
4 مهر 92 17:24
سلام یه خبر نمیدین از خودتون؟ خوبین؟ الینا خوبه؟ بهتر شده؟
❤دو نیمه قلبم❤
5 مهر 92 0:12
سلام منا جون از الینا جونم چه خبر؟؟؟؟ خوبی؟؟؟ مامان محمد و ساقی
معصومه
6 مهر 92 10:34
عزیزم وقتی سکوت خدا را دیدی مطمئن باش که اون به همه کاونات دستور سکوت داده تا خواسته تورو کامل بشنوه و اجابت کنه پس صبور باش که این روزها تموم میشن و تموم این دوران گذراس نذار پیش خدا و روح پاک دخترت و جسم پاکش شرمنده باشی عزیزم با افتخار لینکت کردم
مثل هیچکس
7 مهر 92 12:30
بمیرم برات چی کشیدی من که به زور تحمل کردم فقط تونستم یه پست را بخونم به خدا نمی تونم ادامه بدم خدا صبرتون بده چقدر دردورنج تحمل کردید برادر شوهر منم از همون اول تولد پسرش .ناشنوای مطلق بود بعد عمل کاشت کرد بهتر شد اون بچه واقعا همه مارا داغون کرد همه مثل شمع اب شدیم به خدا این درد را همه یه جوری کشیدن اگه یه بچه باشه بیشتر خونواده هادرگیر میشن میدونم چی میکشید به خدا منم که پسر برادر شوهرم بود احساس کردم پسر خودم مشکل داره وای به حال شما ...
مامان یاسمن و محمد پارسا
8 مهر 92 8:24
عزیز دلم منتظر یه خبر از الینای نازم هستیم کجای مامان جون
نرگس
9 مهر 92 17:54
سلام چقدررررررر خوشحال شدم از اینکه اومدین پیشم. وبلاگه رو خوندم. خیلی مفید بود. ممنونم منا جون. کاش از الینا برام میگفتی. خیلی دلتنگتونم
مامان نیروانا
11 مهر 92 15:18
منا جان میدونم به این خونه سر میزنی و نظرات دوستانت رو میخونی هرچند دل و دماغ نوشتن نداشته باشی. بی حساب دعات میکنم عزیزم و امیدوارم روزی با رسیدن به تندرستی کامل الینا چنان سرشار از انرژی و انگیزه ی نوشتن باشی که هی زمان بگذره و هی تو بنویسی و هی همچنان خبر خوب ننوشته باقی بمونه. اون روزای زیبا میرسه مناجان درست مثل روزی که الینای عزیزم دوباره متولد شد 91/08/11
توی دستای مهربون خداوند، امن و آروم باشی الهی


نمیدونی بعد از خوندن کامنتت چقدر گریه کردم یاد حال و روز پارسالم و اون تاریخی که نوشتی و این برزخی که الان دارم . حالم اصلا خوب نیس
دیگه خسته شدم از بس بگم دعا کنید دعا کنیم پس کی خدا میخواد جواب این دعاهای منو بده
کی میخاد سهم منو از مادر بودن بدون قید و شرطی بدون نگرانی بهم بده
به کی بگم از کی باید بخوام تا کی باید منتظر باشم و بگم نه این دیگه آخریشه دیگه تشنج نمیکنه تا کی انکار کنم این وضعیت سختی که داریم رو خستم به همون خدایی که مال شماهاست و با من قهره خستم

مامان کیان
11 مهر 92 20:19
منا پس کجایی؟چرا خبری از خودتون نمیدی؟
محبوبه مامان الینا
13 مهر 92 7:43
سلام عزیزم.خوبی؟چه خبر؟الینای ناز خوشگلم بهتره؟
الی مامی غزل و آوا
14 مهر 92 0:32
مونا جونم تو رو خدا یه خبر بده مردم از نگرانی ایشالله خوش خبر باشی
مامان مانی جون
15 مهر 92 11:30
قهری!!!! با نی نی وبلاگی ها قهری؟ به شبنم اس میزنی-سر میزنی-نصیحت میکنی- اما باهاش قهر نمیکنی!!!! اگه با نی نی وبلاگی ها قهری ما از نی نی وبلاگ بریم الهی هر جا هستین غصه ازتون دور باشه نخواستم تماس بگیرم مزاحم شم اگه دوست داشتی بیا از حالتون بگو نگرانیم ببوس الینا جونو
مامان مانی جون
15 مهر 92 16:30
آخیش بلاخره یه خبری شد کاش یه کم از حال اینا جون میگفتی بهتر شده؟ خیلی دلنگرونشم حسودی نکرده بودم اما فکر کردم شاید مثه خودم یه اتفاقی افتاده که دیگه نمیای دلمون حسابی براتون تنگ شده ها اونارم خصوصی میگم
azar
15 مهر 92 18:26
rastesh ro bekhai hamshahry kheily kheily miss u azizam booooooooooos
مامی کوروش
16 مهر 92 7:42
خصوصی
مامان مانی جون
16 مهر 92 12:26
خصوصی
marzi
18 مهر 92 10:35
سلام منا جون. خوبی عزیزم. الینا چطوره ؟ نسبت به گذشته بهتر نشده؟ کاش میومدی و یه چیزی میگفتی؟ کاش اتفاق دیگه ای نیوفتاده باشه. نگرانم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
20 مهر 92 11:37
عزیز دلم روزت با تاخیر مبارک
فروغ
21 مهر 92 16:10
منا نمی خواهی برگردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دلم به خدا واسه الینا یه ذره شده بی معرفت....دلواپس حالشم
مامان سانای
21 مهر 92 20:04
چی بگم عزیزم خیلی سخته . جز دعا برای بهبودی این فرشته کاری ازدستمون بر نمی یاد امیدت به خدا باشه صبر وتحمل کن تا بتونی از این امتحان الهی سربلند بیرون بیای مطمئنم که خدا نتیجه زحمات یه مادر را میده .زودتر بیا با خبرهای خوب .
مامان آرشیدا کوچولو
23 مهر 92 21:22
سلام مهربونم ممنون به خاطر تبریک تولد با محبتت
مامان آرشیدا کوچولو
23 مهر 92 21:24
پرستار رو برا الینا که خانم باوی گفت تونستی پیدا کنی ؟؟؟
مامان آرشیدا کوچولو
23 مهر 92 21:29
یکی از اساتیدم که دکترای بالینیه گفت الینا بتونه راه بره 80 % مشکل اش حل میشه تمام تلاش خودت رو این چند وقت بگذار و باهاش کار کن
راحله
26 مهر 92 12:19
منا جونم سلام خیلی وقته نیومدی نت نگرانتم بخدا اس ام اس هم دادم بدستت رسید؟ جوابی نیومد منم بیشتر نگران شدم ولی نتونستم تماس بگیرم از بس که میترسم! یه خبر از خودت بده عزیزم...الینا رو ببوسش