الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

بازی وبلاگی + بعدا نوشت هم بهش اضافه شد!

1392/3/23 15:46
1,613 بازدید
اشتراک گذاری

دعوت شدم  به یه بازی وبلاگی  از طرف راحله جون   و البته  این بازی را قبلا بقیه دوستان

هم

انجام داده بودند و

به قول فریماجون فرصت خوبیه که با خصوصیات اخلاقی همدیگه آشن بشیم :

 

بزرگترین ترس زندگی:

 

 همیشه از بچگی ترس از دست دادن نزدیکام  را داشتم البته یه چند وقتی هست که یه ترس دیگه هم اومده سراغم و اون ترس از دست دادن من برای نزدیکانمه مثلا  یه وقت من و الینا تنها تو خونه باشیم بعد من بمیرم! الینا تنهایی چیکار کنه یا وقتایی که الینا تو ماشینه و من دارم میرم در خونه رو باز کنم یه ماشین بیاد منو بزنه له کنه الینا چی میشه !

 

اگر 24 ساعت نامرئی بشم چیکار کنم؟

 

خیلی دوست دارم برم اول برم طبقه بالا  سراغ معاونت مون آقای ... یه ذره اذیتش کنم بزنم توی سرش برگه های روی میزش را به هم بریزم و نامه هاش را خط خطی کنم آخرشم یه نامه تهدید آمیز بنویسم که دیگه اینقدر حقوق خانومهای اداره را پایمال نکن و بیشتر برای ما ارزش قائل شو! بعدم که کارم اونجا تموم شد برم خونه چند نفر از فامیل و ببینم اونجا چه خبره!!!

 

 

 

اگر غول چراغ جادو توانایی بر آورده کردن یک آروز بین 5 الی 12 حرف رو داشته باشه آرزوم اینکه:

 

الینا مثل بقیه بچه ها سالم باشه و هیچ  بچه ای مریض نشه  ( نمیدونم چند حرف شد  اما این آروزی قلبی منه)

 

 

 

از میان اسب ، سگ ، پلنگ ، گربه و عقاب :

 

اسب را می دوستم !

 

 

کارتون مورد علاقه کودکیم :

 

 

اولیش پت و مت ! ( اسم مخصوص من و یکی از دوستام بوده !!) بچه های کوه آلپ ، خانواده دکتر ارنست ،  پسر شجاع و پدر پسر شجاع!!

 

الانم کودک درونم اینا رو میدوسته : شان دِ شیپ ، اون اوسکار ِ  مارمولک !!!

 

 

 

در پختن چه غذاهایی تبحر ندارم؟

 

 

غذاهایی که دوست ندارم و من فقط و فقط بادمجون رو دوست ندارم بخاطر همین غذاهایی که با بادمجون درست میشن را بلد نیستم! !!

 

 

اولین واکنش موقع عصبانیت :

 

بستگی به جی پی اس مکانی ام  ( یا همون  موقعیت جغرافیایم ) داره اگه خونه پدر شوهر باشه یه لبخند همراه با دندون قروچه ! اگه اداره تو اتاق رییس باشه همراه با قرمز شدن صورت توی دلم میریزم  اگه خونه باشه داد میزنم اما بعد پشیمون میشم!!!

 

 

 

با مرغ و دریا و اورانیوم و خسته یه جمله بسازم:

 

من الان دیگه خسته شدم میخوام برم کنار دریا مرغ را با اورانیوم کباب کنم!

 

 

 

 

 

دوبیت شعری که دوست دارم:

 

اممممممممم یادم نیست !!!

 

 

 

اگه بخوام با تونل زمان فقط به یه روز از زندگیم که گذشته یا آینده یا حال باشه برم :

 

میرم به اون روز نحسی که واکسن 4 ماهگی الینا رو زدم و واکسنش را نمیزدم

 

 

 

چه رنگی هستی؟

 

آبی آسمونی پر رنگ! بهم آرامش میده

 

 

 

اگر قرار باشه از ایران بروی کدام کشور را برای زندگی انتخاب میکنی؟

 

من کانادا  و  آقامون آمریکا !!!!

 

بهترین اس ام اس موجود در این باکس گوشیم

 

سلام گلم رسیدی؟ ( این مسج را هر روز صبح نوید جونم وقتی میرسم اداره میفرسته میخواد مطمئن شه تصادف نکرده باشم!!!)

 

 

 

اگر قرار باشه که سه نفر از اشناهارو امشب به مهمونی دعوت کنم اون سه نفر :

 

مریم و شبنم و الهام دوستهای دوران دانشجویی ام که خیلی وقته از هم بی خبریم به یاد شبهای خوابگاه  البته به صرف چایی فقط! چون همیشه چایی بعد از غذا تو خوابگاه بهمون خیلی حال میداد!

 

 

.اگر قرار بود یک کلمه رو از لغت نامه زندگی حذف کنی اون کلمه چی بود؟

 

بیماری

 

 

کسی را که بخواهی ملاقات کنی؟

 

در حال حاضر بهترین دوست وبلاگیم شبنم جون را خیلی دوست دارم از نزدیک ببینم

 

 

.اسم دیگه برای وبلاگت انتخاب کن؟

 

من و الی  و نوید  در کانادا ( آرزو بر جوانان عیب نیست!)

 

 

18.خودت رو شبیه چه میوه ای میدونی؟

 

هلو!!!( یه منای خود شیفته!!)

 

 

19.سه خصوصیت اخلاقی بدم

 

اینکه نمیتونم خیلی جاها از حق خودم دفاع کنم!

 

اگه کسی جایی حرفی بهم بزنه همون موقع جوابش را نمیدم و بعد میام خونه هی حرص میخورم هی حرص میخورم هییییییعیییی!!!

 

عجول بودن

 

 

 

 

 

کاشکی......؟

 

کاش میشد  عصرها که مینشستم پای اخبار اینهمه خبر از جنگ و کشت و کشتار نبود

 

کاش میشد همه کنار هم با صلح و آرامش زندگی میکردن ،

 

کاش اینهمه تزویر و دو رویی نبود

 

 کاش هیچ آدمی فقیر و محتاج نبود

 

 

و آخرین  اینکه  ای  کاش هیچ وقت الینا مریض نمیشد   

 

 

 

 خوب  حالا نوبتی هم که باشه نوبت شماست اگه تا حالا  

 

بازی را انجام ندادی حتما همین الان شروع کنید به نوشتن بازی جالب و فانیه

 

منم چند تا از دوستان را رسمت دعوت میکنم به بازی :

 

شبنم جون

 

 سعیده جون مامانی مانی


مریم جون مامان عسلی

 

آشتی جونم

 

 

 

 بعداً نوشت:

 

عاقا دیروز بعد از نوشتن این بازی وبلاگی، کارهام تو اداره انجام دادم رفتم خونه و این اتفاقا اوفتاد!!:

 

 

اولیش :

اومدم سوار ماشین بشم و خیلی سرخوشانه استارت زدم روشن نشد، بازم یه استارت دیگه ،

 

 بازم نشد!!! هی استارت بزن هی فقط چراغهای جلو صفحه چشمک بزنن! نعخیر این ماشین خیال

 

روشن شدن نداشت زنگ زدم به آقای شوهر بعد از کلی بووووووق بالاخره جواب داد فکر کنم هم قبلش

 

کلی دویده بود ! خیلی ریلکس گفت : همینطور استارت بزن شاید روشن شه! !!!!

 

ای بابا من ربع ساعته دارم استارت میزنم ، بعد از کلی تفکرات گفت حتما از باطریشه در کاپوت رو بزن بالا

 یه چک کن ببین چششه؟!!!

 

نیست که من یه دوره مکانیک سیالات و جامدات گذروندم رو اون حساب میگفت!

 

منم دیدم به امید آقایشوهر بشینم فایده نداره . زنگ زدم به رابین هود ! ( یه آبدارچی داریم آچار فرانسه

 اس هر چی بشه اول به  اون زنگ میزنیم نون صبحونه نداشته باشیم میره میخره ،

واسه فردا آش

بخوایم میره میگیره

 

برای ناهار هوس فلافل کنیم میره اونور دنیا میخره میاره ،(نگین اینا چه شیکمووونا!!!)

کارت شارژتموم شه میخره ، 

کلید در یادمون بره  میاد وا میکنه

 

 همین امروز صبح یک عدد جیر جیرک سیاه زشت بدجنس اومد زیر میزم  اومد زد لهش کرد!!!

 

خولاصه بخاطر  همین اسمش رو گوشی رابین هود سیو کردم !)

 

داشتم میگفتم زنگ زدم رابین هود تو سه سوت اومد پارکینگ  کاپوت ماشینو زد بالا ردیفش کرد!

 

این از عین!!!

 

رفتم دنبال الینا دیگه جرات نکردم ماشین خاموش کنم زنگ زدم مادر شوهر جان الینا و ساکش را دم در

تحویلم دادن .

 

رسیدم دم خونمون پیاده شدم برم در رو باز کنم یهویی یه 206 مشکی که راننده اش هم تریپش مشکی

 

 و عینکدودی زده بود  اییییییییییییییییییعیییییههه جلو پام ترمز کرد اگه نپریده بودم روی پیاده رو زده بود

 

 له ام کرده بود! ( قابل توجه شبنم جون!!!)

 

قلبم داشت از جاش کنده میشد برگشتم نیگاش کردم دیدم داره زیر لب یه چیزایی میگه منم تو دلم گفتم

 همه اونهایی که گفتی خوتتی مرتتتتیکه !!!! 

 

این از عییییین !!!!!!!!

 

بعد ماشین و بردم تو پارکینگ اومدم در حیاط را ببندم حس کردم ماشین خیلی به ماشین همسایه

 

 چسبوندم و عصر بخواد در بیاد نمیتونه  دوباره ماشین روشن کردم که یه مقدار ماشین را جابجا کنم

 

 داشتم عقب عقب میرفتم  یعهووو یه صدایی اومد گفت گووورررومپ! برگشتم دیدم هیعی وای من!

ماشین را چسبوندم به ستون وسط پارکینگ! اونم در سمت الینا !

 

 اومدم پایین دیدم خیلی ناجور زدمش  ماشین اصلا رفته بود تو بغل ستون نشسته بود!!!

 

نمیدونستم چیکار کنم زنگ بزنم به نوید عایا؟

 

برم در خونه همسایه رو بزنم عایا؟

 

خودم ماشین را جابجا کنم عایا؟

 

کدام گزینه اصلح تر است؟

 

حق انتخاب با شوماست!!!

 

هیچی دیگه با پررویی دوباره نشستم پشت فرمون و قققققییییییژژژژ ماشین را از ستون

 جدا کردم  و اومدم پایین دیدم به به به به عجب اثر هنری هندسی شده !!!

 

چند تا خط افقی که یه خط عمیق از وسطتشون عبور کرده جا خوش کردن روی در عقب و تا در جلویی

امتداد پیدا کرده! تازه ستون وسط پارکینگ هم زخمی شده بود  طفلی! آخییی!!!

 

 همیشه از ستون وسط پارکینگ بدم میومده بی ادب!!آخه وسط پارکینگ هم جای ایستادنه که تو اونجا

چند ساله جا خوش کردی؟!!!! اصلا حقققت بود با ماشین زدمت!

 

هیچی دیگه اینهمه دسته گل به آب دادم بعدشم الینا را گرفتم بغلم و ساکش راانداختم رو دوشم مثل

 

 یه دختر خوب رفتم خونه و خیلی بی مقدمه واسه نوید مسج دادم:

 

 بببخشید ببخشیدببخشید عزیزم باش؟

 

اینم از عییییییین!!!!!!

 

من اینجا از همین وبلاگ اعلام میکنم دیگه هیچچچچچچچچچوقت هیییییییییییییییچوقت  وبلاگی بازی

نمیکنم !!!!!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (41)

مامان یاسمن و محمد پارسا
20 خرداد 92 13:28
عزیزم ارزو میکنم به تمام ارزوهای دلت برسی


مرسی عزیزم
شبنم
20 خرداد 92 17:12
سلام منا جونم..ظهر یه کوچولو خوابم برده بود، که زیاد نتونستم بخوابم، و وقتی که بیدار شدم، اس تو رو دیدم..محمد هنوز خوابه و من الان لپ تاپ رو اوردم پیش خودم و اول از همه اومدم سروقت وبلاگ تو، ببینم که قضیه این بازی چیه و جواب های خودت(که می دونستم الان بااون روحیه ای که ازت سرغ دارم باحال تر از همه جواب دادی)، به اون سوال ها چی هست؟!
در ضمن بازم به خاطر تماس صبح ازت ممنونم و اینکه خیلی خوشحالم که مهربون هایی مثل تو اطرافم دارم که انقدر بامعرفت و گل هستن که نگرانم باشن و همون اول به فکر احوال پرسی ازم باشن ....عااااااشقتم منایی..


اون آهنگه منصور رو شنیدی میخونه :
تو عزیز دلمی تو عزیز دلمی تو عزیز دلمی؟
بقیه اش را بلد نیستم!!!!
اون را برای تو خونده عززززیززز دلم
شبنم
20 خرداد 92 17:17
این فکرها چیه دختر جوون!!..ماشین بزنه بهم له بشم و یهویی بمیرم و این حرف ها!..مگه الکی یه!..اصلا مگه دست خودته که بخوای پیش اطرافیانت نباشی و اتفاقی واست بیفته که تو رو نداشته باشن!..اونوقت نباید فقط به فکر الینا باشی که تنها می شه،پس من چی؟؟..من بدون منا چیکار کنم؟؟؟

می خوای تو که قراره این همه بلا سر آقای معاون بیاری، یهو دو تا هم بخوابون توی صورتش!!، خودت رو راحت کن کلا..واسه محکم کاری، که بعدها که باز حرصت داد، نگی حیف که بیشتر اذیتش نکردم!




اول از آخر : به نکته خوبی اشاره کردی حتما یکی از طرف خودم یکی هم از طرف تو شتلقققق میخوبونم تو گوشش! آخه میدونی این معاونتمون جریانات داره خانومش و دختراش یه شهر دیگه زندگی میکنن ( مشهد ) خودشم قرار بود بره اونجا اما با انتقالش موافقت نشده بدبختانه و اونا اونجان اینم بالای سر ما!!!

هر حکم تشویقی اضافه کاری چیزی میاد سهم خانومها رو دقیقا از نصف اون چیزی که به مردا میده 40 درصد دیگه کمتر کن به ما میده انگار از جیب خودش میده ! همه سازمان هم این اخلاق گندش را میدونن ! ما هم میگیم اینا همش بخاطر اینکه از زنش دوره داغ دلش رو سر ما خالی میکنه !!!!

در مورد اون ترس هم حرفی ندارم برو ادامه مطلب رو بخون لطفا!






شبنم
20 خرداد 92 17:21
بیچاره این آقا نوید..دادهات رو فقط بلدی توی خونه و سر پسرمون بزنی!..عجبا!!
حالا من اگر دو بیت شعر ننوشته بودم، همین خودت می اومدی گیر می دادی که شیرازی هستی و تنبل تشریف داری، تو رو خدا ببین، اصلا یه وضعی،اهوازی خانوم!
آبی اگر قرار باشه پررنگ باشه، که دیگه بهش نمی گن آسمونی....(دقیقا اشمون توی شهر شما اهوازی ها، چه رنگیه!؟)



نیست که شما خیلی یوووواشی ! پس اون صدای جیغ جیغا از کی میاد وقتی عصبانی میشی!!!از دیفال!!!

خوب یادم نمی اومد دیگه الانم این فقط یادم میاد:

توی ده شلمرود حسنی تک وتنها بود!
تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه !
حسنی میای بریم حموم
نه نمیام نه نمیام
موهاتو میخواه اصلاح کنی؟
نه نمیخوام نه نمیخوام!!!

بازم بخونم؟ از بس این شعرو روزی صد بار برای الینا میذارم و خودمم باش میخونم و ادا در میارم فقط همینو حفظم!!!!

خوب منظورم از اون آبی بی حال شیرازیا نبود از اون آبی کبود پررنگا هم نه از همین آبی آسمونی یه ذره پررنگی که وقتی بچه بودیم رنگ آسمون نقاشیهامون را با اون میکشیدیم!

شبنم
20 خرداد 92 17:28
داشتم اون تیکه ای که اگر قرار باشه سه نفر از اشناها رو به مهمونی دعوت کنی، اون ها کیا هستن رو می خوندم، بعد اولش فکر کردم اون شبنم دومی من هستم، و مریم هم مامان عسل!..جمله که تموم شد، دیدم که نه خیر، دوست های دانشگاه تون تشریف دارن اون خانوم ها..گفتم ببین تو رو خدا، منا دوست های دانشگاهش رو دوست داره ببینه فقط این وسط!
بعد اومدم چند خط پایین تر، دیدم اونجایی که پرسیده شده، کسی رو که بخوای ملاقات کنی؟تو پاسخت از من نوشتی، و در این لحظه من بسی خجلت زده شدم، از لوسیانه بازی های خودم!...الان آمادگی اینو دارم که بخوای بیای همون بلاهایی که سر معاون تون آوردی رو سر من هم بیاری!!


شبنم جونم قبلا هم بهت گفته بودم که یه دوستی دارم اسمش شبنمه این شبنم همون شبنمه! خیلی هم دختر مهربون و دوست داشتنیه هنوز هم با هم در ارتباطیم همون که بخاطر الینا ختم قران برداشته بود دلش خییییییییلی خییییییییلی پاک و مهربونه
اصولا همه شبنمهای من! دوست داشتنی هستند !
دلت میاد همچین حرفی بزنی؟ اونوقت اگه به فرض محال هم من بیام و فقط یه خورده از گل نازکتر بهت بگم اونوخ اونوخ کی جرأت داره بیاد و جواب آقا محمد رضا رو بده
شبنم
20 خرداد 92 17:30
قبل از این مامان رومینا و راحله جون هم دعوتم کرده بودن، حالا اگر شد که باز پای لپ تاپ بشینم و محمد هم فعلا بیدار نشد و تونستم که جواب ها رو اماده و تایپ کنم، دعوت مهربونانه تونو اجابت می کنم و می نویسم این پست رو
مامان ماني جون
20 خرداد 92 19:50
ممنون عزيزم بابت دعوتت
سعي ميكنم شروع كنم
راستي كه چقد قشنگ جواب دادي
الهي آرزوهات برآورده شه



مرسی سعیده جونم
شادی
21 خرداد 92 0:42
سلام عزیزم.
ببخشید که با تاخیر بهتون سر میزنم. ما مسافرت بودیم و تازه برگشتیم.
ما گلستان ساکن هستیم. شما کدوم سمتی. منم خوشحالم که با شما آشنا شدم عزیزم.


سلام عزیزم
میام بهت سر میزنم
مامی کوروش
21 خرداد 92 8:37
منا جون ممنون که نوشتی ، می دونی چی برام جالبه تقریبا اکثرمون بزرگترین ترس زندگی مون شبیه به همه و از دست دادن عزیزمون ( اون یکی دیگر رو هم که تو اضافه کردی دروغ چرا منم دارم – ترسیدم ریا شه نگفتم ! ) . تو فکرم بود از همسرهامون بپرسیم ببینیم بزرگترین ترس اونا چیه ؟ خدای نکرده پنچر شدن ماشین هاشون نباشه ( والا به قرعان ! )



آره والا این ترس درونیه اکثر زنهاست فریما جون
حالا بذار منم از نوید بپرسم ببینم چی میگه عایااونم مثل همسر شماست؟
مامی کوروش
21 خرداد 92 8:37
آخ آخ گفتی اسکار (به قول کوروش ماملولکه ! ) یعنی من عاشقشم ، اینقد دلم می سوزه براش اینقد بد شانسه !!!
انشا... که الینای نازم به زودی خوب ِ خوب میشه و میای برامون از شیطنت هاش می نویسی دوستم




آره دیدی بیچاره چقدر بلا سرش میاد ! یادمه مارون که رفته بودیم یه ماملولک! بالای دیوار بیرونی ویلامون بود قیافه اش کپپپپ اسکار بود و بچه ها همه اسکار صداش میزدن اینقدر هم خنگ بود از جاش تکون نمیخورد !
مامان ماني جون
21 خرداد 92 12:08
اي بابا تو كه از من بيشتر ديوونه بازي در مياري
يني فكر ميكني وبلاگ بازي نحسي داشته؟
واااااااااااا
آخه پس چرا ما رو دعوت كردي بابا
حالا مهم نيست كه مگه تقصير تو بوده
روز شانس ماشينت نبوده به تو چه ربطي داره
حالا خدارو شكر به خير گذشته
راستي يه چيزي بگم بهم نخندي ها
كامنت اولي كه ديروز واست گذاشتم سه تا 9 كد امنيتيش بود ياد 666 افتادم اما با خودم گفتم ول كن اين ديوونه بازي ها رو نكنه اون نحسي داشته(دارم ميميرم از خنده)
اما نه بابا اينا خرافه است



نه سعیده جون من خرافاتی نیستم اما به شانس اعتقاد دارم و به قول نوید اون روز روز بدشانسی ماشینی بوده!!!
مامان ماني جون
21 خرداد 92 12:10
خوندم
مامان گیسوجون
21 خرداد 92 16:06
ای بابا چقدر بد آوردی
ان شاا... همش خیر بوده
ببوس عزیز منو
برو خصوصی


مرسی عزیزم

چشم
نرگس
21 خرداد 92 16:45
سلام

واییییی ترس از این وحشتناک تر نبود؟ آخه این چه فکریه ماشین بزنه لهت کنه

این نامرئی شدن و رفتن خونه فامیلو خوب اومدیا

ایشاالله الینا خوبه خوب میشه


منم اسب میدوستم اگه اسب داشتم اسمشو میذاشتم ماژیلا

بادمجون نمیدوستی؟ جات خالی شب بادمجون قراره بدرستم

من عصبانی میشم داد میزنم بعدم گریه میکنم یه عالمه


جمله گفتی ته خنده بازاااااااااار

منم اگه تونل زمان بود میرفتم به اون روز آخری که داشتم با مامانم خدافظی میکردم اما نبوسیدمش. چون میخواستم برگردم اما قبل از اینکه برگردم مامانم رفت....

منم کانادا رو میدوستم خیلیییییییییییییییییییییییی. بیا بریم


کلا منم بازی کردم من تو کامنتای اینجا نصف جوابا رو دادم.
ببشخید دیگه.

عاقا قبول نیست قرار نشد بیای اینجا بازی کنی ! ار فضای وبلاگی من داری استفاده میکنی !!!!

جوابهای تو هم قشنگند نرگسی اما پیشنهاد میدم که این بازی را توی وبلاگ خودت هم خبر بدی
نرگس
21 خرداد 92 16:50
رابین هووووووووووود خیلی خندیدم
میره ازون فلافلای لشکرآباد میخره عایا؟

این ماشین 206 تو اون ترست نبود عایا؟ گفتی میترسی یکی بیاد له ت کنه. بیا حالا هی فکرای بد کن




اتفاقا تعریف فلافل های لشکر آباد را خیلی شنیدم اما تا حالا نخوردم این فلافلا رو از یه جا دیگه که اونم خیلی خوشمزه اس میخره اگه میدوستی آدرسشو برات بگیرم!
آره نرگس جون این فکرام همیشه خط خطیند آخرشم زدم ماشینو خط خطی کردم!

راحله
21 خرداد 92 18:34
ای وای
چی شد که اینطور شد؟
یعنی تقصیر من شد اینهمه حادثه؟
ای وااااااااااااااای


نه بابا تقصیر تو نبود تقصیر اون کودک درونمه که همیشه این ترسا تو اعماق وجودش هست
محبوبه مامان ترنم
21 خرداد 92 18:43
واسه کاشکی هات میگم الهیییییییییییییییییییییی امین.
الهی که الینا زود راه بیفته.
ایشاالله دفعه بعد که ماشین و زدی به ستون الینا از ماشین پیاده شه و بدو بدو بره کنار ستون و بگه :" وایییییییی مامان ماشین بابا رو زدی به دیفال.خلاب شد.حالا به بابا سی بگیم" و تو هزار تا ببوسیش. یکی از طرف خودت . 999 تا از طرف من .قربون موهای فرفریش


عزیزم مرسی باطر اون آمین قشنگی که گفتی

وووش وووش وووش یعنی موش موشک من بخاد چوقولیم را به بابانویدش بکنه لپپپپاشو میکشم!

مریم مامان عسل
21 خرداد 92 18:59
عاقا جون ما اومدیم این بازی رو انجام بدیم اما از عواقبی که در ادامه مطلب ذکر شده میترسیم!
شکلک یک عدد مریم تنبل!


اتفاقا قشنگی این بازی به همین عواقبش بود چون تااااااااا آخر عمرم یادم نمیره !!!! خخخخخخخ(به قول خودت!!)
مریم مامان عسل
21 خرداد 92 19:02
سلام جیگرای من منا و الینا!
منا جونم کامنتت خییییییییییییییییلی خوشحالم کرد ها خیلیییییییییلی
حالا چند شنبه راهی میشید ان شالله؟
با ماشین میاید یا طیاره یا ماشین دودی؟
هتل رزرو کردید یا نه؟
کی همدیگه رو میبینیم آیا؟؟؟
( یک عدد مریم ذوق مرگ شده و منتظر )


سلام مریمی حالا به وقتش بهت خبر میدم
احتمالا با یه طیاره دودی که خلبانشم تریپش مشکیه و عینک دودی!!!!
مامان نیروانا
22 خرداد 92 8:31
خیلی خندیدم منا جون! دلم برات تنگ شده بود و این پست بامزه (البته از منظر خوش بینی) و پرحادثه رو (از منظر بدبینی) واقعاً منو خندوند جلوی همکارا. بسیار زیبا نوشتی عزیزم. صحنه به صحنه ش رو مجسم کردم و باهات بودم. خوب شد 206 بهت نزد وگرنه منم له شده بودم.
خدا آقا نوید و رابین هود و الی و مادرشوهر عزیزت رو برات حفظ کنه محکم و البته نمیشه بگم ستون پارکینگتون رو از سر راه ورداره، میشه به نظرت؟! وای خدا به دور.
ببوس الینای آسمونیم رو عزیزم.شادی همیشه ی تو آرزوی منه.
خدا حفظت کنه


آره میبینی تورو خدا فریبا جون یه بار تو عمرمون اومدیم وبلاگی بازی کنیم این ماشین زپرتی اینطوری بازیمون داد!

محبوبه مامان الینا
22 خرداد 92 9:23
اس ام اس همسر خیلی جالب بود حالا دو قضیه مطرح میشه که آیا این آقایون همسر ما نگران خود ما هستند یا ......
عجب بلاهایی نازل شده پس از بازی وبلاگی


عزیزم اصولا مردها سه تا نگرانی بیشتر تو زندگیشون دارن

مادرشون
ماشینشون
بازم ماشینشون!

شبنم
22 خرداد 92 11:42
مناااااااااااااااااا.....اینا چه اتفاق هایی هست که پری روز واسه تو افتاده....یعنی این همه بدشانسی و بدبیاری توی یک روز با هم!!

عاقا من در همین لحظه حرفم رو پس می گیرم که گفتم مگه الکی یه که بخواد برای تو اتفاق های بد بد بیفته..یعنی منظورم اینه که باید از این به بعد، خیلی خیلی (مخصوصا موقع رانندگی)، احتیاط کنی و مراقب همه چیز باشی، که دیگه این اتفاق ها، حتی شبیه شون هم تکرار نشه..منا خواهش می کنم تو که به هر حال هر روز باید مسیری رو رانندگی کنی تا برسی محل کارت..و بعد وقتی که ظهر احتمالا خسته هم هستی، همین مسیر رو برگردی، خیلی مراقب باش و بیشتر از اینا همه جوره احتیاط کن...توی پارک کردن هم سعی کن یه خورده مهارتت رو ببری بالا..وگرنه دوباره مجبور می شی خدایی نکرده بیای اون ستون رو توبیخ کنی، که تو وسط پارکینگ چیکار می کردی!..

من و الینا و نوید و مامان و خواهرها و خواهرزاده ها و دوست های دانشگاه و بچه های نت، حداقل، تا 120 سال آینده بهت احتیاج داریم!!....تازه این حداقل اش هستا!




آره ترو خدا

شبنم من رانندگی ام یه عیب اساسی داره خیلی سرعت میرم همیشه نوید هم بهم گوشزد میکنه که اینقدر سرعت نرو اما چه کنم حوصله ام سر میره یواش برونم!



اما چشم بخاطر گل روی همه شما ها هم که شده سعی میکنم از 100 تا بیشتر نرم!


120 سال خخخخخخخ! فکر کنم تو 120 سالگی قیافه ام خیلی خنده دار میشی !

یه پیرزن بی دندون و مو سفید و غر غرو!خخخخخخخخ


شبنم
22 خرداد 92 11:44
دیگه هم نشنوم از این نفوس های بد بزنی، که با خودم طرف هستیا...اصلا همون روزی که اون قسمت پاسخ سوال اولت رو خوندم، یه حس ناراحتی بدی بهم دست داد، و الان که حوادث بعدش رو خوندم، بدتررررررررر!
شبنم
22 خرداد 92 11:50
خیلی لوسی که میگی آبی ای که رنگ شیرازی ها باشه، بی حاله.....حالا بذار من یه نقظه ضعف از اهوازی ها بیاد دستم، اونوقت دارم برات!!!!
اون شبنم خانومی که دوست یکی دیگه ات هست، هرچقدر هم باهاش صمیمی باشی و دلش پاک باشه، بازم باید منو بیشتر بدوستی از اون...می دونی که من کلا دختر حسودی هستم!!...انقدرررررر حسود که الان که دیدم با مریمی دارید قرار و مدار می ذارید که همدیگه رو ببینید، دلم می خواد جفت تون رو بگیرم فشار بدم تا خفه بشید!!...چون من هم عاااشق اینم که یه روز الی رو ببینم، هم یه روز عسل رو ببینم، حالا که شما دو تا قرار با نی نی هاتون همدیگه رو ببینید، حسادت خونم رفته اون بالا بالاها..


خو چی کنم چیز دیگه ای به ذهنم نرسید غیر از شیرازی!!
شبنم هی وای من اصلا بهت نمیاد اینقد حسود باشی دختر جون!!!
کاکل زری یا ناز پری
22 خرداد 92 12:11
اخییییییییییی مونا چه ماجراهایی داشتی توووووووووو اصلا این ماشین بیاد به یه جایی میخورد که خودی نشون بدههههمونا جون فدات بشممممممم مرسی بابت معرفی اون دکترها کمک بزرگی بهم کردی خیر ببینی عزیزممممممم


آره عزیزم خوندی؟
انشالا که خبرهای خوب خوب از تو و نی نی ات بشنویم عزیزم
مامی کوروش
22 خرداد 92 12:22
خصوصی
مامی کوروش
22 خرداد 92 12:23
ای وای فک کنم خصوصی اش نکردم
خودت رمز رو سانسور کن


حواسم هس عزیزم
nasim
22 خرداد 92 12:24
سلام
عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم منا جوووون
الینا رو ببوسش از طرف من
به زودی آرزوت برآورده میشه عشقم



سلام نسیم جونم
مرسی عزیزم
فروغ مامان مهراد
22 خرداد 92 13:03
سلام منا جون.کلی خندیدم از جواب سوالت که نوشته بودی یه نام دیگه واسه وبلاگت من و الی و نوید در کانادا...جوابات باحال بودن جز پرسش اول.عکس هم که نذاشتی مامانی از الینا


سلام فروغ جونم خدا رو چه دیدی شاید یه روز صبح که بیای اینجا رو بخونی ببینی بالای وبلاگم اینو نوشته باشم!!!!
میذارم چشم عزیزم
مامان علي خوشتيپ
23 خرداد 92 11:10
سلام منا جون

چقدر با حوصله و با جديت جواب دادييعني شخصيت شناسي شد شديد



فردا جمعه قرار وبلاگي .پارك دولت.زير پل رنگين كمان.ساعت 7 بعد از ظهر.

مداد رنگي و كاغذa4و زير انداز و خوراكي به همرا داشته باشيد.به اميد ديدار




سلام سارا جون

واقعا؟ جوابهام اینقدر واضح بودن؟




مامان علي خوشتيپ
23 خرداد 92 11:14
وااااااااااي ادامه مطلبت خيلي باحالتر از بازيه وبلاگيت بود...همش داشتم تصورت ميكردم چجوري بودي؟
ميدونم روز بدي بوده برات ولي به خدا نمي دونم چرا همش خنديدم
ببخشيد ببخشيد ببخشيد باش؟


سااااااااارااا خیلی نامردی!!!!
ترنم
23 خرداد 92 19:26
مونا عزیزم با اجازتون ما شما رو لینک کردیم شما هم اگه دوست داشتید لینکمون کنید
مریم مامان عسل
24 خرداد 92 8:38
خخخخخخخخخخخخخ
منا از این کامنتای شبنم خندم گرفت که میگه حسودی میکنه و اینا
خوب حق داره طفلی.
منم که اون پستی رو دیدم که با بچه های نی نی وبلاگ به سردستگی مامان ارشیدا رفته بودید پارک کلللللللللی حسودیم شد!


آره خوندی ؟!!!
انشالا یه فرصت پیش بیاد که همه بتونیم دور هم جمع بشیم تا دیگه هییییییچکی اینقده حسودی نکنه!
لحظه های من و تو
24 خرداد 92 23:53
سلام منا جون . فدای سرت . اینا همش قضا بلاس که رد شده.


بلا دور باشه از همه اییششششالا
مامان آرشیدا کوچولو
25 خرداد 92 1:01
کلی خندیدم بهت با این رانندگی باحالت جیگر امشب جمعمون جمع بود و جای شما حسابی خالی ... خیلی چشم به راهت بودم از یه گوشه ایی سردر بیاری اما نیامدی طلا خانم مو فرفری منو ببوس
نگفتی حالا به کی رای دادی


آره دیگه بساطی داریم ما با این ماشینمون!!

منم دوست داشتم بیام اما از همون موقع که بهم زنگ زدی رفتیم تو صف حماسه صیاصی تا ساعت 9 شب سر پا بودم دیگه نایی نمونده بود بیام گل روی همتون را ببینم ،
خاله نرگس
25 خرداد 92 11:16
انشاله به هر چی دلت می خواد برسی منا جونم. همه چی.
قربونت برم این فکرای بد بد چیه می کنی. خب کلا ما خانوم ها در دنده عقب ید طولایی داریم. منم همچین دنده عقب می رم بیا و ببین. کلا همیشه تو ستونم.
انشاله همیشه و همیشه پر از شادی باشید. می بوسمتون


مرسی نرگسی
آره دیگه دنده عقب که مشکل داریم دنده جلو هم فقط بلدیم گاز بدیم!!!( البته این نظر آقایونه در مورد رانندگی ما خانوما عمرا هم اگه راس بگن!!!
مامان علی خوشتیپ
25 خرداد 92 11:37
سلام منا جون.خوبی؟
جاتون خالی بود دیشب


سلام سارا جون رفته بودیم حماسه بسازیم خواهر !
مامان کوروش (زهره)
25 خرداد 92 12:30
واویلا! خدا رو شکر بازم اتفاقی نیفتاده!! خوب اس ام اسی دادی به آقا نوید


آره دیگه ما ایییینییم![
مامان محمد و ساقی
25 خرداد 92 18:49
خیلی قشنگ جواب دادی عزیزم
ولی اون قسمت خیلی ترسیدم.مواظب خودت باش.!حتما"!


چششششششششششششم!
مریم مامان عسل
26 خرداد 92 9:28
دینگ دینگ دینگ! این جا مشهد است، صدای جمهوری اسلامی ایران! دمای هوا هم اکنون و در این هنگام از صبح : 25 درجه بالای صفر. ظهر گرم تر از این و هنگام غروب آفتاب خنک تر خواهد شد همراه با وزش ملایم نسیم های ته مانده ی بهاری. خانومی هوا که خوبه ولی بازم اعتباری نیست به آسمون مشهد. هر لحظه ممکنه بارونی بشه در حد رگبار. واسه شوما جنوبی ها هم ممکنه اینجا یکم سرد باشه شبها. پس لباس آستین بلند بردار برای الینا خانوم. البته لباس خنک و آستین کوتاه بیشتر بردار برای روزها که میرید بیرون + کلاه تابستونی. دیگه دیگه اینکه چند شنبه راهی میشید ان شالله؟
شبنم
28 خرداد 92 9:11
خصوصی